موضع مصدق در برابر خمینی چه بود؟
موضع مصدق در برابر خمینی چه بود؟ راه مصدق راه بختیار و صدیقی بود یا راه کسانیکه با خمینی همراه شدند؟!
شنبه, 14ام اسفند, 1400
ف. نادری پور
مدتهاست که وارونه سازی تاریخ در جهت کوبیدن مصدق و رستاخیز ملی نامیدن کودتایی که بخش کوچکی از اسنادش توسط سیا منتشر شده ، در فضای مجازی و توسط حامیان تندروی سلطنت رایج شده و بسیارانی از افرادی که اطلاعات کمی از تاریخ معاصر دارند آن را بدون آگاهی تکرار میکنند. آنها طوری تاریخ را وارونه میکننند که کم مانده ادعا کنند مصدق عامل انقلاب ۵۷ بوده آنهم ۱۲ سال بعد از فوتش!
البته مصدق هم مصون از اشتباهات و خطاهای کوچک و بزرگ نبود. اما مسئله این است که بجای نقد او با استناد به اسناد و مدارک ، با برچسب هایی واهی مرتب او را خائن میخوانند بدون اینکه بطور مستدل شرح دهند خیانت مصدق چه بود؟!
استدلال این افراد اینست که چون در مقطع بهمن ۵۷ اکثریت اعضای جبهه ملی و در راس آنها کریم سنجابی ، از روح الله خمینی ، حمایت کردند پس بنابراین دکتر مصدق که بنیان گذار جبهه ملی ایران بود ، حتما مصدق هم راهش راه خمینی بود! همچنین آنها خطای نهضت آزادی در حمایت از خمینی را هم بنوعی بنام مصدق تمام میکنند بدون در نظر گرفتن این واقعیت که اصولا نهضت آزادی قرابت کمتری با اندیشه و راه مصدق داشت.
این افراد که با مخدوش کردن تاریخ به سبک جمهوری اسلامی سعی در بازسازی تاریخ خود خواسته دارند ، حاضر نیستند طرف دیگر واقعیت را بگویند که در همان جبهه ملی بودند افرادی چون دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر شاهپور بختیار که خطر حکومت ایدئولوژیک مذهبی را بخوبی تشخیص داده و راهی دیگر برگزیدند.
حال در سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق ، در اینجا میخواهیم با یک بررسی مختصر ، ببینیم عملکرد کدام جناح در مقطع تاریخی بهمن ۵۷ ، با راه و اندیشه مصدق نزدیکی بیشتری داشت : کسانی که از خمینی حمایت کردند یا کسانی که خطر حکومتی مذهبی برهبری شخصی چون خمینی را بدرستی تشخیص دادند؟
برای شروع ببینیم آیا آنطور که این افراد ادعا میکنند ، بین اندیشه خمینی و مصدق قرابتی وجود داشت؟!
در فصل چهارم کتاب بازی شیطان نوشته ی رابرت دریفوس ، درباره موضع خمینی در مقطع مرداد ۳۲ میخوانیم:
“ﺁن ﭼﻪ هرگز ﮔﺰارش ﻧﺸﺪﻩ اﺳﺖ ، اﻳﻦ واﻗﻌﻴﺖ اﺳﺖ که دوﺳﺎزﻣﺎن سیا و ام آی سیکس تنگاتنگ با روﺣﺎﻧﻴﺎن و ﻋﻠﻤﺎﯼ اﻳﺮان کارکردﻧﺪ که درﻣﺮﺣﻠﻪﯼ ﻧﺨﺴﺖ ، ﻣﺼﺪق را تصفیه کنند و در ﻧﻬﺎﻳﺖ ، او را ﺑﺮاﻧﺪازﻧﺪ . ﺟﻤﻌﻴﺖ اﻧﺒﻮهی از اوﺑﺎش ﺑﻪ خیابانها رﻳﺨﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ که ﺳﺮان ﺷﺎن را سیا خریده بود و ﺑﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﺷﺎن ﭘﻮل ﻧﻘﺪ دادﻩ ﺑﻮد . اﻳﻦ ﺟﻤﻌﻴﺖ ﻧﺎﺁﮔﺎﻩ که اﻏﻠﺐ از اراذل ﺑﻮدﻧﺪ ، در ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﻋﻠﻤﺎ و بوسیله آنان ﺑﻪ حرکت در ﺁﻣﺪﻩ و ﺳﺎزﻣﺎﻧﺪهﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮدﻧﺪ ، و ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﺷﺎن ﺑرکناری ﻣﺼﺪق وﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻩ ﺑﻮد . ﺁﻳﺖ اﷲ اﺑﻮاﻟﻘﺎﺳﻢ کاشانی ، ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ اﺻﻠﯽ اﺧﻮان اﻟﻤﺴﻠﻤﻴﻦ در اﻳﺮان ، و روح اﷲ ﻣﻮﺳﻮﯼ ﺧﻤﻴﻨﯽ ،ﺗﻌﺰﻳﻪ ﮔﺮدان روﺣﺎﻧﻴﻮن اﺳﻼﻣﻴﺴﺖ ، در مرکز اﻳﻦ ﺟﺪال ﺳﺎزﻣﺎﻧﺪهی ﺷﺪﻩ ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ سیا قرار داﺷﺘﻨﺪ … ﺧﻤﻴﻨﯽ ﺁنزﻣﺎن ﺁﺧﻮﻧﺪ ﮔﻤﻨﺎم و ﻣﻴﺎن ﺳﺎﻟﯽ ﺑﻮد که از ﭘﻴﺮوان کاشانی ﺑﻮد و در ﺟﺮﻳﺎن طرفداری از ﺷﺎﻩ ، ﻋﻠﻴﻪ ﻣﺼﺪق در مرکزﺗﻈﺎهرات ﺳﺎزﻣﺎﻧﺪهﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ ، CIA شرکت داﺷﺖ .” ۱
ایرج پزشکزاد نویسنده ، طنزپرداز و حقوقدان که مدتی در وزارت امورخارجه در دوره محمدرضا شاه نیز مشغول به خدمت بود در صفحه ۵۵ کتاب ” مروری در واقعه ی ۱۵ خرداد ۴۲ ” درباره نزدیکی حکومت با روحانیت و نیز اوباش از مقطع ۲۸ مرداد ۳۲ به بعد مینویسد:” حکومت ، از دوران مصدق به بعد ، بخصوص با تجربه ی توطئه ی ۹ اسفند ۱۳۳۱ ، برای قتل مصدق و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ، جماعت آخوندها را هم دستان طبیعی خود میدانست و برای مقابله با مِلیون ، که به سختی سرکوب شده ولی همچنان قدرتی بالقوه در بطن جامعه بودند ، روی نیروی آخوندها حساب می کرد. اما از هنگام غائله ی مهرماه ۱۳۴۱ احتمالا دانست یا شروع به دانستن کرد ، که این هم دستانش (جماعت آخوندها) برای خود سهمی بیش از آنکه دریافت کرده بودند می خواهند.
