شکوهِ خیزش جوینده­ گان شادی (۴) تاملی در مفهوم “سبک زنده ­گی” – محمد  قراگوزلو

 

درآمد یک! (دانش آموزان سیاسی) برای کسانی چون من – که با توجه به شرایط فعلی کشور آخرین دهه­ ی زنده­ گیِ رنجبار خود را سپری می­ کنند – وقایع اتفاقیه ­ی جنبشی که من آن را “خیزش جوینده­ گان شادی” نام نهاده ­ام

از ابعاد مختلفی قابل تامل است. من چنانکه در چند مصاحبه و مقاله گفته و نوشته ­ام در نوجوانی و میانه ­ی دوران دبیرستان به طرزی کاملا اتفاقی وارد میدان پیچیده­ ی سیاست شدم. در جوانی کاملا اتفاقی و ناشیانه در برابر در ورودی مسجد جلیلی خیابان ایرانشهر تهران به دام ساواک افتادم در حالی که قصد داشتم به هر نحو ممکن از کشور خارج شوم و از طریق عراق به سوریه و از آنجا به فلسطین اشغالی بروم. دستکم یک سال و اندی پیش از سقوط شاه باز هم کاملا اتفاقی به سلاحی درب و داغون (یک رولور) دست یافته بودم و با شروع خیزش سراسری ضد سلطنتی امیدها در سر داشتم که خب خیلی زود به ناامیدی مطلق بدل شد. در دوران ما مطلقا پدیده ­یی به نام دانش آموز سیاسی – با هر تعبیری – نداشتیم. در نتیجه چیزی به نام زندانی سیاسی دانش آموزی هم نداشتیم. چنین حکایتی تا همین اواخر شهریور ماه جاری نیز صادق بود تا اینکه…..بله تا اینکه “جوینده ­گان شادی” به نحو شگفت انگیزی به پدران و مادران کارگر و زحمتکش خود پیوستند. جنبش دانشجویی – به ویژه از مه ۱۹۶۸ پاریس – در همه جای دنیا جریانی رایج است. اما حداقل نگارنده که کشورهای مختلفی را از نزدیک دیده و با تاریخ جنبش ­ها تا حدودی آشنا است تاکنون به اعتراض­ های سراسری دانش آموزان و به ویژه دانش آموزان دختر بر نخورده است. و از این عجیب ­تر نویسنده تا کنون با پدیده ­ی حیرت انگیزی در قالب ورود پلیس سرکوب به مدارس و دستگیری دانش آموزان – به دلیل شعارها و اعتراض ­های اجتماعی – مواجه نشده است. از کم و کیف به خاک افتادن دانش آموزان کشورم بی خبرم اما می ­دانم – و اعتراف مقام ­های حکومتی نیز آن را تائید کرده است – که جمع نادانسته­ یی از نوجوانان دبیرستانی و ای بسا دبستانی از سوی پلیس مورد ضرب و شتم قرار گرفته و دستگیر و زندانی شده­ اند. شگفت انگیز است! به طور قطع دوستاقبانان با گرفتن زهر چشم این نوجوانان را رها خواهند کرد. این رهایی از بند منحصر به نوجوانان دانش آموز نیست. بسیاری از دستگیر شده ­گان اعتراض­ های خیابانی نیز لاجرم “آزاد” خواهند شد تا جا برای حبس دیگران باز شود. این امر روندی پیچیده نیست اما مساله ­ی اساسی این است که جوینده­ گان شادی سرزمین ما دیگر هم سن و سال­ های رضا شهابی و داود رضوی و حسن سعیدی و کیوان مهتدی و کمی سالخورده­ ترها نیستند. همه­ ی طیف ­های اجتماعی از دانش آموز و دانشجو گرفته تا کارگر صنعتی و خدماتی (معلمان و پرستاران) علاوه بر دستمزد مناسب به طور جدی خواهان شادی و آزادی و زنده­ گی مرفه هستند. فقر و فلاکت و حاشیه نشینی و بی خانمانی و حسرت داشتن دو اتاق و فرار از مصیبت اجاره نشینی و اندوه نوحه و غیاب موسیقی و رقص بس است دیگر. طریق تحقق آرزوهای کوچک روشن و ساده است. برخلاف مطالبه­ ی “ریاست محترم قوه قضائیه” نیازی به “گفتگو با معترضان” نیست. “کرسی­ های آزاد اندیشی و نظریه ­پردازی” را هم بگذارید برای آقایان حداد عادل و رحیم پور ازغدی و کچوئیان و سریع القلم و غنی نژاد و نیلی. کافی است از همان ۴ درصدی های معروف که به قول “سردار قالیباف رئیس محترم مجلس شورای اسلامی” همه چیز دارند خلع ید سیاسی و اقتصادی – به نفع و از سوی ۹۶ درصد اکثریت مطلق ندار جامعه – صورت گیرد. شک نکنید به این ترتیب هم تمام کش­مکش­ ها فروکش خواهد کرد و هم به مانوور “پورشه سواران” خیابان اندرزگو و اطراف خاتمه داده خواهد شد!

