نادر ثانی: مرگ شجریان و مواضع فرصت‌ طلبان

 

استکهلم، سوئد، ۲۰ مهرماه ۱۳۹۹ (۱۱ اکتبر ۲۰۲۰)

چند روز پیش یکی از دست‌اندرکاران موسیقی سنتی ایرانی، محمدرضا شجریان درگذشت. بدیهی‌ست که مرگ هر فرد برای خانواده، آشنایان، نزدیکان و دوستداران او دردآور و ناراحت‌کننده است. محمدرضا شجریان دست‌اندرکار در حیطه موسیقی بود و بسیاری از آنان که موسیقی اصیل و یا سنتی ایرانی را می‌شناسند او را “استاد” می‌خوانند. من از جمله افرادی هستم که کوچکترین آگاهی از دستگاه‌های موسیقی اصیل و یا سنتی ایرانی ندارم و از جمله افرادی هستم که این موسیقی را نمی‌پسندم. درست از این‌رو به خودم اجازه نمی‌دهم که درباره “استاد” بودن محمدرضا شجریان و یا اینکه ایشان “خسرو آواز” ایران بوده‌اند یا نه، نظری بدهم. اما به مثابه یک مارکسیست نه تنها به خود اجازه می‌دهم، که وظیفه خود می‌دانم که به مواضع برخی از احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را “کمونیست”، “مارکسیست” یا چپ می‌خوانند و می‌دانند، و در برخورد با مرگ محمدرضا شجریان این ادعا ها را زیر پا گذاشتند برخورد کنم.

مارکسیسم دانش رشد و تحول جوامع انسانی‌ست و بیش از هرچیز به نبرد طبقات در مسیر تاریخ توجه دارد و به اینکه فرد در این نبرد در صف خلق و یا در صف ضدخلق قرار دارد و افکار، مواضع و حرکاتش در خدمت کدامین طبقه است. در یک تحلیل مارکسیستی زیربنا و روبنای جامعه مورد توجه قرار گرفته و درباره این دو مطالعه و بررسی می‌شود. زیربنا شامل شیوه تولید، طبقات اجتماعی و تضاد بین آنها و روبنا شامل عوامل بسیاری که حاصلی از زیربنا هستند، به عنوان نمونه فرهنگ و هنر است.

هنر و فرهنگ را می‌توان به دو شکل مورد بررسی قرار داد: هنر و فرهنگ برای هنر یا فرهنگ و هنر برای توده‌های مردمی و در خدمت آنان.

بدیهیست که که هریک از ما می‌تواند شیوه‌ای از خواندن (آواز و ترانه)، سرودن (شعر)، ساختن (مجسمه)، کشیدن (نقاشی) و یا ……. را بپسندد. و بدیهیست که در اینجاست که آنان که در مورد خواندن، سرودن، ساختن، کشیدن و یا ……. تخصص دارند می‌توانند بگویند که کار کدامین “هنرمند” بیشتر با جلوه‌های مسلط بر آن هنر انطباق دارد تا کار “هنرمندی” دیگر. در اینجاست که هر کس می‌تواند نقاشی‌های “سالوادور دالی”، قطعه‌های “اشتوکهاوزن”، سروده‌های “مهدی سهیلی”، فیلمهای “محسن مخملباف” و ……………. را دوست داشته باشد یا نه. درست از اینروست که می‌توان با داشتن دانش در مورد دستگاه‌های موسیقی ایرانی و یا نداشتن چنین دانشی “آواز” محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری و یا نادر گلچین را دوست داشت و یا نداشت. در اینجا آگاهی از دستگاه‌های موسیقی سنتی ایرانی و یا صرفاً سلیقه فردی مطرح است.

اما گقتگویی که من در اینجا با خواننده این سطور دارم در مورد چیرگی محمدرضا شجریان در دستگاه‌های موسیقی سنتی ایرانی نیست! حرف در مورد “آواز” او نیست. حرف از چیز دیگری‌ست. زمانیکه احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را “کمونیست”، “مارکسیست” یا چپ می‌خوانند و می‌دانند از در کنار توده‌ها بودن و یا مردمی بودن محمدرضا شجریان می‌گویند و یا حتی از این هم فراتر، از مبارزه او یا تقابل وی با جمهوری اسلامی سخن می‌رانند، حرف از چیرگی او در دستگاه‌های موسیقی ایرانی و یا محبوبیت او در میان مردم نیست. صحبت از جای دادن او در جایگاهی طبقاتی‌ست.