همچنین رژیم برای اولین بار ، آن روی سکه ی “اوباش پروری” را می دید. از اولین کانونهای اولیه ی اغتشاش تهران در ۱۵ خرداد ۴۲ ، میدان بارفروشان بود که عده ای به سرکردگی طیب حاج رضایی به حرکت درآمده بودند و این طیب همان کسی بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ، به اتفاق چند تن دیگر از افراد سرشناس مثل آقایان شعبان جعفری و اکبر گیلگیله ، به برکت مختصر پولهای تقسیم شده ی سازمان سیا ، با فریادهای «جاوید شاه» بطرف مرکز شهر حرکت کرده بود. افرادی که بعد از موفقیت کودتا ، همگی از مزایای مادی بسیاری برخوردار شده بودند و رژیم در نهایت سادگی به وفاداری آنان چشم دوخته بود. این احتمالا اولین سرخوردگی حکومت شاه از اکثریت این جماعت بود.” ۲
مصاحبه ی خانم هما سرشار با شعبان جعفری بخوبی نشاندهنده ی پیوند اوباش با روحانیت در حمایت از شاه در آن مقطع تاریخیست. شعبان جعفری این قرابت را اینگونه روایت می کند:
« روز ۹ اسفند خدمت شما عرض کنم که ما اول صبح رفتیم خونه کاشانی, درست یادمه. اون حاجی(محسن) محرر بود, امیر موبور بود, احمد عشقی بود و حاجی حسین عالم بود و یه عده ای دیگه. آیت الله کاشانی گفت: « برین شاه داره از مملکت بیرون میره, برین نذارین شاه بره» گفت:: « اگه شاه بره عمامه ی مام رفته!»… آیت الله کاشانی که گفت برین نذارین, من اومدم رفتم سر بازار سخنرانی کردم و اینا رو گفتم:« ایهاالناس! مغازه هاتونو ببندین, دکوناتونو ببندین, اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتون از بین میره و اینا …» دیدم هیشکی محل نذاشت. رفتیم دومرتبه سخنرانی کردیم. دیدیم نه, بازاریا… هر چی کردیم گوش نکردن. یه محمود جواهری بود سربازار , که اینا بعد کشتنش, اونم خیلی با مصدق جور بود. محمود جواهری بود و اون دستمالچی بود و حاجی مانیان و یه عده دیگه. تکون نخوردن. اینا خیلی با مصدق نزدیک بودن. آخه بازار با مصدق بود دیگه! … بله, منم زدم و شکستم و خلاصه بازارو بستن. ما راه افتادیم رفتیم ناصرخسرو . تو ناصر خسرو که رسیدیم. دیدیم چیکار کنیم ملت دنبال ما بیان؟ اومدیم نعش درست کردیم. راستش! اومدیم نعش درست کردیم دیگه! یه چیزی گذاشتیم, متکا و فلان و اینا رو گذاشتیم رو یه تخته, و دو سه تا مرغ از اون مرغای رسمی گرفتم از اون یارو تو کوچه تکیه دولت.خوناشونو ریختیم اون رو, مرغاشم دادیم برد خونه واسه زنمون. خلاصه, اینو راه انداختیم و گفتیم : « کشتن! آی کشتن!» … راه افتادیم رفتیم در خونه شاه . خدا بیامرزدش اون وقت خونه ش تو کاخ اختصاصی روبروی کاخ مرمر بود. بله, رفتیم درِ خونه شاه و دیدیم یه عده از این افسر مفسرها اونجا وایسادن و تیمسار (سرتیپ علی اصغر) مزینی و تیمسار (سرتیپ دکتر) منزه و تیمسار (سرتیپ غلامعلی) بایندر و همین سرگرد (پرویز) خسروانی اینا همه وایساده بودن …که بعدها به خاطر قتل افشار طوس گرفتنشون. دیدم اونجا با یه جمعیتی دم خونه شاه وایسادن… گفتم : « آقای کاشانی منو فرستاده و این صحبتا»… بعد از سخنرانی و داد و بیداد رفتیم خونه مصدق. بعد دیدیم طبقه اول اون بالا افشار طوس که رییس شهربانی بود وایساده, طبقه دومشم (سرتیپ نادر) باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش, اونم اون بالا وایساده بود. من داد زدم گفتم: « اومدیم مصدق رو ببریم نذاره اعلیحضرت بره» افشار طوس گفت: « برو خفه شو!» ولی باتمانقلیچ هیچی نگفت. افشارطوس دو سه تا داد زد سرمون. مام دو سه تا داد زدیم و دعوامون شد… بالاخره ما دیدیم هیچ جوری نمیشه, اومدیم یه جیپی اونجا بود. جیپ و گرفتیم زدیم تو خونه مصدق و در آهنی بزرگی بود خراب شد…” ۳
از صحبتهای شعبان جعفری بخوبی میتوان به پیوند بین روحانیت و اراذل و اوباش در جریان براه انداختن کارزار علیه مصدق پی برد. گفتنیست که اصولا اتحاد میان روحانیت و اراذل و اوباش در تاریخ ایران در موارد متعدد به کرات تکرار شده و سِبقه ی تاریخی دارد.