 درآمد دو!  قصد داشتم متعاقب انتشار مقاله ­ی “خیزش یا انقلاب؟ باری اما بعد…..” فعلا سکوت کنم مگر دوستان و رفقای دیگر وارد میدان شوند و بخشی از مسوولیت تبیین و تفسیر و البته چه باید کردهای خیزش جاری را به عهده بگیرند. به دو سه نفر از دوستان عزیز که دستی بر آتش و قلم دارند نیز پیشنهاد دادم که نگفتند  “نه” اما نتیجه تا کنون همان نه بوده است. به هر حال در شرایط عادی تحلیل وقایع اتفاقیه و در شرایط بحرانی صدور بیانیه ­های کلی و امضاهای گروهی راحت­ ترین و بی دردسرترین واکنش ممکن است. گو اینکه شرایط خاص و برخی تهدیدها و تحدیدهای احتمالی چه بسا ورود به ارزیابی جنبش را برای بعضی از رفقا مشکل ساخته است. می­ دانم. در این مثل که “صلاح مملکت خویش خسروان دانند” حکمتی نهفته است لابد. در مورد نوشته ­ی ذیل نیز – که تلفیقی است از یک بحث نظری فشرده با مبحثی سیاسی – این توضیح لازم است که اگر سر و صداهای گوشخراش جامعه شناسان راست و لیبرال و سوسیال دموکرات در مورد هدف جنبش جاری با تاکید بر پدیده ­ی “سبک زنده­ گی” تا این حدِ شگفت ­ناک از سوی رسانه­ ی اصلی فضای سیاسی کشور و خیزش جاری را مسموم نمی ­کرد ترجیح نویسنده بسنده­ گی به همان سه مطلب بود. به این ترتیب پس از انتشار مقاله­ های “غم قوی قربانی و شادی غرش سمندر” و “بحران یا نتیجه ­ی بحران؟” و “خیزش یا انقلاب؟ باری اما بعد….” این نوشته چهارمین تحلیل از سلسله جستارهای این قلم در زمینه ­ی ارزیابیِ سیاسیِ”خیزش جوینده­ گان شادی” است. من برای توصیف کلی و نام گذاری خیزش­ های دی ۹۶ و آبان ۹۸ و شهریور- مهر ۴۰۱ تکه ­هایی از شعر استاد یگانه و رفیق دردانه احمد شاملو جانم را وام گرفته ­ام. ممنون از اینکه می­ خوانید- و گاه نخوانده با واکنش به شیوه­ های مختلف از جمله کامنت ­های عصبی و انتساب من به محفل ­هایِ سمی و نامربوط-  نویسنده را در اعتلای این مباحث یاری می دهید. (فی­ المثل در مقاله ­ی پیشین من به اعتبار الحاق ج الف به پیمان شانگ های از ادغام سرمایه­ داری ایران در سرمایه­ داری بلوک شرق [روسیه و چین] به عنوان یک امکان یاد کرده ­ام که در صورت تحقق نیز حامل هیچ دستاوردی برای مردم کارگر و زحمتکش نخواهد بود و دوستی از من پرسیده است ” آیا تو چین و روسیه را سوسیالیستی یا در حال گذار به سوسیالیسم می دانی؟” عجیب است! آیا واقعا ترم روشن “سرمایه ­داری بلوک شرق” مفهوم سوسیالیسم را تداعی می­ کند؟ و یا مثلا تعلق حقوقی و سرزمینی تایوان به چین و عدم حمله ­ی نظامی چین به هیچ کشوری – چنانکه به نقل از راجر واترز تاکید کرده ­ام – یعنی سوسیالیستی بودن چین؟ انگار نه انگار که من بارها و بارها نوشته ­ام که راه حل خروج از بحران کنونی سیاسی است و از خلع ید بورژوازی حاکم دفاع کرده ­ام!) به هر حال شرمنده از رفقایی که این مباحث را به شکلی جدی و سیاسی و بی غرض می­ خوانند و ایمیل و کامنتِ راهگشا و روشنگر و انتقادی و سایر “فیدبک­”های­شان بی پاسخ می­ ماند.

