تقلیل مردم به نسل – سیاوش عباسی
این نوشته پاسخی است به آن دسته از تحلیلگران و کنشگران که خیزش «ژن، ژیان، ئازادی» را به یک «پدیده نسلی» تقلیل میدهند و چشم بر دیگر ویژگیها و زمینههای آن میبندند.اعتراضات در سنج
۲۵ دی ۱۴۰۱
عمر چند ماههی جنبش اعتراضی ایران این امکان را فراهم کرده که برداشتها و تلقیهای مختلفی که در طول این مدت شکل گرفتهاند با نوعی ارزیابی و نقد مدام روبرو شود. در روزها و هفتههای ابتدایی اعتراضات موضوعاتی پررنگ شدند که برخیشان همچنان حایز اهمیتاند اما برخی دیگر در سیر حوادث به حاشیه رفتند یا فراموش شدند.
یکی از موضوعات پرتکرار درباره جنبش اعتراضی ایران، تاکید و توجه به مقولهی «نسل» و به طور خاص نسل دهههای هشتاد و نود بوده است. در هفتههای ابتدایی اعتراضات برجسته کردن این مقوله در مواردی شکلی کلیشهای و گاه انحرافی به خود گرفت. از آن مقطع تا امروز، هم برخی چهرهها و رسانههای مخالف جمهوری اسلامی تحلیلهایی با محوریت نسل دهه هشتاد ارایه دادهاند و هم رسانهها و نهادهای امنیتی حکومت. با گذشت زمان اگرچه تاکید و توجه به موضوع نسل در اعتراضات کمرنگتر شده اما هنوز برخی از زاویه نسلی به اعتراضات مینگرند و این نکته در نامهای که اخیرا بهاره هدایت از زندان اوین منتشر کرده نیز دیده میشود.
اینک با گذشت چند ماه از اعتراضات در ایران میتوان دقیقتر به این پرسش پاسخ داد که پررنگ کردن یک نسل معترض یا هویت نسلی به جای مردم معترض چه چیزهایی را توضیح میدهد و چه چیزهایی را مبهم یا بیپاسخ باقی میگذارد؛ و آیا منظور از نسل گروهی از افراد هم سن و سال است یا مقولهای مفهومی است که معناهای تحلیلی میآفریند.
سیاست و پیوند میان نسلی
شواهد متعدد نشان میدهند که نوجوانان و جوانان زیر سی سال در چند ماه اخیر در صف اول اعتراضات خیابانی بودهاند. این موضوع باعث شکلگیری بحثهای متعددی شده و در مواردی به این تصور دامن زده که نوجوانان و جوانان دهه هشتادی جهانی متفاوت از نسلهای پیشین دارند. تاکید بیش از حد بر یک نسل، به عنوان عنصری مجزا و تافتهای جدابافته، منجر به این میشود که وضعیت اجتماعی و تاریخی که نسلهای مختلف محصول آن هستند به فراموشی سپرده شود.
باید به یاد داشت که دستگاه ایدئولوژیک حکومت پیشتر به همین مسیر رفته بود و با ساخت «سلام فرمانده» و تاکید گذاشتن بر روی مقوله نسل دچار خطایی فاحش شده بود و در جریان جنبش پاسخاش را در خیابان و مدارس گرفت. آنها اما درس نگرفتهاند و در مواجهه با اعتراضات هم همین مسیر را طی کردهاند و تلاش کردهاند اعتراضات را به مسئله یک نسل یا شکاف نسلی تقلیل دهند.
یکی از مسئولان ستاد امر به معروف گفته بود که بازیهای کامپیوتری باعث شده که نوجوانان بازیهای اکشن را به عرصه خیابان بکشند و عزتالله ضرغامی هم گفته که بازجوی دهه هشتادیها میگوید نه من میفهمم که آنها چه میگویند نه آنها میفهمند که من چه میگویم. این روایتی جعلی و مبتذل است که با ندیدن ریشههای یک جنبش اجتماعی آن را به اعتراض دهه هشتادیها تقلیل میدهد و ضمنا بر این پیشفرض سوار شده که انگار نسلهای پیشین میفهمند که بازجوهای حکومت چه میگویند و برعکس.