آیت الله طالقانی که از اعضای سابق جبهه ملی بود و بعدها به نهضت آزادی پیوست ، در روز ۱۴ اسفند ۵۷ در بزرگداشت مصدق در احمدآباد که بیش از یک میلیون نفر از مردم در آن شرکت کردند ، زیادی خواهی های فداییان اسلام و کاشانی را اینگونه روایت کرد:
” همانطوری که انواع میکربها در پیرامون انسان موجود است ولی از وقتی که بدن علیل شد، جراحتی پیش آمد، از همانجا بیماری نفوذ پیدا میکند و در روحیات و اخلاق انسانها هم مسئله همینطور است عوامل استعمار و استبداد داخلی جاسوسها اطراف نیروها شروع به بررسی کردند، نقطهضعفها را پیدا کردند و به فداییان اسلام گفتند که شما بودید که این نهضت را پیش بردید، فداییان میگفتند ما حکومت اسلامی میخواهیم. آنها به فداییان اسلام میگفتند که دکتر مصدق بیدین است و به دین توجه ندارد و نمیخواهد خواستهای شما را برآورده کند. به دکتر مصدق میگفتند که فداییان اسلامی جوانهای پرشور و تروریست هستند، از آنها باید بپرهیزید. من که خودم میخواستم بین اینها تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم، فردا میآمدم، میدیدم چهرهها عوض شده، باز خصومت، باز موضعگیری.
مرحوم دکتر مصدق میگفت: «نه من مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه میخواهم همیشه حاکم و نخستوزیر شما باشم. مجال بدهید بگذارید، من قضیه نفت را حل کنم.» این جناح را جدا کردند. آمدند دوباره سراغ مرحوم آیتالله کاشانی با انواع نفسیات که این نهضت مال توست، دکتر مصدق چهکاره است؟ او را نیز از دکتر مصدق جدا کردند.
یادم هست روزی که گفتگو بود در بین مردم که مرحوم آیتالله کاشانی حمایت از زاهدی میکند و توطئهای در کار است، پنهانی رفتم منزل ایشان. او در اتاقش تنها بود، بریدهای از خربزهای در دست داشت، به عنوان تعارف جلوی من گرفت. گفتم: «حضرت آیتالله دارند زیر پایت خربزه میگذارند. مواظب باش. ” گفت: «اینطور نیست من حواسم جمع است!» ۴
جالب اینجاست که سریالهای به اصطلاح تاریخی صدا و سیمای جمهوری اسلامی (از جمله سریال معمای شاه) در طی این سالها سعی دارد مرتب این دروغ را تکرار کنند که مصدق اگر مدافع منافع ملی ایران بود بایست بجای تکیه به امریکا و غرب ، به کاشانی و روحانیت شیعه تکیه میکرد و علت اصلی شکست دولت مصدق را هم بی توجهی اش به توصیه های امثال کاشانی و حوزه علمیه قم عنوان میکنند (دقیقه چهاردهم از قسمت بیست و سوم سریال معمای شاه ) https://www.youtube.com/watch?v=0LRmwaApM5Q&t=938s
در حالیکه در واقعیت ، هم طبق اسناد منتشر شده ی سیا و هم بر اساس دستنوشته ی اردشیر زاهدی که در موسسه هوور دانشگاه استنفورد نگهداری میشود ، روحانیون شیعه و در راس آنها کاشانی و بهبهانی در مرداد ۱۳۳۲ مبلغ ۸۰ هزار تومان بابت برپایی تظاهرات های حمایت از شاه و تشویق
دیگر مراجع به پیوستن به این کارزار پول دریافت کرده بودند
کامبیز فتاحی در مقاله ای تحقیقی درباره ارتباطات کاشانی با بریتانیا و نهایتا دشمنی اش با مصدق آورده:
“کاشانی که با بریتانیا سابقه مبارزه طولانی داشت در کارزار ملی شدن صنعت نفت متحد مصدق بود، اما در دوره دوم نخست وزیری مصدق، به دشمن سرسختش تبدیل شد.
بسیاری معتقدند که او در پشت صحنه به براندازی مصدق کمک کرد؛ حتی گفته میشد که وقتی تلاش اولیه برای عزل مصدق با فرمان شاه شکست خورد، مأموران سیا برای کاشانی پول نقد فرستادند تا دستههای آشوبگر را به خیابان بفرستد.
اسناد منتشره جدید وزارت خارجه آمریکا روشن میکند کاشانی از ماهها پیش از کودتا نه فقط با سفیر آمریکا، بلکه با مأموران سیا دیدارها و گفتگوهایی داشته است. آمریکاییها هم با احترام فراوان به حرفهایش گوش میکردند و پشت سر، او را فردی افراطی، فرصتطلب و متوهم خطاب میکردند که باید در راه سرنگونی محمد مصدق جذب یا خنثی میشد.
بنا بر اسناد، سیا از حدود دو سال و نیم قبل از کودتا، کاشانی را به عنوان یک «هدف اطلاعاتی» در تیررس خود داشته تا «ائتلاف نامقدس گروه مصدق و آیت الله کاشانی» را بر هم بزند. مقامات سیا در اسفند ۱۳۲۹ (مارس ۱۹۵۱) دو گزینه را پیشنهاد کردند: تطمیع کاشانی با پول یا تخریب شخصیتش با حملات تبلیغاتی.
آنها معتقد بودند که کاشانی به دنبال منافع شخصی خودش است و «پول می تواند نگرش او نسبت ایالات متحده را تحت تاثیر قرار بدهد».
در یک گزارش سفارت مورخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۰ مقامات آمریکایی در تهران به واشنگتن گفتند که کاشانی به غیر از خصومت شدید با بریتانیا یک ویژگی بارز دیگر دارد: فرصتطلب است؛ همچنین احتمال دارد رشوه قبول کند چرا که در گذشته «حداقل یک مرتبه با سفارت آمریکا در اینجا برای دریافت کمک مالی تماس گرفته است تا از قرار معلوم در برابر آن، از سیاست های آمریکا حمایت کند».