***

سبک زنده­ گی

از منظر ارزیابی تحولات اجتماعی معطوف به تاریخ در کنار اهمیت تحلیل چیستی ماهیت طبقاتی و مطالبات سیاسی اقتصادی میان دایره ­های به هم متصل دو “خیزش مردم بی لبخند” (دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸) نمی­ توان هیچ فاصله­ ی زمانمندی را پیدا کرد که موید عقب نشینی یا شکست این جنبش ­ها با “خیزشِ جوینده­ گان شادی” باشد. هر چند این “فصل دیگری است” که روزها و هفته ­هایش به خودش مانسته است اما حتا خیزش ­های کوتاه و مقطعی و در عین حال خونین خوزستان (از اعتراض به بی آبی تا فروپاشی متروپل) و اصفهان (خشکی زاینده رود) و اعتصابِ گسترده­ ی کارگران پروژه ­یی نفت و پتروشیمی (برای افزایش دستمزد) و پیش از آن اعتصاب­ های طولانی مدت هفت تپه و فولاد (با استراتژی “نان/ کار/ آزادی- اداره­ ی شورایی) و تبدیل آن به پرچم همه­ ی جنبش­ های برابری طلب  -از تهران تا کابل – همه و همه پنداری در یک زمان واحد و با یک هدف یگانه شکل بسته­ اند! با این همه کسانی تحت عنوان “جامعه شناس” و “تحلیلگر” و “استاد دانشگاه” با “فضیلتی بی نظیر و اظهار فضلی فضاحت بار” کوشیده ­اند این گونه جار بزنند که دو خیزش دی و آبان برای نان بوده و موتور محرکه ­ی آن “طبقات پائین دست” جامعه بوده ­اند اما مثلا در جریان اعتراض به سرنگونی هواپیمای اوکراینی “طبقات مرفه” وارد شده­ اند و البته اعتراض­ های جاری نیز “فراطبقاتی” است. این ­که “طبقات پائین دست” چه صیغه­ یی است و “فراطبقاتی” کدام مفهوم را تبیین می ­کند از دانش محدود نگارنده بیرون است. بالاخره این “استادان محترم” ادبیاتی دارند که فهم آن برای ما چندان آسان نیست. کما اینکه فی ­المثل به جای جنبش کارگری یا طبقه ­ی کارگر از ترم ­های “جامعه ­ی کارگری” یا “طبقات کارگری” یا “فرودستان” بهره می برند که لابد فرهنگ لغت و ادبیات سیاسی ویژه ­یی دارد که در لابه ­لای آثار بزرگان لیبرالیسم از لاک تا بنتام و متاخران نئولیبرال – از هایک و پوپر تا فریدمن – قابل دسترس است. به هر حال این “استادان” – که در تمام رسانه ­های “پر بیننده” رختخواب پهن کرده­ اند- با زرنگی تمام می­ کوشند با استفاده از ادبیات مارکسیستی – که طبقه را محور هر تحلیلی قرار می ­دهد – اینگونه بنمایند که جنبش اعتراضی حاضر ربطی به نیازهای متراکم اقتصادی کارگران و زحمتکشان ندارد و برخلاف دی و آبان برای نان و کار شکل نبسته است و صرفا تغییر و تحول در سبک زنده­ گی و فرهنگ اجتماعی را نماینده­ گی می­ کند. به زعم این دوستان محترم به خاطر لغو حجاب اجباری مطالبه­ یی است فراگیر که تمام طبقات اجتماعی را شامل می ­شود و در نتیجه ما با جنبشی “فراطبقاتی” و “همه­ گانی” مواجه هستیم و هرگونه اختلاف نظر در تعمیق مطالبات و مباحثه در چیستی اهداف خیزش و نحوه­ ی رهبری و تاکتیک­ ها و….هم بماند برای بعد! این “بعد” یعنی اینکه مثلا “ساندینیست ­ها بروند جلوی “شات­گان” و ساچمه و گلوله میل کنند تا “کنتراها”ی “شورای مدیریت گذار” افتخار دهند و با جمبوجت به این “مرز پر گهر” قدم رنجه فرمایند! بگذریم از اینکه جنبش فراطبقاتی را در کره ­ی مریخ و میان موجودات غیر زمینی نیز نمی توان یافت و بگذریم از اینکه هدفمندی خیزش جاری برخلاف دستور کار قاضی شارع نوبل و دوستانش در کانون وکلا یعنی “کمپین یک میلیون امضا” از بیخ و بن حرکتی اصلاح طلبانه و معطوف به مرحمت قدرت و لطافت و التفات فتوای لطیف آیات عظام صانعی و بیات بود و اصول دیگری از جمله “حق حضانت” و “ارث” و “طلاق” را پی می­ گرفت. حقوقی که در جای خود قابل ملاحظه و پیگیری است و از نظر نویسنده نیز حق طبیعی و بدیهی زنان است و چند واحد از صدها واحد “زن” را می­ پوشاند. اما اینک مرزهای این “حقوق و مزایا” صدها کیلومتر فراتر رفته است. کمی در این مساله ­ی “سبک زنده ­گی” خم شویم بد نیست!