روایتهای جعلی و عامیانه همواره واقعیت را مخدوش کردهاند. هر نسلی محصول یک دوران و شرایط اجتماعی مشخص است و کلیشههای عامیانهای مثل «نسل سوخته» یا «نوستالژی نسلی» نمیتوانند خصیصههای دوران را توضیح دهند. نکته قابل توجه این است که ذیل همین روایت، دههها است هر نسلی به طور جداگانه خودش را نسل سوخته میداند. امر سیاسی اما برخلاف این کلیشههای جعلی آدمهایی با سنهایی مختلف را به هم پیوند میزند و پیر و جوان را کنار یکدیگر قرار میدهد. این نکتهای است که محمدرضا نیکفر به آن توجه داشته و در یکی از مقالههایش در تحلیل جنبش نوشته که باید مقوله نسل را در «بافتار جامعهشناسانه» قرار داد و به این پرسش اساسی پرداخت که آیا «پیوندی میاننسلی» برای دگرگونی برقرار میشود یا نه.
سادهسازی واقعیت و افسانهی تاریخ
واقعیت یکپارچه و سرراست نیست اما تقیسمبندی دههای در اغلب موارد واقعیتهای اجتماعی را ساده و یکدست میکند. روایتی که محور کانونیاش را بر مقوله نسل قرار میدهد و آن را هم به گروه هم سن و سالها فرومیکاهد، از دیدن زمینههای عینی و مادی جامعه ناتوان میماند. تاکید بیش از حد بر این موضوع که جوانان و نوجوانان دهه هشتادی و نودی در صف اول مبارزهاند این پرسش را هم پیش میکشد که جوانان و نوجوانان در جنبشهای اجتماعی یا انقلابهای مختلف چه نقشی داشتهاند و آیا به طور کلی جوانان و دانشجویان نیروهای اصلی بسیاری از جنبشهای اجتماعی و سیاسی نبودهاند؟
آصف بیات در کتاب «طبقه، سیاست و نظریه اجتماعی» نشان داده که در جریان بهار عربی نیز جوانان نیروی اصلی بودند و معتقد است که در تاریخ سیاسی خاورمیانه جوانان هیچگاه تا این حد تاثیرگذار نبودهاند؛ چه به عنوان قربانیانی که از حیث اقتصادی به حاشیه رانده شدهاند و به چه عنوان نیروهای تحول: «نوشتههای فراوانی از نقش برجسته جوانان و دانشجویان در جنبشهای ملی و انقلابهای این منطقه حکایت میکنند. آنها اظهار میدارند که چگونه، بهعنوان نمونه، جوانان خشمگین متحمل بالاترین درصد بیکاری در جهان بودند و چگونه آنها از فرمانبران منفعل به کنشگرانِ فعال تحول پیدا کردند، چگونه خیزش جنبش جوانان انقلاب را برانگیخت» .
واقعیت این است که تمایزهای جنبش اعتراضی اخیر در ایران بیش از آنکه به مسئله نسل مربوط باشد به مسایل دیگری مثل نقش زنان و برابری جنسیتی و اقلیتهای ملیتی و مذهبی مربوط است. از اینرو اگرچه جوانها و دانشجوها و دانشآموزان در ماههای اخیر در صف اول اعتراضها بودهاند اما نسلهای مختلف در اعتراضات حضور داشتهاند. ضمن آنکه کنش جوانان هم ممکن است تنها به اقتضای جوانی و سن و سال نباشد و به موقعیتهای طبقاتی و اجتماعی مختلفشان مثل زن بودن، فرودست بودن، یا اقلیت بودن برگردد.
سهراب بهداد و فرهاد نعمانی سالها پیش با بررسی ساختار طبقاتی و روندهای کلی اقتصاد سیاسی در ایران پیشبینی کرده بودند که برای جوانانی که در آینده به عرصه میرسند بهترین موقعیتی که میتوان متصور بود موقعیت طبقه کارگر است. آنها در پایان پژوهش مشترکشان، «طبقه و کار در ایران»، نوشته بودند:
«جوانان، با آرزوهای بربادرفته، جز بیکاری، یا در بهترین حالت کارگری کارخانه یا رانندگی تاکسی در یکی از شهرهای بزرگ، چیزی دیگر در آینده خود نمیبینند. آنان خود را در قید و بندهای فرهنگی میبینند و در مقابل محدودیتهای سیاسی.»