حدود پنج ماه بعد در ۱۴ دی ۱۳۳۰ مأموران سیا در خانهای در شمیران تهران به دیدار کاشانی میروند. معلوم نیست کاشانی مطلع بوده که بازدیدکنندگان مأموران سیا هستند یا نه. مأموران سیا پس از دیدار در ارزیابی از شخصیت کاشانی به واشنگتن گزارش دادند که این روحانی بانفوذ متحد مصدق، برخلاف اکثر ایرانیها، در حد بی نزاکتی رک است؛ کاشانی برعکس اکثر سیاستمداران ایرانی که به فکر موقعیت داخلی خود بودند، بلندپروازیهای منطقهای داشته و خود بزرگبین بوده – نه فقط توهم دارد و به دیگران اجازه تمام کردن حرفشان را نمی دهد؛ به نظر مأموران سیا، کاشانی همچنین حال و هوای توطئهگری داشت؛ «حالت مردی که از دسیسهچینی لذت میبرد… وقتی میخواهد درباره موضوع مهمی صحبت کند در حد نجوا کردن صدایش را پایین میآورد».
در ۲۰ مرداد ۱۳۳۱ ویلیام وارن، رئیس برنامه کمکهای فنی آمریکا معروف به اصل چهار، به ملاقات کاشانی میرود. طرف آمریکایی، اردشیر زاهدی، فرزند سرلشکر فضل الله زاهدی (رهبر نظامی کودتا) را به عنوان مترجم آورده بود. آن نشست چند هفته بعد از آغاز دور دوم نخست وزیری مصدق برگزار میشد؛ کاشانی ریاست مجلس شورای ملی را در دست گرفته و جنگ قدرت بین او و مصدق تازه در حال شروع شدن بود.
مقام آمریکایی ابتدا به کاشانی به خاطر ریاست مجلس تبریک میگوید. کاشانی میگوید که مقام را مهم نمیداند چرا که «از مدتها قبل رهبر معنوی بیشتر خاورمیانه بوده است». طرف آمریکایی جواب میدهد که مسلم است که رهبری معنوی میلیونها مسلمان منطقه مسئولیت سنگینی است ولی به هر حال ریاست مجلس ایران هم در یک چنین شرایط حساسی به نوبه خود مسئولیت مهمی است.
یرواند آبراهامیان، کارشناس تاریخ معاصر ایران در کالج باروک نیویورک میگوید که استراتژی بازدیدکنندگان آمریکایی تعریف و تملق از کاشانی بوده است. او میگوید: «این حرفها اساسا برای این بود که مغرورترش کنند. استراتژی این بود که بین او و مصدق اختلاف بیندازند.»
ارزیابی آمریکاییها این بود که کاشانی علاوه بر رقابتهای سیاسی با مصدق، به شهرت بالای نخست وزیر و پوشش خبری گستردهای که رسانههای داخلی و خارجی به او می دادند حسادت میکرده. با عمیقتر شدن شکاف بین این دو رهبر جبهه ملی، آمریکاییها تماس با کاشانی را به سطح سفیر ارتقا دادند.
لوی هندرسون، سفیر آمریکا در تهران – که به طور مستقیم در طراحی نقشه کودتا نقش ایفا کرد – حداقل دو مرتبه با کاشانی گفتگوی مستقیم داشته است.
که بنا بر گزارش سفیر، کاشانی بعد از گلایههای همیشگی به هندرسون گفته که قصد دارد در آینده – به موازات ارتش ایران – ارتش دیگری متشکل از میلیونها مسلمان تأسیس کند، ارتشی که سربازانش آماده باشند جان خود را فدای اسلام کنند.
کاشانی سپس توصیه میکند که هندرسون حرفهایش را به اطلاع رؤسای خود در واشنگتن برساند.هندرسون در گزارش خود یک نقل قول مستقیم هم از کاشانی آورده: «من یک شخص عادی نیستم، من رهبر جهان اسلام هستم و جهان اسلام نیرویی است که به زودی باید جدی گرفته شود».
«این به نفع تمام مردمان خوب در همه جاست که جهان اسلام و آمریکا همکاری کنند» ۵
البته کاشانی برای همراه ساختن اوباش هیچ مشکلی نداشت زیرا با پرداخت مبالغی بسیار اندک می توانست اوباش را با خود همراه کند هم چنین برای همراه ساختن روحانیون درجه دوم و سوم و روزه خوانان نیز مشکل مالی نداشت اما از میان روحانیون درجه اول فقط آیت الله بهبهانی با کاشانی همراه شد و این دو با به راه انداختن گروهای چماقدار به خیابان ها عملیات کودتا را انجام دادند.
کسانی که نام “رستاخیز ملی” بر آن کودتا که بخش کوچکی از اسنادش توسط سیا و ام آی سیکس منتشر شده ، میگذارند و سعی میکنند رنگ و بوی ملی به آن ببخشند و برایش مشروعیت بخرند ، هیچ فکر نمیکنند که اصولا مزد گرفتن از اجانب با جنبش و رستاخیز ملی هیچ سنخیتی ندارد؟! این چه رستاخیز ملی ای بود که برپا کنندگان کارزارش از روحانیون گرفته تا اوباش معروف پایتخت، مبالغ هنگفتی هم از دربار هم از امریکا پول دریافت کردند؟! آیا این توهین به جنبش های ملی و مردم ایران نیست؟!
رستاخیز ملی با تانکهای ارتش و اوباش چماق بدست در سطح شهر چه قرابتی دارد؟
آنها همچنین سعی دارند گروه تندروی اسلامی موسوم به فداییان اسلام را حامی مصدق جا بزنند در حالیکه با مراجعه به تلگرافهای تبریک آنها به شاه و زاهدی و مهمتر از آن نشریه آنها موسوم به “نبرد ملت” ، براحتی میتوان پی برد که فداییان بصراحت از دولت زاهدی در فردای ۲۸ مرداد درخواست اعدام مصدق به زعم خودشان خائن را کرده بودند.
