برای آنکه بدانی باد از کدام سو میوزد… -اکبر معصوم بیگی
واقعه سیاهکل توانست تاثیری بر بستر مناسبات اجتماعی زمان خود بگذارد؟
اکبر معصوم بیگی: آن چه در پی می آید، متن پاسخ من است به دو پرسش زیر:
- آیا اساسا «قیام سیاهکل» را یک حرکت سوسیالیستی انقلابی ، در مقطع خود می دانید؟ واقعیت های اجتماعی آن مقطع، چه گونه بر چنین رخدادی تاثیر گذار بوده است؟
- امروز پس از 36 سال که از جنبش چریکیِ چپ در ایران می گذرد، آیا می توان گفت که در تحلیل نهایی، آن جنبش توانست تاثیر خود را بر بستر مناسبات اجتماعی بگذارد؟
توضیح آن که در شماره ی 16 ماهنامه ی«نقد نو» به تاریخ دی و بهمن 1385، دوستان جوان ام، فرشین کاظمی نیا (بانیِ بخش ویژه ی «سیاهکل» در این شماره) و رضا مرادی اسپیلی (در مقام دبیر شورای نویسندگان) این دو پرسش را با چند تن و از جمله من در میان نهادند. هنگامی که چند روز پیش متن را برای انتشار در این صفحه آماده می کردم، در آغاز تصمیم داشتم ملاحظاتی را بر این متن بیفزایم، اما سرانجام ترجیح دادم بی آن که تغییری درمتن حاضر دهم ، عین آن را در این جا نقل کنم و تاملات و افزوده هارا در فرصتی دیگر جداگانه منتشر کنم
برای آن كه بدانی باد از كدام سو می وزد …
در پاسخ به پرسش نخست شما باید گفت:
- اگر غرض از «حركت سوسیالیستی انقلابی» حركتی است كه هدف خود را ایجاد جامعهای مبتنی بر برابری اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی و نیز جامعهیی عاری از طبقات از راه انقلاب اجتماعی قرار میدهد، آری قیام سیاهكل یك حركت سوسیالیستی انقلابی بود، و این را هم می توانید از نخستین اسناد این جنبش و هم از آثار بعدی نظریه پردازان شاخص آن دریابید. البته جنبش مسلحانه انقلاب سوسیالیستی را غایت بی واسطهی خود نمی دانست و در دنباله ی سنت مرسوم ماركسیستی، استراتژی خود را بر پایه ی ارزیابی نیروهای اجتماعی و دوستان و دشمنان خلق استوار می ساخت. ولی در این كه هدف از انقلاب را رسیدن به سوسیالیسم میشمرد، تردیدی نیست. از آن جا كه شما هم در پرسش خود عبارت «سوسیالیستی انقلابی» را آوردهاید، در این بحث نمیكنم كه «انقلابی» بودن لزوما مرادف «سوسیالیستی بودن» نیست. به همین سان انقلابی كه انقلابیان سیاهكل در نظر داشتند انقلابی اجتماعی بود كه غایت خود را دگرگونی بنیادی روابط طبقاتی و روابط تولیدی قرار میداد. بنابراین مسلم میگیرم كه من و شما در این نكته همداستانایم كه آغازگران قیام سیاهكل نه به انقلاب سیاسی بلكه به انقلاب اجتماعی چشم داشتند و از این رو هم سوسیالیست و هم انقلابی بودند.
- از یاد نبریم كه جّو غالب بر آن دوره جّو انقلاب بود. انقلاب و امید به دگرگونی بنیادی جامعه و رهایی از همه ی ستمها و وهنی كه بر تبار انسان میرود بسیار در دست رس مینمود، عصری بود كه به ندای «یك، دو، سه، چندین ویتنام بسازیم» چهگواراهزاران، بلكه میلیونها جوان لبیك میگفتند؛ معروف بود كه اگر به سر یكی از كلاس های دانشگاه صنعتی آریامهر (صنعتی شریف كنونی) می رفتید و می گفتید به چند داوطلب چریك نیاز داریم از صد دانشجو دستكم هفتاد نفر برای جانفشانی اعلام آمادگی می كردند. عصری كه حتی در دژِ ضدانقلاب جهانی، باب دیلانمی سرود: «برای آن كه بدانی باد از كدام سو میوزد نیازی به هواشناس نیست».