در نوشته‌هائی که بعد از درگذشت شجریان در فضاهای مجازی شاهد بودم برخی از موضع‌گیریهای مردمی و در کنار مردم بودن “استاد” نوشته‌اند. خوشبختانه از گذشته و موضع‌گیریهای سیاسی محمدرضا شجریان به اندازه کافی می‌دانیم و تصاویر بسیاری از همگامی او با رهبران جمهوری اسلامی در اختیار ماست. می‌دانیم که در همان اوایل دوران پس از قیام در صف آنان بود که بیانیه بیعت با “امام” یا به عبارتی بهتر خمینی جنایتکار را امضا کرد. می‌دانیم که در اعتراض به مبارزینی که در استکهلم با بنر ضد جمهوری اسلامی به سالن کنسرت او در استکهلم رفته بودند و بر آن بودند که در زمان استراحت فریاد توده‌های تحت ستم را به شعار مبدل سازند صحنه را ترک کرد و دیگر به صحنه بازنگشت. می‌دانیم که از “ربنا”ی او که “موسیقی را غذای روح” می‌دانست برای زجر دادن به زندانیهای سیاسی استفاده می‌شد و پخش آن با صدای بلند از شگردهای معمول شکنجه روحی در زندانها بود. می‌دانیم که محمدرضا شجریان از خاتمی، موسوی، روحانی و بسیاری دیگر از “اصلاح‌طلبان” دولتی حمایت کرد. می دانیم که او آشکارا می‌گفت: “ما روحانیت و دین و همه چیز را قبول داریم.” و در حالی که میلیونها نفراز مردم ایران فریاد اعتراض علیه جمهوری اسلامی سر می‌دادند معتقد و مدعی بود که “نظام جمهوری اسلامی” را همه پذیرفته‌اند. جملات خودش در این‌باره چنین است: “مثلاً در نظام جمهوری اسلامی که همه آن را پذیرفتند” (https://www.alef.ir/news/3990719079.html) می‌دانیم که او در جلسه وزیر ارشاد روحانی مکار شرکت داشت. می‌دانیم که با صفار هرندی وزیر احمدی‌نژاد جلسه‌ای خصوصی داشت و مطرح می‌کرد که “با درایت و همکاری مسئولان دولت که اغلب نیز دلسوزانه کارها را پیگیری می‌کنند جامعه هنری ایران نیز با انگیزه مضاعف بتواند به کار ادامه دهد” (همانجا) و می‌دانیم که هیچگاه کلامی در مورد اعدامهای وحشیانه دهه ۶۰، کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، کشتارهای دی‌ماه ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ بر زبان نیاورد. محمدرضا شجریان هیچگاه به سانسور در کلیت آن اعتراض نکرد، کلامی در مورد کشتار هم‌میهنان بهایی ما بر زبان نراند و ……….. همه اینها را به خوبی می‌دانیم.

به همانگونه که در بالا گقتم من از موسیقی سنتی ایرانی خوشم نمی‌آید و چیز زیادی در مورد دستگاه‌های آن نمی‌دانم. در عوض در مورد شعر، ادبیات و فیلم آگاهی‌ای نسبی دارم. من بسیاری از شعرهای “سیاوش کسرایی” را دوست دارم و یکی از سروده‌های او (منظومه آرش کمانگیر) را از بهترین سروده‌های شعر نوین ایران می‌دانم، اما همزمان می‌دانم که چگونه با خمینی بیعت کرد و به مثابه یک توده‌ای به توده‌ها پشت کرد و مانند شجریان، بودن در کنار ضدخلق را به جای بودن در کنار توده‌ها انتخاب کرد. سروده‌ای از او در وصف خمینی جلاد پس از ملاقات برخی از اعضای کانون نویسندگان ایران با او یکی از شاخص‌ترین نمونه‌های این خیانت است. (۱) من بسیاری از نوشته‌های محمود دولت‌آبادی را می‌پسندم و “جای خالی سلوچ” و “کلیدر” را آثاری بسیار زیبا می‌دانم، اما همزمان می‌دانم که او نیز به مثابه یک توده‌ای‌ به توده‌ها پشت کرد و مانند شجریان بودن در کنار ضدخلق را به جای بودن در کنار توده‌ها انتخاب کرد. در عرصه جهانی نیز همینگونه بوده است: جایگاه “کنوت هامسون Knut Hamsun”، برنده جایزه نوبل ادبیات که با نازیستها همکاری کرد با جایگاه “فدریکو گارسیا لورکا Federico Garcia Lorca ” که در کنار توده‌ها ایستاد یکی نیست. همین نگاه را می‌توان به بسیاری مانند مهدی اخوان ثالث، محسن مخملباف، تهمینه میلانی، ابراهیم حاتمی‌کیا، “رنی ریفِنستاهل Leni Riefenstahl” و ……… داشت.