خمینی نیز همواره از مصدق با نفرت یاد میکرد که معروفترین آن در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ در جماران بود و در مقطع عزل بنی صدر . او درباره جبهه ملی و مصدق اینگونه سخن گفت:
“یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سر سخت مخالف بودند. از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتی که مرحوم آیتالله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را «آیتالله» گذاشتند! این در زمان آن[محمد مصدق] بود که اینها فخر میکنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم […] من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد. و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد.” ۶
صحیفه امام؛ جلد ۱۴؛ ص۴۵۶ | جماران؛ ۲۵ خرداد ۱۳۶۰
سخنان جنجال برانگیز خمینی علیه مصدق باعث شد حزب اللهی هایی که بعضا موسوم به “چماقداران” بودند ، تهییج شده و در راهپیمایی علیه بنی صدر ، به مصدق نیز حمله کنند ، آنها با سر دادن شعارهای حالا که رهبرت مصدق شده رای مارو پس بده ، با خشم، تابلوهای خیابان مصدق را از جای کندند.
البته پیشتر نیز تابلوهای خیابان مصدق توسط حامیان خمینی مخدوش شده بود.
نام خیابان پهلوی بعد از وقوع انقلاب در دولت مهندس بازرگان به خیابان “دکتر مصدق” تغییر یافت و بعد از این سخنرانی خمینی علیه مصدق و حمله و هجوم حزب اللهی های اجیر شده ، به ” خیابان ولیعصر” تغییر نام داد.
مهندس عزت الله سحابی در صفحات ۱۲۰ و۱۲۱ جلد دوم زندگینامه سیاسی خود با عنوان “نیم قرن خاطره و تجربه” میگوید:
« در بهار سال ۵۹، در مورد تغییر نام خیابان مصدق در تهران جنجالی به پا شد. پس از پیروزی انقلاب و در دورانی که مهندس توسلی شهردار تهران بود، اسامی تعدادی از خیابان های تهران تغییر کرد و از جمله خیابان پهلوی به خیابان دکتر مصدق تغییر نام یافت.
در آن دوران سعی شده بود تا اسامی خیابان ها را از اسامی عناصر انقلابی و چهره های ملی انتخاب کنند.
در بهار سال۵۹ ناگهان ما مطلع شدیم که عده ای که در میان آنها چند روحانی نیز وجود داشتند؛ قصد پایین کشاندن تابلوهای خیابان مصدق و تغییر نام آن به خیابان آیت الله کاشانی را دارند.
در ادامه این جریان، آقای فلسفی نیز در قضیه دخالت کردند و برای آن عده سخنرانی کردند و حرکت آنها را مورد تایید قرار دادند.
آنها قصد داشتند تا نام خیابان مصدق را به خیابان آیت الله کاشانی تغییر دهند. بعد هم تغییر عقیده دادند و نام آن خیابان را ولیعصر گذاشتند. »
در حالیکه نام کاشانی سالهاست که بر خیابانها و بلوارهای سراسر کشور همچنان باقی مانده.
همین نشاندهنده اینست که جمهوری اسلامی در کدام جهت ایستاده!
لازم به ذکر است که برگزاری مراسم و هر گونه تجمع و بزرگداشت برای مصدق بر سر مزارش در احمدآباد ، از سال ۶۰ تا کنون یا ممنوع بوده یا با تدابیر شدید امنیتی مواجه بوده است. اکنون نیز حضور جمعی در آن مکان ممنوع میباشد.
اما علت نفرت خمینی از مصدق تنها به وقایع مرداد ۳۲ ختم نمیشود …
موضع مصدق در برابر جنبش ارتجاعی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و علت اصلی نفرت خمینی از او:
علت دیگری که خمینی را بیش از پیش از مصدق و جبهه ملی منزجر کرد ، عدم حمایت مصدق و جبهه ملی از جریان ارتجاعی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به رهبری خمینی بود!
سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، با ذکر چند روایت از عدم همراهی مصدق با خمینی در ۱۵ خرداد ۴۲ ، این موضع مصدق و جبهه ملی را ذلت بار توصیف کرده و مینویسند:
قتلعام مردم و عمق جنایت تکاندهنده رژیم در این روز نیز تکانی به جبهه ملی نداد و سران آن، همچنان به جدایی و حتی لجبازی با مردم، مواضع مورد پسند رژیم و انفعال و اختلاف پای فشردند. رهبران جبهه ملی، دو سه روز پس از قیام ۱۵ خرداد، در زندان از حادثه آگاه شدند. بازرگان پیشنهاد کرد شورای عالی جبهه ملی، اعلامیه صادر کند و اعمال رژیم را محکوم نماید. قرار شد مطلبی نوشته و منتشر گردد. بحث درباره تهیه اعلامیه به اختلاف نظر و مشاجره کشید و سرانجام مقدمات فروپاشی جبهه ملی دوم را فراهم ساخت.
بازگان در خاطرات خود مینویسد که پس از بحث و بررسی نظرات موافقین (از جمله بازرگان) و مخالفین در هیات اجرائیه جبهه ملی دوم، بالاخره تصمیم به عدم صدور اعلامیه در محکومیت رژیم شاه گرفته میشود. کوششهای بختیار و دکتر سنجابی در عدم تصویب صدور اعلامیه چشمگیر بود.
نهضت آزادی و بازرگان نیز به تبع از انفعال جبهه ملی، تصمیم بر سکوت میگیرد و حتی بیانیههایی که با امضای شاخه جوانان نهضت آزادی منتشر میشود را غیر مربوط به این تشکل دانسته و حتی آن را توطئه ساواک علیه خود معرفی می کند.
اطلاعیه نهضت آزادی تحت عنوان «دیکتاتور خون میریزد» که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد منتشر شد موضع تعدادی از اعضای خارج از زندان این گروه بود. چندی بعد اعلامیه دیگری به امضای دستگاه اجرایی نهضت آزادی منتشر شد که اختلافنظر آنان را با گروه منتشرکننده اعلامیه قبلی فاش ساخت. لطفالله میثمی در مورد این اعلامیه مینویسد: « نهضت [آزادی] اطلاعیههای بعد از ۱۵ خرداد را که به نام نهضت آزادی داده شده بود، نپذیرفتند».