حتا لوتركینگِ صلحطلب بانگ بر می آورد كه: «من رویایی دارم، رویای زندگی در برابری…». رویا و انقلاب هوایی بود كه در آن دم میزدیم. اما اكنون عصر حاكمیت ضدانقلاب جهانی است.
- ولی از این جا نباید این نتیجه ی سراپا غلط را گرفت كه جنبش سیاهكل به تاثیر از جو جهانی و نسخهبرداری از روی نمونههای حاضر و آماده پدید آمد. حاشا و كلا. «واقعیتهای اجتماعی» كه در مطاوی پرسش شما آمده بیش ترین تاثیر را در شكلگیری مبارزهی مسلحانه داشت: پس از سال 42 تمامی منافذ حیاتی فضای سیاسی جامعه بسته شده بود. جبههی ملی سوم و نهضت آزادی ـ دو نیروی بسیار محافظهكار و غیرانقلابی ـ یكی شكل نگرفته از هم پاشید و كار دومی به زندان و سركوب كشید. سرنوشت «نیروی سوم» خلیل ملكی(چپ سوسیال دموكرات اصلاح طلب) بهتر از این دو نبود. هیچ حزبی حق فعالیت سیاسی نداشت. جنگ سرد در اوج بود، دورِ سلطه ی امپریالیسم بر ایران تكمیل شده بود؛ نیروهای اصلاح طلب، ملی و مخالف حكومت دست خوش پراكندگی، تشتت، فرقهبازی، و پیآمدهای شكست و خواری پس از كودتای 28 مرداد 1332 بودند. هیچ راهحل مسالمتآمیزی برای بیرون رفت از جو خفقان حاكم بر ایران، حتی در دورترین افق ها، به چشم نمی آمد. البته گه گاه، اینجا و آنجا، گروه هایی كشف، بازداشت و روانه ی زندانها می شدند، ولی مسلم آن كه این گروه ها كمترین تاثیری در متن جامعه نداشتند و امید آن نبود كه هرگز از حاشیه به متن بیایند. دریایی از مشكلات تشكیلاتی، تئوریك و بینشی مبارزان را در محاصره ی خود گرفته بود. بن بست شیوه های كهنهی مبارزاتی به اثبات رسیده بود. جّو انقلابی جهانی فقط بستری فراهم آورد تا مبارزان سیاهكل بتوانند بر پایهی آن استراتژی و برنامه ی عمل سیاسی خود را شكل دهند. لازم است همین جا این نكته را روشن كنم كه اگرچه جنبش سیاهكل خود زمانِ آغاز مبارزهی مسلحانه را برنگزید و در واقع دستگیری یكی از اعضای گروه جنگل سبب شد كه گروه پیش از موعد دست به سلاح ببرد، ولی مبانی نظری ضرورت پیكار قهرآمیز را بسیار پیش از این حركت پیریزی كرده بود. به خلافِ چپ مذهبی (اعم از مجاهدین خلق از یک سو و دیگر گروههای مسلح اسلامی، ازسوی دیگر) كه هرگز نیازی به تدارك تئوریك مبارزه ی مسلحانه نمیدیدند، چهار نظریهپرداز اصلی جنبش مسلحانه، امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده، بیژن جزنی و مصطفی شعاعیان، به تفصیل پایههای نظری ضرورت مبارزه ی مسلحانه را برای مخاطبان چپ خود تشریح كرده بودند. اقبال گسترده و بیسابقه ی مبارزان جوان به حركت سیاهكل بدون اقناع نظری هرگز در تصور نمیگنجید. نكتهیی كه هم از نظر روش شناسی (متدولوژی) و هم از لحاظ استقلال رای نظریهپردازانِ جنبش سیاهكل بسیار در خور اهمیت است این كه در سراسر جزوهی كوتاه، فشرده و ابداعی امیرپرویز پویان حتی یكبار نامی از ماركس، لنین،استالین، مائویا هیچ انقلابی دیگری به میان نمیآید. این نكته به ویژه از آن رو اهمیت دارد كه در آن دوره