مینا اسدی: حکایت غمانگیز ما ایرانیان
مینا اسدی:
حکایت غمانگیز ما ایرانیان
شرح زندگی ما شرح بیشرحیست. عاشق شرکت در مسابقات «این یا آن» هستیم، در هر اتفاقی که در جهان میافتد، شرکت می کنیم؛ خواه سیاسی باشد، خواه اجتماعی، خواه خانوادگی. پزشکی را بهتر از متخصصان بزرگ میدانیم. در همهی امور نظر میدهیم و فکر میکنیم که معنی دمکراسی یعنی اینکه ما راه و بیراه بگوییم: به نظر من. و فکر میکنیم که امور اجتماعی و سیاسی و هنری، انتخاب رنگ لباس است که همه در آن شرکت فعال داشته باشند و کلمهی سلیقه را با نظر اشتباه میگیریم. از این روست که هوراکِش هر بیسرو پایی میشویم و امروز که شانس شرکت در این همه صفحهی مجازی را داریم با نام و نشانهای مستعار به بدبختی و سیهروزی مردم، دانسته یا نادانسته یاری میرسانیم. از اولین روز دبستان، در محدودهی دو پرسش سر گردان بودیم: علم بهتر است یا ثروت، و نسل اندر نسل دور جهان بستهی این یا آن چرخیدیم. پس از کودتای بیست و هشت مرداد و کندوکاو در اینکه بازگشت شاه کودتا بود یا انقلاب سرگردان بودیم. مردم که به دنبال نان، سرگرم روزمرهگی شدند و شاه باور کرد زیر پایش محکم است، در دنیای تجدد را باز کرد؛ حالا ما نسل بعدی باید به دو پرسش اساسیتر و روشنفکرانهتر جواب میدادیم: دلکش بهتر است یا مرضیه؟ کیهان بهتر است یا اطلاعات، مادر بهتر است یا پدر، و جوانان هر قسمت از ایران، اگر دستشان به دهانشان میرسید و روزنامه یا هفتهنامهای از جلوی جشمانشان میگذشت و یا جایی این سئوالات به گوششان میخورد، در این جنگ شرکت میکردند. مازندرانیها به دلکش رای میدادند و تهرانیها به مرضیه. و این دشمنیها به کینههای فراموشنشدنی بدل میشد و اینکه: «دکتر میشود که بشود من مازندرانی یادم نمیرود که این مردک به نفع مرضیه رای داده است»! میدانید. شما زندگان و بازماندگان از انقلاب … یا قیام … یا شورش مردم بهتر از من میدانید که چه و چهها شد و چگونه بزرگان علم و دانش مرد بیسوادی را در ماه دیدند ووو مخالفان روحانیت مبارز را از دم تیغ گذراندند. پیش از آن نویسندگانی چون جلال آلاحمد، کتاب غربزدگی را با بوی کهنهی شمع و امامزاده به بازار روانه کرده بود. نویسندگانی چند، در استقبال از این نظر، خاصهخرجیها کردند و روشنفکران نوپا در سر راهش چراغانی کردند و حالا هم اگر میپذیرفتی که در مسابقه ی دو سئوالی شرق بهتر است یا غرب شرکت کنی باید در جنگی شرکت میکردی که (حیدری-نعمتی) بود. کسی شهامت طرح سئوال سوم را نداشت. امروز روشنفکران و چراغداران در همان دو انتخاب پافشاری میکنند که روحانیت مبارز، در آنزمان کارساز بود. حزبی نبود؛ تنها حزب توده که امتحانش را یکبار در سقوط دولت مصدق، داده بود و میهنفروش بود.
سخن به درازا میکشد اگر بگویم که سپس مردم در رفراندم (جمهوری اسلامی آری یا نه) شرکت کردند و مخالفان یکدرصدی را دستگیر کردند و به رژیم آینده که اسلامی بود تحویل دادند و تاریخ خیانت و جنایت را شفاهی و کتبی نوشتند و دوباره به راه افتادند تا در مسابقهی بعدی شرکت کنند. آنها که جان سالم به در بردند و در تبعید و مهاجرت با تازههای جهان آشنا شدند هم هنوز در این مسابقه شرکت دارند، اما این بار این مسابقات جهانیست. بوش بهتر است یا اوباما. اوباما آمد. ایرانیان را به کاخ سفید دعوت کرد. خوانندگان افغانی با فارسی دری برای او و همسرش کنسرتهایی برگزار کردند که در بوق جهان دمیده شد. خودش و همسرش و طرفداران حزبش در جشن بزرگ عید نوروز شرکت کردند و قاسمآبادی رقصیدند. ایرانیان پیروز شدند و نام عید نوروز باستانی در تاریخ ثبت شد. در ایران خودشان در دو دستهی اصولگرا و اصلاحطلب به جان هم افتادند و آتش این جنگ را در میان خارجازکشوریها هم شعلهور کردند. هنوز پناهندگان سیاسی دیروز -گریختگان از جنگ و جنایت و زندان و شکنجه و ترور همین رژیم – در همهی مسابقات جهانی شرکت میکنند.
موضوع همهپرسی مهم نیست: پرسشهایی که مصرف داخلی دارند: احمدینژاد بهتر است یا روحانی. و پرسش سرنوشتساز امروز: ترامپ بهتر است یا بایدن. هیچکس از آنها نمیپرسد. خودشان افتخاری نظر میدهند !
مهم نیست که این دو نمایندگان چه کسانی هستند و به سود کدام دسته از مردم به میدان آمدهاند و چگونه میتوانند سرگذشت دردناک مردم ایران یا جهان را تغییر دهند. اگر آنان به ما بیندیشند، تکلیف سرمایهداران جهان چه میشود؟
مینا اسدی، شنبه هفتم ماه نوامبر ۲۰۲۰، استکهلم زیبا