عباس شیبانی از اعضای جبهه مقاومت ملی، عضو هیئت مؤسس و از اعضای شورای مرکزی نهضت آزادی و همچنین مسئول کمیته دانشجویی نهضت آزادی ایران، در مورد واکنش اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی نسبت به قتل عام مردم در ۱۵ خرداد، از اعتراض خود به سکوت ملیون و انزوای مواضعش در جمع زندانیان می گوید: «[در ۱۵خرداد] من زندان بودم که معلوم شد کشتار کردهاند. ما فردایش در زندان اعلام روزه کردیم. ولی جبههملیها و چپیها همراهی نکردند. ملّیّون و بعضی از نهضتیها هم همراهی با ما نکردند. ساواک هم ما را که روزه بودیم به زور چایی خوراند که نگوییم ما روزهایم. جبهه ملی و بعضی اعضای نهضت آزادی، صریحاً مخالف بودن که از ۱۵خرداد حمایت بکنیم! ما آن را یک قیام مردمی میدانستیم ولی آنها میگفتند که یک عده نادان و چالهمیدانی و فلان، علیه اصلاحاتِ شاه و آمریکا شورش کردهاند!»
یعقوب توکلی از نویسندگان و محققان حامی حکومت اسلامی در کتاب مروری بر جبهه ملی در اینباره می نویسد: «سران جبهه ملی حاضر نمیشوند یک بیانیه در حمایت از مردمی که در خیابانها کشته شدند، صادر کنند. آنان در زندان هستند، محاکمه شدند و حتی حکمشان را گرفتند اما باز هم حمایت نمیکنند. آنان در جلسهای دور هم جمع میشوند تا بررسی کنند که آیا باید حمایت کنند یا نکنند و درنهایت با اعلام نظر مصدق تصمیم میگیرند که حمایت نکنند. اختلاف میان اعضای جبهه ملی به راه میافتد و در نتیجه جبهه ملی سوم نیز منحل میشود. »
مظفر بقایی از این سکوت مصدق، استفاده کرد و در یکی از اعلامیههای حزب زحمتکشانش نوشت« ایشان (منظور مصدق) که برای مجلس ترحیم مرحوم شمشیری اعلامیه صادر میکنند و شما (هواخواهان مصدق) عین آن را گراور میکنید و هزاران نسخه منتشر مینمایید، ایشان که به افتخار جناب آقای خسرو قشقایی دستخط صادر میکنند که عیناً در روزنامه باختر امروز( ارگان جبهه ملی اروپا) گراور میشود ایشان که برای دانشجویان و غیره دستخط صادر میفرمایند و عیناً منتشر میشود چه طور است که برای کشته شدن صدها نفر ابداً به روی مبارک نمیآورند.» ۷
مصدق با وجود چنین اعتراضات و حمله هایی ، سر موضع خود باقی ماند.
عدم همراهی مصدق با خمینی و جنبش ارتجاعی اش در خرداد ۴۲ بخوبی تایید کننده این واقعیت است که در مقطع بهمن ۵۷ ، در واقع افرادی چون بختیار و صدیقی بودند که راه و اندیشه مصدق را انتخاب کردند نه کسانیکه بر خلاف موضع و رویه مصدق ، از خمینی حمایت کردند .
دکتر غلامحسین صدیقی در مصاحبه با روزنامه امید ایران در سال ۵۸ ، خاطره دیدارش با شاه که دربردارنده همین ضربه است را اینگونه روایت میکند:
در یکی از بحرانیترین روزهای حوادث ایران و در لحظاتی که انقلاب پرشکوه ملت ما با بازتاب خشونتآمیز حکومت روبهرو بود، دکتر امینی و عبدالله انتظام با من تماس گرفتند و گفتند که شاه مایل است با شما گفتوگو کند. من گفتم اگر شما هم در این ملاقات باشید، مانعی ندارد. آنگاه زمانی تعیین شد و ما پیش شاه رفتیم. در آغاز سخن من اشاره کردم امیدوارم اعلیحضرت از حرفهای من ناراحت نشوند، چون وقتی مردم حرفهایشان را در کوچه و خیابان با صراحت عنوان میکنند، مانعی نمیبینم که گوشهای از حقایق را بازگویم. بعد مسالهای از رفتار ایشان با حکومت ملی دکتر مصدق و یاران او در جبهه ملی برشمردم و دلایل رسیدن به بحران فعلی را بازگفتم. شاه گوش داد و در پایان گفت حاضر است به جبران گذشتهها قانون اساسی را مو به مو اجرا کند و از من خواست مطالعاتم را برای تشکیل دولت شروع کنم.
من چند روزی با دوستانم مشورتهایی داشتم و در دومین ملاقات که باز با حضور دکتر امینی و انتظام صورت گرفت به شاه گفتم من شرایطی برای نخستوزیری دارم که لازم است به طور کامل اجرا شود. نخست اینکه رای تمایل مجلس پرسیده شود تا بار دیگر این سنت پسندیده مشروطیت ایران احیا شود، دوم آنکه من فقط قانون اساسی و متمم آن را اجرا خواهم کرد و به مواد الحاقی نظیر اختیارات شاه برای انحلال مجلسین گردن نمینهم.
