کرونا و غیاب دولت : دلشاد عبادی
مارکس در یکی از آثار ابتداییاش اشارهای دارد به دوگانگی زیست انسان در دو ساحت متضاد: اولی ساحت انتزاعیِ دولت بورژوایی، که فرد در مقام سوژهیِ نوعیِ انسانی در آن حاضر میشود، و دومی ساحت جامعهی مدنی که ذیل آن انسانیست واجد نیازهای واقعی و مناسبات واقعی با دیگر انسانها
:
«زمانیکه دولت سیاسی به درجهی نهایی توسعهاش دست یابد، انسان نیز به زندگیای دوگانه میرسد، یک زندگی در بهشت و دیگری در زمین، نه صرفاً در ذهن و در آگاهیاش، بلکه در واقعیت. او در اجتماعی سیاسی میزید، جاییکه در آن خود را وجودی اشتراکی در نظر میگیرد، [و همچنین] در جامعهای مدنی میزید، جاییکه در مقام فردیتی شخصی فعال است و دیگران را وسایلی قلمداد میکند، خود را به وسیله فرومیکاهد و به بازیچهای برای نیروهای بیگانه بدل میشود. … انسان در واقعیت بلاواسطهی خود، در جامعهی مدنی، وجودی خاکی است. در اینجا، که هم خود و هم دیگران او را فردیتی واقعی قلمداد میکنند، به پدیدهای موهومی بدل میشود. ازسوی دیگر، در دولت، جاییکه در آن موجودی نوعی قلمداد میشود، به عضوی خیالی از حاکمیتی ساختگی بدل میشود، زندگی واقعیِ فردیاش از او سلب و سرشار از عامبودگیِ غیرواقعیای میشود.» [1]
گمان میکنم اشارات متن و شباهت آن با زندگی این روزهای ما به حد کافی روشن باشد: ما در بهشتی که ذیل آن تابعانِ دولت محسوب میشویم، وظیفه داریم با صورتکهای گوناگون در سناریوی بهشت دولتی نقش ایفا کنیم: از رای دادن تا وارد کردن «مشت محکم به دهان دشمن»، تا «حضور همیشه در صحنه» و باطل کردن شایعات و «نفوذ» و «فتنه» و … . در این بهشت، عمل کردن به نقشهای بهشتی برای هرکس واجد وجهی دینی پنداشته میشود (فارغ از اینکه این وجه در نمونهای همچون مورد ایران آشکارا بیان شود یا اینکه ذیل سپهر سکولار و مدرن در لایهی مفاهیمی همچون «مشارکت در سرنوشت» و «عشق به وطن» و … پیچیده شود). خیالی بودن این عرصه، بهویژه در نمونهی ایران، نیاز چندانی به تحلیل ندارد و میتوان چند دقیقهای پای گزارشهای خبری بیستوسی نشست تا این نمایش خیالی با مایههای گروتسکش پیش چشمانمان رژه رود. اما در زمین جامعهی مدنی چه؟ یعنی در ساحت روابط واقعی روزمرهی ما با دیگران که ذیل آن «در مقام فردیتی شخصی … دیگران را وسایلی قلمداد [میکنیم] … و خود را به وسیله … و بازیچهای برای نیروهای بیگانه» فرومیکاهیم؟ مسلم است که متن مارکس در راستای نقدی از برداشت هگل از جامعهی مدنی و ناتوانی دولت برای رفع تضادهای مربوط به عرصهی جامعهی مدنی (مهمترینشان در این بحث، مالکیت خصوصی) نگاشته شده است، اما کماکان پایهای مشترک در این میان موجود است که این متن را مستقیماً به معضل امروز ما پیوند میزند، معضلی که شاید بتوان با تمام این اوصاف، به این ترتیب نامی بر آن نهاد: معضل دوگانهی بهشت موهوم دولتی و «وضعیت طبیعی» زندگی روزمره.
در سکانسی از فیلم فورسماژور [Force Majeure (2014)] که این روزها در شبکههای اجتماعی با عنوان «نحوهی مدیریت بحران دولتی» دستبهدست میشود، خانوادهای را میبینیم که برای تعطیلات به یک پیست اسکی در دامنههای برفی کوهستان رفتهاند و در بالکن هتل، در حین نوشیدن قهوه، مشغول تماشای بهمن هستند. در لحظهی نخست، مادر خانواده اندکی میترسد و از شوهر میپرسد که آیا خطری تهدیدشان نمیکند؟ شوهر هم با بیخیالی و ولنگاری خاصی روی صندلی لم میدهد و میگوید خیر و بهمن تحت کنترل است، فقط باید نشست و از تماشایش لذت برد! بهمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشود و اضطراب دیگر حاضران در بالکن نیز بیشتر میشود. هنگامی که بهمن به بالکن میرسد و مادر را که در حال نجات دادن بچههایش است، دربر میگیرد، پدر خانواده را میبینیم که همه را رها کرده و حتی پسرش را به گوشهای پرت میکند و با شخص دیگری در کلنجار است تا هرچه زودتر صحنه را ترک کند. این کلیپ مذکور بهخوبی حس عمومی مردم را در این روزها نسبت به دولت[2] بیان میکند.
دولت/پدر خانواده که قرار بود نقش اطمینانبخشش را در بحرانها ایفا کند، به انسجام جامعه/خانواده کمک کند و البته سردمدارِ «محور مقاومت»! باشد و مبارزه با امپریالیسم جهانی را رهبری کند، یا خیلی پیشترها، قرار بود «حبلالمتین تودههای آرزومند» باشد، (فارغ از اینکه تا چه اندازه میتوان هرکدام از این گزارهها را از وجوه مختلف به نقد کشید) همچون موشی ترسو به لانهاش خزیده و حتی توانِ اعلام «وضعیت اضطراری» و قرنطینه کردن یک شهر را ندارد.
● ادامهی متن را با فشردن گزینه INSTANT WIEW یا لینک درج شده، مطالعه کنید:
@adabyate_digar|https://telegra.ph/کرونا-و-غیاب-دولت دلشاد-عبادی-03-19