تقریبا هیچ انقلابی ماركسیستی بدون اتكا و استناد به رهبران فكری و معنوی ماركسیست برهان خود را به اثبات نمیرساند. نظریهی «دو مطلق» پرویز پویان در جزوهی مبارزهی مسلحانه و رد تئوری بقا كه در واقع به «مطلقِ قدرت شكست ناپذیر رژیم شاه» و «ضعف مطلق توده» اشاره داشت و از انقلابیان میخواست كه این دو مطلق را با مبارزهی مسلحانه در هم بشكنند، هیچ سابقهیی در نوشتهها و آثار بزرگان ماركسیسم نداشت؛ نكتهی درخور توجه دیگرآن كه پویان در این جزوه با اشاره به آلودگی های كارگران ایران به فرهنگ بورژوایی و خرده بورژوایی حاكم بر جامعه، از این طبقهی اجتماعی نزد چپ ایران تقدسزادیی میكرد. غرض از ذكر این نكتهها رفع سوءتفاهم عامدانه یی است كه در این سالیان، اصل را بر تاثیرپذیری جنبش مسلحانه از جّو جهانی و موفقیت الگوی مبارزهی قهرآمیز در كوبا، ویتنام و برخی از دیگر نقاط آمریكای لاتین می گذارد و شرایط داخلی ایران و راه پُر سنگلاخ رسیدن به مبارزهی مسلحانه را یك سر نادیده میگیرد.
در پاسخ به پرسش دوم شما باید بگویم:
- جنبش مسلحانه جّو مبارزاتی حاكم بر ایران را چنان رادیكالیزه كرد كه به جرئت می توان گفت كه هیچ عرصه یی از جامعه از مغناطیس تاثیر آن بركنار نماند. شاید مایهی شگفتی باشد اگر بگویم كه جنبش مسلحانه، بهرغم پای بندی مطلق به آرمانخواهی، به شدت پراگماتیست بود و هم از آغاز هدف نخست خود را تصرف قدرت سیاسی میدانست و از اینرو هرگز بر اختلاف های ایدئولوژیك، نظری و فرقهیی انگشت نمیگذاشت. جنبش هدف خود را بسیج همه سویه ی همهی نیروها برای رسیدن به انقلاب و دستیابی به قدرت سیاسی میشمرد. این سیاست نه تنها در عرصه ی جامعه و در میان نیروهای سیاسی مخالفِ مبارزه ی مسلحانه ی چریكی شهری، بلكه در زندانها نیز دنبال میشد: هر وقت و هرجا كه كار مبارزان مسلح به زندان و بند میكشید، خواهان اتحاد و یكپارچگی «كمون»های متفرق و پراكندهی درون زندان ها میشدند. این سیاست در «پساندیشی»های سالیان اخیر، گاه به خطا به سیاست «خلقی» یا «سانترالیسم افراطی» تعبیر شده است. از كسانی كه برای توصیف مبارزهی مسلحانه به تعبیرهای «پژوراتیو» و اهانتآمیزِ «مشی چریكی»، «چریكیسم»، «ترقهبازی» و مانند این ها متوسل می شوند جای این پرسش هست كه وحدت بی چون و چرای نیروهای انقلابی را در دورهی چیرگی مبارزه ی مسلحانه چهگونه توجیه می كنند؟ و تفرقه، پراكندگی، فرقه بازی، سكتاریسم و در یك كلام “والذاریات” كنونی را چه گونه توضیح می دهند؟
- سازشناپذیری نیز اصلی تابع استراتژی عمومی شمرده میشد، به این معنی كه در مراحل آغازین مبارزه (هنگامی كه توازن قوا به سود دشمن است) راه بر هر گونه سازش با قدرتِ مسلط بسته میماند، ولی در مرحلهیی كه توازن قوا، به طور نسبی و نه مطلق، به سود نیروهای انقلابی است، نمیبایست از سازش های مرحله یی، با حفظ منافع استراتژیك، تن زد. نمونههای ناموفق و موفق السالوادور، ویتنام، چیاپاس و به تازگی نپال از این شمارند.