از اینرو پررنگ کردن اغراقگونه مقوله نسل بیش از آنکه توضیحی برای واقعیت سیاسی و اجتماعی ایران باشد پنهان کردن آن و گرفتار شدن در تحلیلهای انتزاعی است. نمونهای از این نگاه در نامه اخیر بهاره هدایت دیده میشود. او در نامهاش بیش از ده بار از کلمه نسل استفاده کرده و اگرچه در جایی از نامهاش به درستی میگوید تلاطمهای اجتماعی و سیاسی بر اساس «اقتضائات دوران خود» سیر میکنند اما در جاهایی دیگر اقتضائات دوران را فراموش میکند و پیچیدگیهای متعدد اجتماعی و سیاسی چند دهه اخیر ایران را در سادهسازیهای نسلی و تصوری افسانهای از تاریخ حل میکند. او در جایی از نامهاش نوشته:
«تجربه بزرگ سیاسی نسل ما در جنبش سبز هم، علیرغم همه فداکاریها و امید هایمان و به رغم خلق یک هویت سیاسی مبارزاتیِ گرانقدر که به هر حال چند گام از نسل قبلیِ آلوده به اسلام سیاسی جلوتر بود، با شکست مواجه شد. ما نه تنها کشته دادیم، نه تنها کرور کرور زندانی شدیم، نه تنها سرکوب شدیم و به خانهها رانده شدیم، بلکه ناچار شدیم آخرین ترکشهای ایده اسلام سیاسی را در درون خودمان بپذیریم.»
فارغ از اینکه این متن تاریخ را مسیری خطی قلمداد میکند که همواره رو به پیشرفت دارد و در نتیجه هر نسل را جلوتر از نسل پیش قرار میدهد، اما در همین مسیر خطی هم چیزهایی عامدانه یا سهوا نادیده گرفته شدهاند.
بهاره هدایت نسل خودش، دهه شصتیها، را جلوتر از نسل قبلی میداند چرا که معتقد است نسل قبلی به اسلام سیاسی آلوده بودند اگرچه سطری جلوتر میگوید نسل او نیز در نهایت ایده اسلام سیاسی را در دورن خودش پذیرفته بود.
هدایت در نامهاش از «جنایتهای سازمانیافته و متداوم» رژیم یاد میکند اما فراموش میکند که پیش از آنکه «نسل او» کرورکرور زندانی و سرکوب شود و به خانه رانده شود، آدمهایی از «نسل قبلی» در دهه شصت درست به خاطر آلوده نشدن به اسلام سیاسی به شکل دستهجمعی اعدام شدند و در گورهای بینام و نشان دفن شدند.
تاریخ خط صاف رو به پیشرفتی نیست که در آن هر نسلی جلوتر از نسل قبلی قرار داشته باشد. از آغاز تشکیل حکومت اسلامی کم نبودهاند افراد و گروههایی که آلوده به اسلام سیاسی نشدند اما نسل بعدی که هدایت خود را متعلق به آن میداند به قول خودش ترکشهای اسلام سیاسی را در درونش میپذیرد و آلوده میشود پس میتوان عقبتر از نسل قبلی ایستاد.
هدایت در نامهاش مدام از «ما» و تصورات و تجربههای ما میگوید و منظورش از ما، جوانان دهه شصتی یا بخشی از جوانان دهه شصتی است که او خودش را نماینده یا صدای آنها میداند. او در اینجا هم تجربه بخش دیگری از هم سن و سالهایش را عامدانه یا سهوا فراموش میکند و به یاد نمیآورد که بخشی از همسنوسالانش در جنبش دانشجوییِ دهه هشتاد که بیرون از انجمنهای اسلامی و دفتر تحکیم وحدت بودند ترکشهای اسلام سیاسی را در درونشان نپذیرفتند.
نامه بهاره هدایت و نمونههای متعدد دیگری که جنبش را با محوریت مقوله نسل دیدهاند چنین نتیجه میگیرند که این نسل به دلیل ویژگیهایی که دارد سرنوشت ایران را رقم خواهد زد. اگرچه نسل به عنوان گروهی از افراد هم سن و سال حاوی معنای خاصی نیست اما حتی اگر این را هم بپذیریم باید بگوییم تجربه همین چند ماه نشان میدهد که انقلاب یا به قول هدایت «براندازی» تنها با اراده گروهی از افراد همسن محقق نمیشود.