شرط بعدی آنکه لازم است شورای نیابت سلطنت تشکیل شود و شاه مدتی به رامسر یا کیش بروند. در آنجا هیاتی از سوی دولت همیشه با شاه خواهند بود. در اینجا شاه گفت آیا میخواهید مرا کنترل کنید؟ گفتم قصد من جلوگیری از بعضی سوءتفاهمات است. چرا که من فکر میکردم اگر شاه به خارج از ایران برود، نمیشود جلوی بعضی تماسها و توطئهها را گرفت، ولی در داخل کشور این کار امکانپذیر است. به خصوص اگر هیاتی به طور دائم از سوی دولت به عنوان رابط با شاه در ارتباط و تماس باشد. شرط بعدی لغو حکومت نظامی با صدور فرمان نخستوزیری، محاکمه سریع فاسدان و خیانتکاران سیاستپیشه ۲۵ سال اخیر و انتقال گروهی از آنها که در بازداشت حکومت نظامی هستند به مراجع قانونی دیگر. شرط دیگر من عدم دخالت شاه در کلیه امور کشور بود و در کنار این شروط مسائل جزئی بااهمیتی نیز وجود داشت که حالا لزومی به بازگو کردنش نمی بینم. وقتی از این جلسه به منزل آمدم بسیاری از دوستانم به دیدنم آمدند، بعضی تبریک گفتند و گروهی از سر دلسوزی کوشش کردند مانع من شوند. ولی در آن شرایط من واقعاً نگران کشورم بودم. حتی یکی از این دوستان من در جبهه ملی همراه با گروهی به منزل من آمد و نامهای از دوست دیگری به من داد و با اصرار خواست نخستوزیری را نپذیرم ولی وقتی من حقایق پشت پرده جبههملی را برای او باز گفتم، وقتی از رابطهام با دکتر مصدق که تا پایان زندگی آن آزاده مرد، دوام داشت حرف زدم و وقتی تلاشم را برای احیای جبهه ملی حتی در زندان برشمردم، دوست من گریست و شاید در آن لحظه از اینکه «جبهه ملی» به محض شنیدن نام من به عنوان نخستوزیر اعلام کرد که من سالهاست در جبهه فعالیت ندارم، ناراحت و غمگین شد. من همواره در جستوجوی حقیقت بودهام و هیچگاه در برابر زور و دروغ سر خم نکردهام. آن روز حس کردم مملکتم به وجود من نیازمند است و تصمیم داشتم در آخرین روزهای زندگیم، دینم را به این آب و خاک ادام کنم. وگرنه نخستوزیری و حتی بالاتر از آن برای من نمیتواند وسوسهانگیز باشد اما شاید شاه از سخنان و پیشنهادات من هراسناک شد و بلافاصله به فکر ارتباط با آقای دکتر بختیار افتاد و دیدار بعدی من حاصل نشد.
آخرین گفتگوی شاه و دکتر غلامحسین صدیقی از کتاب “همه هستی من نثار ایران” بخوبی بیانگر این واقعیت است که میدان دادن به روحانیت توسط حکومت شاه و از طرف دیگر دشمنی با ملی گرایان و دلسوزان واقعی چگونه اوضاع کشور را به ورطه ی رخداد ۵۷ کشاند:
شاه: در این مدت آقای دکتر ظاهراً در دانشگاه مشغول بودید؟
صدیقی: به لطف اعلیحضرت، گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم، گاه زیر نظر ساواک شما.
بله روزگاری گذراندیم که نتیجه اش امروز عاید حضرتعالی شد.
شاه: گلایه ها را کنار بگذاریم، باید وطن را نجات داد.
صدیقی: برای نجات وطن نمی شود گذشته را کنار گذاشت،شما کاری کردید که دولتی ها تبدیل به کارگزاران شاه شدند ، نه خدمتگزاران ملّت. با این روش مردم شما را مسئول خرابی ها میدانند.
شاه: مگر به شما و مصدق اختیارات ندادیم؟ مصدق خواب و خیال هایی دید. این رجال خائن بودند که وضع را به اینجا کشاندند.
صدیقی: مصدق، مَردِ وارسته ای بود. شما زاهدی ها و هویدا ها را ترجیح دادید. شما هر چه رجل آزاده و وطن پرست بود به زندان انداختید. شما و دستگاه شما ایران را از هر چه مَرد بود خالی کرد.
شاه: توطئه ای بین المللی توسط بعضی از مخالفان به اجرا درآمده.
صدیقی: امروز باید دید چه چیز در خطر است. مملکت یا مصالح گروهی که در طول این ۲۵ سال یعنی بعد از کودتای ۲۸مرداد علیه حکومت قانونی و ملّی مصدق زمام ملک و ملت را به دست گرفتند.
اگر می خواهید مملکت به آرامش برسد نخست باید خود گذشت کنید، گذشت از همه آن چیزهایی که به ناحق در ۲۵سال اخیر در ید قدرت شاه قرار گرفته، گذشت از ثروتی که بی سبب در خزانه شخصی شاه گرد آمده، گذشت از حمایت مردان و زنانی که جز فساد و خیانت در این سال ها نکردند،گذشت از اهل بیتی که باعث بد نام شدن خاندان سلطنت هستند.
اولین شرط برای آرام شدن کشور ، تشکیل شورای سلطنت و استراحت حضرتعالی است.
شاه: شورای سلطنت در زمان حیات؟!
مگر آدم زنده وکیل وصّی می خواهد؟!
صدیقی: بعضی از مفسدین شما را دچار خیالات ناصواب کردند… ۸
نیز وقتی شاه از بختیار می پرسد این پدیده ی خمینی از کجا آمده ؟ او پاسخ می دهد نتیجه ۲۵ سال سیاست اشتباه شما و گماردن افراد نالایق در رأس امور مملکت و طرد کردن افراد لایق و دلسوز.
حملات شدید اعضای موسوم به فرشگرد و سلطنت طلبان به مصدق:
اعضای گروه “فرشگرد” که بلااستثنا در دهه ۸۰ و حتی تعدادی هم اوایل دهه ۹۰ از اعضای انجمن اسلامی ها و عضو تحکیم وحدت و از اصلاح طلبان آن دوره بودند و در دوران قابل توجهی از مدافعان سرسخت افرادی چون هاشمی رفسنجانی ، محمد خاتمی ، مهدی کروبی ، میرحسین موسوی و… که روزگاری در نظام اسلامی دست در جنایت و یا حداقل حمایت از جنایت داشتند ، بودند.