- مبارزه ی مسلحانه در شرایطی آغاز شد كه گرایش های گوناگون چپ در ایران و در تبعید كم نبودند: حزب توده، سازمان انقلابی، سازمان توفان، كادرها و گروهی كه بعدها نام اتحادیهی كمونیستها گرفت فقط بخشی از این نیروها به شمار می آمدند. منطق مبارزه ی مسلحانه چنان قاطع و نیرومند بود كه توانست هژمونی خود را به همه ی مبارزان بقبولاند. جریان مبارزه ی مسلحانه نه فقط موفق شد بسیاری از این گروه ها را به پشتیبانی صریح یا ضمنی از خود برانگیزد، بلكه «كنفدراسیون جهانی محصلان و دانشجویان ایرانی» را به صورت یكی از ابزارهای تبلیغاتی و تدارکاتی نیرومند خود درآورد.
- تاثیر شگفت آور مبارزه ی مسلحانه بر روابط میان زنان و مردان انكارنكردنی است؛ با مبارزه ی مسلحانه است كه اسطوره ی ضعیف بودن، عروسكی بودن، خانهنشین بودن و سیاستگریزی زنان یك سر در هم میشكند ـ زنانی كه سلاح بر كف در خیابانهای تهران و دیگر شهرهای ایران با ماموران ساواك و نیروهای اهریمنی شاه درگیر میشوند و تا آخرین فشنگ میجنگند و شجاعانه می میرند نه تنها در خاطره ی مردم نقشی ماندگار بر جای میگذارد بلكه حتی شاه را (در گفت وگو با وزیر دربارش، َعلَم) از این همه دلاوری به حیرت میاندازد. بحث دگرگونی در مناسبات مردان و زنان در پایگاهها (خانه های تیمی) به همینجا ختم نمیشود ولی اینجا مجال بسط و پرورش آن نیست.
- تاثیر خونِ دامنگیر شكنجه شدگان، تیرباران شدگان و دلاورانی كه در درگیری های خیابانی به خاك می افتادند در قالب عكسها و پلاكاردهایی كه مردم در سالهای منتهی به 56 و 57 بر سر دست میگرفتند انكارناپذیر و فراموش نشدنی است.
- بدون «جنبشِ چریكی چپِ سوسیالیستی» ایران تصور فضای رادیكالی كه سراسر ایران، حتی دستگاه روحانیت را فرا گرفت در ذهن نمیگنجید. از یاد نبریم كه سازشناپذیری رهبر اصلی روحانیت ایران در سالهای 56 و 57، آن هم در برابر گروههای سازشكاری كه راهحلی جز چانهزنی با شاه و دربار و تظلم به ظالم بردن نداشتند، بیشترین جذابیت را نزد مردم داشت.
- تاثیر مبارزه ی مسلحانه بر شعر (شاملو، فروغ، خویی، شفیعی كدكنی، گلسرخی، سلطانپورو…)، داستان (دولتآبادی، درویشیان، بهرنگیو…)، موسیقی پاپ (جنتی عطایی، شهیار قنبری، منفردزاده، بابك بیات و…)، تئاتر (سلطان پور، رحمانی نژاد، ساعدیو…) و سینمای ایران چنان گسترده بود كه به جرئت می توان از فرهنگ خاص و متمایزِ مبارزه ی مسلحانه یاد كرد. فرهنگ تحقیر مرگ، البته به تعبیر لنین ( و نه به اصطلاح «مرگطلبی»، «زیرا كه مردگان این سال عاشقترین زندگان بودند») در سینمای ایران در سالهای 1349 تا 57 و ستایش استوار ماندن بر عقیده و ارزشهای انسانی تا پای جانفشانی، بدون مبارزه ی مسلحانه تصورناپذیر است.