اصطلاح “سبک زنده­ گی” نه فقط در میان جامعه شناسان لیبرال و وبری بلکه حتا در جمع نئومارکسیست­ ها و به ویژه پسامارکسیست­ های فرانکفورتی عبارتی آشنا و پر کاربرد است. کافی است سری به  آثار بوردیو و باتلر و هابرماس و لئوتار و دریدا و لاکلائو و مورفه بزنید تا ببینید این حضرات چگونه برای گذر از “خطر” بلشویسم و گذار از مارکسیسم ارتدوکس مفاهیم اساسی مانند طبقه و مبارزه­ ی طبقاتی و تضاد طبقاتی را کنار می ­زنند و به جای آن “شکاف گفتمانی” و “سبک زنده­ گی” می نشانند. برای عبور به فلکسودوکسیسم باید از پل­ هایی که “روانکاوی لکان” و “تبارشناسی فوکو” و “پراگماتیسم رورتی” و “واسازی دریدا” و “پدیدارشناسی هوسرل” و “رهیافت پساتحلیلی ویتگنشتاین” و “هژمونی گرامشی” و…ساخته و پرداخته­ اند گذشت. برخلاف این “گفتمان سازی”های پسامارکسیستی، سوسیالیسم کارگری اما به تقدم تاریخی نیروی کار به عنوان منشاء ایجاد تمام ثروت های انسانی  پایبند است و منبع ثروت جامعه را نیروی کار و ارزش ناشی از آن می­داند. روابط تاریخی کار – سرمایه شرایط عینی و واقعی زنده­ گی را می سازد . تضاد اصلی هر جامعه­ ی سرمایه ­داری تضاد کار – سرمایه است. در عصر ما هر نظریه ­ی آزادی­ بخش تنها بر پایه ­ی قبول بی چون و چرای نظریه ­ی ارزش­ کارِ  مارکس قابل تدوین است. و به همین منوال هر مبارزه­ ی طبقاتی صرفا با حمله به استثمار و تخریب بنای انباشت سرمایه از راست ­روی و گیج ­سری باز می ماند.