این افراد که مرتب در صفحات مجازی خود ، به دکتر مصدق اهانت میکنند و با الفاظ ناپسند به وی حمله میکنند ، مدتیست نام “مشروطه خواه” بر خود گذارده اند ، در حالیکه بصراحت در تریبونها از “حکومت مادام العمر موروثی” حمایت میکنند دقیقا چیزی که در تضاد با مشروطه خواهیست! و از قضا به مصدقی حمله میکنند که بمعنای واقعی یک “مشروطه خواه” بود. اتفاقا مصدق برخلاف اصرار دکتر فاطمی مبنی بر اعلام جمهوری ، مخالف برکناری شاه و حذف سلطنت و برپایی حکومت جمهوری بود! او نظرش بر این بود که شاه مشروطه باید بر طبق قانون مشروطه سلطنت کند نه حکومت و به شاه هشدار داده بود که عدم رعایت مشروطه و نفوذ شاه در تمامی ارکان میتواند به سقوطش بینجامد و دقیقا همین اتفاق نیز ۲۵ سال بعد از مرداد ۱۳۳۲ رخ داد.
کسانی که تحت عنوان فرشگرد از سلطنت مادام العمر حمایت میکنند در واقع راست رادیکال هستند نه مشروطه خواهی که اساسش محدود کردن قدرت مطلق شاه در همه امور کشور بود.
اعضای موسوم به فرشگرد از طرفی دیگر مرتب به نسل انقلاب ۵۷ یا به قول خودشان “شورشیان پنجاه و هفتی” بد و بیراه میگویند ، کسانی هستند که سی سال بعد از بقول خودشان “شورش ۵۷ علیه شاهنشاه آریامهر” ، از مریدان معماران رژیم جمهوری اسلامی شده و در تبلیغ آنها و فعالیت موثر در ستاد آنها نقش بسیار پررنگی داشتند!
آنها در حالی مرتب تکرار میکنند : افرادی که در انقلاب ۵۷ علیه نظام سلطنتی شرکت داشتند هیچگونه حقی در آینده ایران ندارند که خودشان گویا دچار فراموشی شده و خاطرشان نیست تا همین اوایل دهه ۹۰ یعنی بیش از سه دهه بعد از انقلاب ، از حامیان فعال رفسنجانی و خاتمی و کروبی و … بوده و نسخه اصلاحات در رژیم اسلامی برای مردم می پیچیدند!
ایرج مصداقی بدرستی در برنامه میهن تیوی به این مسئله میپردازد:
“امروز میبینم کسانی به داوری آنچه که در هفتاد سال پیش گذشته مینشینند که خودشان سوابق درخشانی در حمایت از رفسنجانی ، کروبی ، میرحسین موسوی و… دارند. سابقه و اعمال این افراد را چه کسی باید داوری کند؟!
یا به رذیلانه ترین و وقیحانه ترین شکل به کسانی که در انقلاب ۵۷ شرکت داشتند میتازید. چه کسی باید به شما بتازد؟! بخاطر حمایتتان از کسانی چون هاشمی رفسنجانی آنهم بعد از اینکه تا مرفق دست در خون داشتند.
اگر انقلابیون ۵۷ این انتقاد بزرگی بر آنها وارد است که همراهی و همدستی کردند با خمینی یا سکوت کردند در مقابل خمینی ، شماهایی که امروز تحت عنوان فرشگرد فعالیت میکنید سوابق ننگینی در دفاع از چهره های ننگین رژیم دارید. بنابراین چه کسی باید شما را داوری کند؟!
حتی محمدرضا شاه در حساس ترین شرایط کشور به چه کسانی مراجعه میکند؟ به دکتر صدیقی ، نزدیکترین یار مصدق. چرا در بحبوحه ی ۵۷ به دکتر صدیقی مراجعه میکند؟ چون میداند که او درد منافع ملی را دارد. شاه این را فهمیده و او را کارگشا میداند. بااینکه دیر اقدام میکند. دکتر صدیقی چون جامعه شناسی ایران را خوب میداند میگوید به شرطی نخست وزیری را میپذیرم که در قدرت بمانید و کشور را ترک نکنید! ولی شاه که تحت فشار دولتهای خارجی بود ، بیمار هم بود و عملا شخصیتی داشت که در شرایط حساس مشابه ، اختیار خودش را از دست میداد و دچار تزلزل میشد ، نپذیرفت.
بعد از صدیقی ، شاه سمت شاپور بختیار رفت که او هم یار مصدق بود و کسیکه همواره به همراه با مصدق افتخار میکرد.
بنابراین میبینیم که شاه در حساسترین شرایط کشور به دو “مصدقی” چون میدونه اونها دغدغه ی منافع ملی را دارند.
حالا وقتی امروز عده ای می آیند از موضع دفاع از سلطنت پهلوی ، تاریخ را تحریف میکنند . ندیدن واقعیتهای تاریخی پوست خربزه ایست که سیستم امنیتی رژیم اسلامی زیر پای کسانی که خود را هوادار رضا پهلوی میدانند میگذارد.” ۹
بنظر میرسد دشمنی سلطنت طلبان افراطی و در راس آنها اعضای فرشگرد با دکتر مصدق که بسیار بیشتر از شخص خامنه ای و خمینی به وی حمله میکنند ، در حقیقت مبارزه با “نماد دموکراسی” است.
پانویس ها:
- رابرت دریفوس / بازی شیطان
- ایرج پزشکزاد / مروری در واقعه ی ۱۵ خرداد ۴۲ و قانون مصونیت نظامیان امریکایی
- خاطرات شعبان جعفری , در گفتگو با هما سرشار( نشر ثالث- تهران-۱۳۸۱) صص۱۲۳-۱۵۹
- https://www.youtube.com/watch?v=oBfNnHKofRk&t=2339s
- کامبیز فتاحی / کودتای ۲۸ مرداد و نقش کاشانی به روایت اسناد امریکا
- https://www.youtube.com/watch?v=Ux4h017LiI0
- مرکز اسناد انقلاب اسلامی : عدم همراهی جبهه ملی با قیام مردمی ۱۵ خرداد ۴۲ : https://www.irdc.ir/fa/news/5855/%D8%B9%D8%AF%D9%85-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AC%D8%A8%D9%87%D9%87-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%85-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85%DB%8C-15-%D8%AE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%AF-42
- از کتاب «همه هستی ام نثار ایران»، یادنامه غلامحسین صدیقی»/ به کوشش:پرویز ورجاوند.ص۱۹۶
- https://www.youtube.com/watch?v=DApbVuH96qg