- مبارزه ی مسلحانه در تحقق نخستین مرحله ی استراتژی خود كه گردآوری، تشكل و سازمان دهی نیروهای چپ انقلابی و روشنفكران انقلابی بود به توفیق كامل دست یافت. جنبش مسلحانهی چپ سوسیالیستی توانست از ضربه های مهلك نخستین مرحلهی كار خود (49 تا 53) سالمتر و شادابتر سر برآورد، زیرا هنوز نیروی حیاتی خود را از دست نداده بود. سال 1354 نخستین مرحله از استراتژی جنبش به پایان آمده بود و مرحله ی دوم بزنگاه خطیر و دشوار پیوند جنبش مسلحانه و طبقهی كارگر و زحمت كشان بود؛ ولی از قراین پیداست كه رهبرانی كه از موج سركوب ها جان به در برده بودند، تمهیدی برای مرحله ی دوم (مرحلهیی كه قرار بود موتور كوچك چریك، موتور بزرگ مردم را به حركت درآورد) نیاندیشیده بودند. به نظر من اگر هم ضربههای مرگ بار اواخر سال 54 و سراسر سال 55 فرود نمی آمد و جنبش مسلحانه را با خطر نابودی روبهرو نمی كرد، باری جنبش با مشكلات جدی روبهرو بود و می بایست در پی چاره اندیشی اساسی برمی آمد. به سخن دیگر، شكست جنبش مسلحانه محتوم نبود. آن چه در سال 1356 و 1357 و پس از آن در قالب باند «نگهدارـ فرخنده (كشتگر)» بر جنبش حاكم شد به هیچرو ربطی به اندیشه های بنیادگذاران این جنبش نداشت.
سخن آخر آن كه من در این یادداشت كوتاه خود را فقط به پرسش های شما محدود كردم. حق نیز همین است كه هر نسل باید از خود بپرسد كه در جنبش های پیشین «چه عناصری مرده و چه عناصری زنده است»؛ و پرسش های شما نیز به همین محدوده منحصر میشد. با این همه، جنبش مسلحانه دارای میراث سترگ و گران قدری است كه هنوز چنان كه باید و شاید مورد كاوش و پژوهش قرار نگرفته است و میبایست مورد ارزیابی همه سویه و انتقادی قرار گیرد. چیزی كه هست جنبش مسلحانه را، با همه ی حشمت و عظمتی كه داشت، نباید به اسطوره بدل كرد. بر كسانی كه با نگاهی مطلقا منفی و كینهورانه، گناه همهی ندانم كاری ها و ناكامی های شخصی و اجتماعی خود را به گردن جنبش مسلحانه می اندازند، حرجی نیست؛ این كسان غایت قصوای خود را سرمایهداری دموكراتیك و تنظیم بازار می دانند و سرمایهداری را سرنوشت مقّدر و گزیرناپذیر انسان می شمارند؛ روی سخن با كسانی است كه رویای رهایی را باور دارند و با نگاهی هم دلانه جنبش مسلحانه را به اسطوره مبدل می كنند. پیكارِ مسلحانهی چپِ سوسیالیستی ایران اسطورهستیز بود و هرگز به گذشته چشم نداشت و خودپویی، استقلال رای و دیدگاه انتقادی را ارج می نهاد. بازگشت به ناكجاآباد، نوشته ی منسوب به امیرپرویز پویان، هر گونه اندیشهی بازگشت به خویش و بازگشت به طبیعت و گذشته را نفی می كند: به سخن دیگر، می توان به سنت های درخشان گذشته ارج نهاد و از آن برای ساختن آینده بهره گرفت، ولی در عین حال دیدِ نوستالژیك به گذشته نداشت. نوستالژی می تواند گسستگی میان حال و گذشته را پنهان كند؛ نوستالژی گذشته را قلب می كند، آن را به مكانی امن، آسوده و آشنا مبدل می كند و نگاه به آینده را تیره و تاریك می كند. چندی پیش از یكی از اعضای گروه مسلح «ارتش سرخ ژاپن» پرسیده بودند كه : «آیا اكنون كه به گذشته نگاه می كنی می توانی بر آن چه كرده اید صحه بگذاری». به گمان من، پاسخ او پاسخ نسلی است كه با جنبش مسلحانه جوشید و برآمد: «نسل ما پاسخهای خاص خود را به مسایل خاص زمانهی خود داد، همین». اگر هر نسلی به مسایل عصر خود پاسخ درخور دهد، به جرئت میتوان گفت كه یك گام به تحقق رویای رهایی نزدیكتر شدهایم.
منبع: صفحه فیس بوک نویسنده
info@degarguny.com