پسامارکسیست ­های مدافع مبارزه برای تغییر “سبک زنده ­گی” تولید ثروت را ناشی از دانش و ذهنیت انسان می دانند. برای ایشان ذهن و ایجاد ثروت مستقل از شرایط عینی و واقعی است. به نظر این جماعتِ فراروایتی تضاد کار – سرمایه جای خود را به انواع تضادهای قومی و جنسی و فرهنگی و هویتی و میان­ بافتی و زیستی و غیره داده است. از آنجا که منبع ثروت، دانش بشری است در نتیجه نابرابری ­های اقتصادی و سیاسی نیز چیزی جز یک سلسله اختلاف­ های فرهنگی و اعتراض بر سر سبک زنده­ گی نیست.  در چهارچوب حل تضادهای سرمایه­ داری بر مبنای سبک زنده­ گی نظام اجتماعی تولید بورژوایی مبتنی بر تعارض میان مصرف بیشتر یا بهره ­مندی فزون­تر است. جار زدن تبیین روان شناختی مصرف به جای مناسبات استثمارگرانه ­ی تولیدی همانا نقد جناح چپ بورژوازی نسبت به بنیادگرایی بازار و دست پنهان آن است. نئومارکسیست ­ها می کوشند “میل مصرف” و “شدت همبسته ­گی” را جایگزین مفاهیم مارکسیستی لنینیستی کار تولیدی و عمل انقلابی حزبی کنند. از نظر این  جماعت عمل انقلابی در پارادایم رادیکالیسم متکی به گزینش مشدد شیوه ی زیست نهادینه شده است! حال آنکه در متن سوسیالیسم ارتدوکس عمل انقلابی ناشی از آگاهی طبقاتی و نقد رادیکال ایدئولوژی وارونه­ ساز بورژوازی حاکم است. به این مفهوم نقد ما نسبت به ستم ملی نیز از نقد ما به شیوه ی اجتماعی تولید سرمایه داری نشات گرفته است. نقدی که از شیوه­ ی زیست و فرهنگ و ملیت فراتر می­ رود و البته به نحوه ­ی زیست (از جمله لباس و زبان و هنر بومی و ملی ….) نیز جواب می دهد. جناح چپ بورژوازی این حقیقت را که شیوه ­ی تولید اجتماعی نماینده ­ی تاریخی نیروهای مولد بوده انکار کرده است. کالایی کردن نیروی کار به شیوه ­ی تنظیم زیبایی شناختی تضاد کار – سرمایه تلاشی است که نئومارکسیسم مرتجع دنبال کرده و منشا مطالبات اجتماعی و روش تامین آنها را به “میل افراد” تنزل داده است. در این چارچوب به غایت عافیت طلبانه مبارزه ی طبقاتی به نیازهای “تمامیت خواهانه ی دوست – دشمن” و دو قطبی “ما-آنان” محدود شده است. “ما” عبارت است از انبوهه خلق (مولتی تود) یا همان جمعیتِ خیابانی “فراطبقاتی” و البته خیل عظیم و سیال و “همه با هم” و “ما همه با هم هستیم” و آنان همان چهار درصدی­ هایی هستند که در جیب گشاد و “مافیایی” چند بانک­دار و صاحبانِ سرمایه ­ی مالی و خصوصی و کارتل و تراست و زرادخانه محدود شده ­اند. با هوده است که در این خیل گل و گشادِ ما “بورژوازی خصوصی” هم جا زده می شود و تلاش برای سازمان دادن به مبارزات پراکنده ­ی کارگران نهی و نفی و مسخره می شود و به عهد عتیق دی ۹۶ و آبان ۹۸ و گاه انقلاب اکتبر پیوند می­ خورد! شکل دیگری از این “ما” در لوای مبارزه با “نولیبرالیسم” و تکرار آموزه­ های دیوید هاروی می ­کوشد بورژوازی را به دو دسته ­ی خوش خیم (دولتی) و بدخیم (خصوصی) تقسیم کند. به این ترتیب کافی است با به رسمیت شناختن حق “انبوهه” در انتخاب “سبک زنده­ گی مدرن” (که گاه برای ارعاب شنونده Life Style) هم خوانده ­می ­شود و ضمن پذیرش کلیت توصیفی طبقه بندی ­های موجود و رفتارهایِ ظاهرا غیر سیاسی  – مثلا ورود زنان به استادیوم­ های فوتبال – طبقه ­ی جدید را بر اساس “شیوه­ ی زنده­ گی” بسازیم و به بورژوازی شاد و مهار شده و متعارف و منطبق با منطق استثمار پدرانِ  “متمدن” هلندی و انگلیسی­اش سلام کنیم!

