در باره آنتونی نگری – بهروز فراهانی

 

پس از شنیدن خبر مرگ آنتونی نگری ، متفکر پسامارکسیست، رفقایی نظر من رو در مورد اون پرسیده بودند که من ، داغ داغ ! این جواب رو نوشتم که با کمی ویراستاری در ادامه میگذارم:

من معتقدم که زنده یاد نگری حتی یک سانتیمتر جنبش کمونیستی رو به جلو نبرد.

نگری معتقد بود مارکس در تئوری ارزش اش دچار خطای جدی شده و بین گروندریسه و کاپیتال تضادی در مورد آینده جهان سرمایه داری وجود داره و کاپیتال نتیجه اشتباه مارکس هست.

به جای بحث طول و دراز ، به نظر من ، ذکر فقط یک نکته برای رد ادعاهای نگری درین زمینه کافیه : گروندریسه یادداشتهای مارکس در طول تقریبا ده سال پیش قبل از انتشار کاپیتال هست. اینکه مارکس خودش “متوجه” وجود تضاد بین این دو نوشته خودش نشده بود و دچار “خطای فاحش” در نگارش کاپیتال شده بود، ادعای عجیب و غریب و بی پایه ای هست که با قامت متفکری چون مارکس و دقت حیرت آوری که در نوشته هایش وجود دارد ، مطاقا خوانایی ندارد! این “خطای فاحش” خودش رو ، از نظر نگری ، بخصوص در پرولتریزه نشدن جوامع سرمایه داری اروپائی خودش رو نشان داد.

اما واقعیت امر چیز دیگری هست . نگری و همه پسامارکسیستهای “اروپا- مرکز” نزدیک بین بودند و ندیدند که علت اصلی کاهش نقش کارگر ساده صنعتی، و نه کارگر فکری و خدماتی، در اروپا و آمریکا، علاوه بر نتایج انقلاب ضنعتی سوم و پیدایش اقشار جدید طبقه کارگر ، قبل از هر چیز، شکل انباشت نئولیبرالی و بویژه انتقال این بخش از کار ساده، در یک تقسیم کار بین المللی تحمیل شده توسط شرکتهای چند ملیتی، به چین و امثالهم بود. کور و کر بودند مست از “کشفیات” درخشانشان “فراسوی مارکس و سرمایه” که ندیدند در کمتر از دو دهه بیش از سیصد میلیون کارگر صنعتی چینی وارد بازار کار جهانی شدند که به تنهایی بیش از کل نیروی کار در تمام اتحادیه اروپا بود!

یعنی جمعیت کارگران جهان، بویژه کارگران صنعتی در کمتر از دو دهه در سطح جهان سرمایه داری دو برابر شد. واین از نظر اونها پرولتریزه شدن در سطح جهان نبود! چون فقط به اروپا و بسته شدن کارخانه های بزرگ درونجا نگاه می کردند.

در تئوری “امپراتوری” ؛ سلطه آمریکا بر “دهکده جهانی” رو میدید و حرف از ” پاکس آمریکانا” به سبک “صلح رومی”، اقلا برای قرن آینده ، رو میزد و در واقع در “مستی” نئوکان ها در قدرت لایزال امپریالیسم آمریکا شریک شده بود. ولی ورود این سیصد میلیون کارگر رو نمیدید و فقط چشمش به ” کار مجازی” سازی در “مرکز” بود.

متاسفانه باید بگم که از نظر من امثال نگری کوچکترین خدمت واقعی به جنبش کارگری- سوسیالیستی نکردن که هیچ، با آوردن تزهای من درآوردی مثل مولتیتود( که مجبور شد چند بار تعریفش رو عوض بکنه) و ” امپراتوری” که جلوی چشم خودش، با عروج چین و روسیه و چند قطبی شدن رئوپلنیک جهانی ، شد تف سر بالا! بیش از هر چیزی به آشفته فکری دامن زد.

خوش فکر اما کج اندیش بود. دانیل بن سعید در یک مقاله جاندار پوست تئوری “انبوه خلق” او رو کند. نگری کوچکترین جوابی نداشت که بگه و مجبور شد بادعقب نشینی تعریفش رو تغییر بده. همین طور در مورد اشکال سنتی سازماندهی کارگران و حقوق بگیران که بعد از نفی اولیه هر نوع تشکل مجبور به عقب نشینی و تصدیق اشکال “سنتی” مبارزه کارگری شد.

در واقع نگری و هارت چیزی بیشتر از ارنستو لاکلائو و شانتال موف عرضه نکردند : بازگشت به پوپولیسم همه خلقی در سطحی جدید با تعریف “جانشینی” برای نقش محوری و سرنوشت ساز طبقه کارگر.

من یکبار در حضور میشل لووی با اون ، در تظاهرات اول ماه مه ، دیدار داشتم ولی گپ و گفت ما از کلیات اون طرف تر نرفت.

به هر رو نگری و امثال او ضدسرمایه داری بودند و با بحثهای خودشان به گسترش نقد سرمایه داری ، در مجموع و از زاویه ای نادقیق و گاه بکلی اشتباه، به ایجاد فضای انتقادی کمک میکردند. در یک کلام بر خلاف سوسیال دمکراتها مدافع سرمایه داری نبودند و ازین نظر، شاید تنها ازین منظر، جزو جنبش عمومی ضد سرمایه داری و سوسیالیستی بودند.

یادش گرامی.

Behruz farahani
17. Dezember um 23:29

 

 

 

یک نظر بگذارید