مارکسیسم برای ما مشخص می‌کند که مصاف خلق و ضدخلق با بهتر خواندن، بهتر سرودن و یا ساختن مشخص نمی‌شود، معیار چیز دیگریست. آیا احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را “کمونیست”، “مارکسیست” یا چپ می‌خوانند و می‌دانند و امروز مرگ محمدرضا شجریان را به توده‌های تحت‌ستم ما تسلیت می‌گویند مرگ شاهنشاه عاری از مهر، خمینی جلاد و رفسنجانی پلید را هم به خانواده‌های آنان و یا به ملت ایران تسلیت گفتند؟ ایرج اسکندری و محمد پورهرمزان ترجمه‌های بسیاری از خود به جای گذاشتند، آیا آنان مرگ او را تسلیت گفتند؟ اگر نه: چرا؟ آیا باید گفت چون “مردم” از مرگ شجریان ناراحت هستند؟ اولاً، آیا این حرف در مورد توده‌های زحمتکش ما صادق است؟ تازه گیریم که مردم ناراحت هستند. آیا باید همرنگ جماعت شد؟ مگر بخشهایی از همین “مردم” برای مرگ خمینی جلاد عزا نگرفته بودند؟

به راستی تفاوت هنر برای هنر و هنر برای مردم چیست؟ آیا تفاوتی بین هنرمندی که در کنار ضدخلق گام برنداشته و محمدرضا شجریان که در کنار آنان جای خوش کرده بود، نیست؟ آیا نباید بین خسرو گلسرخی و سیاوش کسرایی تفاوتی قائل شد؟ آیا محمود دولت‌آبادی و غلامحسین ساعدی در دو صف گوناگون، یکی در کنار خلق و دیگری در مقابل آن جای نگرفته‌اند؟ آیا می‌توان امثال تهمینه میلانی و دیگر مجیزگویان این و یا آن جناح جمهوری ضدخلقی اسلامی را “هنرمند مردمی” نامید؟ آیا احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را “کمونیست”، “مارکسیست” یا چپ می‌خوانند و می‌دانند و امروز مرگ محمدرضا شجریان را به توده‌های تحت‌ستم ما تسلیت می‌گویند “محبوب مردم” بودن را با در صف مردم بودن اشتباه نگرفته‌اند؟ اینان در آینده‌ای دور و نزدیک در عزای مرگ هنرمندان محبوبی چون ستار، گوگوش و مرتضی چه خواهند گفت؟ یا چه خواهند کرد؟

آیا واقعیت جز آن است که چنین احزاب، سازمانها، گروه‌ها و افرادی که خود را “کمونیست”، “مارکسیست” یا چپ می‌خوانند و می‌دانند و امروز عزادار مرگ محمدرضا شجریان شده‌اند، بویی از مارکسیسم و تحلیل مارکسیستی نبرده و تنها دنباله‌رو حرکات مردم شده‌اند؟ آیا این درست همان رفتاری نیست که خائنان حزب توده، حزب رنجبران و خائنانی چون فرخ نگهدار و مهدی فتاپور – که سازمان پُرافتخار چریکهای فدایی خلق ایران را به پابوس ارتجاع بردند – پیشه کردند؟ آیا با همین منطق و استدلال نبود که این خائنان همانند شجریان، کسرایی، مخملباف و …………… به بیعت با “امام”شان، خمینی جلاد، شتافتند؟

پانوشت:

۱) این آن سروده ننگین سیاوش کسرایی‌ست:

“دارمت پیام

ای امام

که زبان خاکیانم و رسول رنج

بر توام درود بر توام سلام

آمدی

خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته‌ای که خلق

می‌کند قیام

حق ما بگیر

داد ما برس

تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام

حالیا که می‌رود سمند دولتت، بران!

حالیا که تیغ دشنه تو می‌برد

بزن”

و دیدیم که آن جلاد چگونه وچه کسانی را زد!

 

 

یک نظر بگذارید