از نظر ما “نان” به مفهوم کلی ثروت اجتماعی مولود ارزش ناشی از تلاش نیروی کار است. زمانی که ارزش مبادله و پول از مناسبات اجتماعی به طور ساختاری حذف می­ شود و تنها ارزش مصرفی کالا باقی می­ ماند همه­ ی خلاقیت ­ها و تولیدات اجتماعی منطبق با نیازهای جامعه در جایگاه واقعی و انسانی خود قرار می­ گیرند. در نتیجه همه ­ی انسان­ های فعال که با “کار” خود (کار به عنوان عملی داوطلبانه و خلاقانه در متن برآیند امکان جسمی و توانایی­ های هر فرد- نه “شغل”) بنیادهای رفاه عمومی را شکل می­ دهند از دستاورد کار خود به اندازه­ ی نیازشان استفاده می ­برند. چتر “آزادی” نیز در حوزه ­های فردی و اجتماعی دربرگیرنده ­ی همه­ ی اعضای چنین جامعه ­یی است. در این چهارچوب هیچ تفاوتی میان به خاک افتادن محسن محمدپور (خیزش بنزین خونین در دی ۹۸) و مهسا امینی (خیزش جاری) و صدها به خون غلتیده ­ی دیگر نیست. تفاوت­ ها نه بر مبنای هویت و جنسیت و اخلاق و نژاد و شخصیت و ملیت بلکه بر پایه ­ی نحوه ­ی مشارکت در سوخت و ساز یک زنده­ گی بهتر تبیین می ­شود. ارتباط دو پرچم “نان- کار- آزادی” و “زن- زنده ­گی- آزادی” را باید در چنین تبیینی از هستی شناسی روابط اجتماعی ترسیم کرد. مضاف به اینکه هیچکس – و به ویژه زنان و مردان غیر سوسیالیست- نباید فراموش کنند که این ترم ­های معروف سوسیالیست ­های ارتدوکس که “معیار آزادی جامعه آزادی زنان است” یا “آزادی زنان معیار سنجش آزادی جامعه است” فقط یک شعار یا جمله­ ی قصار و حکیمانه نیست که در ۸ مارس­ ها گفته و فراموش شود. این یک اصل اساسی ارتدوکسی سوسیالیسم است که با هدف رهایی کل جامعه، نیمی از آن را که زنان با شند نیز در بر می­گیرد. در نتیجه “آزادی زن” فراتر از یک مطالبه در حوزه ­ی زیست اجتماعی یا “سبک زنده ­گی” است. امری به مراتب فربه ­تر از تناقض و تقابل فرهنگ و هنر “مدرن-سنتی”. هیچ درجه­ یی از پیشروی پروژه ­ی مدرنیته تا کنون و ۳۰۰ سال پس از شکل ­بندی بورژوازی و “دنیای قشنگ” و مدرن غرب نتوانسته است آزادی مطلوب زنان را در تمام مناسبات اجتماعی رقم بزند. و مفتضحانه ­ترین تحلیل اینکه معضلات ناشی از آزادی زنان را در محدوده ­ی انحلال “گشت ارشاد” و مشابه آب بندی می­کند. تحقیر اجتماعی زنان امری است که بورژوازی از مناسبات اجتماعی پیش از خود به میراث برده است و چون در حوزه­ های مختلف و به ویژه کار و تولید تامین کننده ­ی منافع سرمایه­ داری است کماکان – گیرم بنا به انکشاف مبارزه­ ی طبقاتی در هر جامعه – دنبال می­ شود. در طول تاریخ این فقط انقلاب اکتبر بود که برای نخستین بار به آزادی زنان و حقوق برابر آنان با مردان در تمام عرصه ­های اجتماعی حکم داد.

برای ما مساله به ساده­ گی این است که شعار “زن-زنده­ گی-آزادی” در ادامه­ ی استراتژی سوسیالیستی “نان- کار- آزادی/ اداره­ ی شورایی” قابل فهم و پیگیری و تحقق است. امری که برای اکثریت جامعه ­ی ایران – که متشکل از پنجاه تا ۶۰ میلیون خانوار کارگری است- نیز مصداق تمام عیار دارد. من در شهرهای مختلف کردستان زیسته­ ام و بر ستم مضاعف طبقاتی و ملی که بر این بخش از کشور می ­رود به خوبی واقف هستم. علاوه بر این ها تبعیض آشکار مذهبی و هویتی و سرکوب خشن جنبش­ های ترقی خواه  ظرف چهار دهه ­ی گذشته، مردم کارگر و زحمتکش کورد را مانند سایر اقلیت ­های قومی و مذهبی متحمل بیشترین ستم ممکن از سوی بورژوازی حاکم کرده است. با این همه جانفشانی مردم اشنویه و مریوان و سقز و سنندج و بوکان و مهاباد را نمی ­توان در راستای مطالبه ­ی تغییر “سبک زنده­ گی” تعریف کرد. در زاهدان و اهواز و ماهشهر و نازی آباد تهران – و فردا در سلیمانیه و اربیل که بورژازی کورد حاکم است- نیز داستان از همین قرار است. مبارزه برای بودن و نبودن. مرگ و زنده­ گی. رفاه و فقر. بیکاری و کار. بی خانمانی و کارتون خوابی و قبر خوابی و اتوبوس خوابی و حاشیه و زاغه نشینی و مسکن مناسب. مدارسِ خصوصی شهریه­ ی صد تا دویست میلیونی امثال حداد عادل و محمد خاتمی از یک سو و مدارس کپرنشین ­ها. بیمارستان ­های شبیه هتل­ های شش ستاره و درمانگاه­ های عهد بوقی. ویلاهای مجهز به ۴ استخر و بی آبیِ خانه ­های سی متری. مترویی که مسافر را مچاله می­ کند و ماشین­ های پورشه و مازراتی…

البته و بی تردید مبارزه برای تغییر سبک زنده ­گی و آزادی پوشش و شادی و رقص و موزیک و مدارس مختلط و سینما و کتابِ بدون سانسور نیز بخشی از همین مبارزه ­ی طبقاتی است. ظرف چهار دهه ­ی گذشته و به ویژه از ابتدای دهه ­ی ۶۰ و آغاز جنگ مردم ایران در حسرت یک کنسرت موسیقی شاد و زنده ماسیده­ اند. چه از طریق رسانه و چه به شکل حضور مستقیم. اما آنچه دیده ­اند و شنیده ­اند نوحه ­ی آهنگران و سید منصور ارضی و حاج محمود کریمی و حاج سعید حدادیان بوده است. حتا تصویر سازهای سنتی نیز از تلویزیون حکومتی به نمایش در نیامده است. علاوه بر چادر و مقنعه ­ی سیاه – که رنگ جامعه را به ماتم و افسرده­ گی کشیده و مردم ایران را در صدر ملل افسرده ­ی دنیا نشانده – پوشیدن لباس ­های رنگی و شاد بدون مانتو همواره یک تابو بوده است. حتا کنار رفتن روسری در خودروی شخصی با اخطار و جریمه و توقیف پاسخ گرفته است. خیزش جوینده­ گان شادی تغییر در سبک زنده­ گی را نیز به عنوان یک هدف در متن آزادی ­های فردی و اجتماعی و دستیابی به زنده­ گی بهتر دنبال می کند….

اگر مجالی بود این بحث را در یکی دو زمینه­ ی دیگر – از جمله شکست پروژه­ های ناسیونالیستی و  معطوف به “رژیم چنج” و “انقلاب مخملی” – پی خواهم گرفت.

بعد از تحریر

رفقایی در مورد “نبرد اوکراین” پرسیده­ اند. همین جا بگویم که به دنبال عقب نشینی هوشمندانه ارتش فدراسیون روسیه از خارکف من مقاله ­یی مبسوط نوشتم که اعتبار مطالب آن هنوز منقضی نشده و به قوت خود باقی است. قصد داشتم در حد فاصل سه مقاله­ ی پیشین در مورد خیزش جاری و نوشته­ یی که در پی می خوانید آن مقاله را منتشر کنم که بنا بر صلاحدید دوستانم منصرف شدم. اما در نخستین فرصت ممکن (پس از انتشار این مطلب) به ارزیابی حوادث بسیار مهم و حیاتی نبرد اوکراین نیز خواهم پرداخت. با این توجیه که طبقه ­ی کارگر اگر چه طبقه­ یی جهانی است و وطن ندارد اما به این اعتبار که”پرولتاریا ابتدا باید تکلیف خود را با بورژوازی خودی روشن کند.”  فی ­الحال روایت نبردِ اوکراین را در اولویت بعدی می­ گذاریم.

دوشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۱ / ۱۷ اکتبر

  • اخبار روز

 

 

 

یک نظر بگذارید