تبر به دستانی سوار بر اتوبوس مجانی – حمید سالک
- اخبار روز
- یکشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۱
اتوبوسی را که سوار شدید اصلا هم مجانی نیست. پولش خون بهای جوانانی است که در ایران به دست یک رژیم خودکامه سلطانی کشته شده اند. همان هایی که برای شما هشتگ اتوبوس مجانی را ساخته اند، رانندگی اتوبوس را به عهده گرفته اند
به تاریخ ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ نشستی در میان برخی از مخالفان جمهوری اسلامی در دانشگاه جرج تاون شهر واشنگتن به میزبانی بنیاد کارنگی به نمایندگی کریم سجادپور برگزار شد. در این نشست قرار بود این هشت تن ضمن قرائت متنی مشترک، دیدگاه های خود را برای آینده دمکراتیک ایران بعد از “پیروزی انقلاب” اعلام کرده، نشان دهند در حال هموار کردن راه های اتحاد خود هستند.
بسیاری این نشست را ابعادی وسیع بخشیدند و آن را نقطه عطفی در حرکت اخیر دانستند. در مقابل عده ای هم آن را پدیده ای غیر مهم تشخیص داده چشم خود را بر آن بستند. گروهی از فعالین سیاسی هم راه میانه گرفتند و در کلیات بر تشکیل چنین نشست هایی تاکید کردند، فقط بر آن اشکالاتی صوری و مفهومی گرفتند.
این مقاله بر آن است تا نشان دهد که این نشست نظیر بسیاری دیگر از این دست گرد هم آیی ها که هیچ گونه ارتباطی ارگانیک، به معنای درون زا بودن، با مردم ایران ندارند، نه تنها فایده ای برای باشندگان سرزمین مادری نخواهد داشت، بلکه با مسائل مطروحه در این نشست ویژه خطرات بسیاری متوجه آن سرزمین خواهد کرد.برای اثبات این ادعا به سه دلیل باید اشاره کرد:
۱. سوابق تاریخی نشست های مشابه
۲. روند شکل گیری
۳. موضوعات مطروحه
ابتدا اجازه بدهید به سابقه تشکیل و تجمیع گروه ها و شخصیت های مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور مراجعه کنیم و ببینیم کدام یک از آنها توانسته است به کمترین توفیقی دست یابد. شاید اولین گروه های اپوزیسیون که در خارج شکل گرفت طرفداران رژیم پهلوی بودند که به خارج پناه برده بودند. بعد از چهل و چهار سال نه تنها به اتحاد نرسیده اند، در آخرین تلاش خود به غیر از سی گروهی که از وکالت رضا پهلوی دفاع کرده اند، دو تشکل جدید دیگر هم شکل گرفته است.
یکی دیگر از تشکل هایی که بسیار هم سر و صدا کرد و توانست حتی هنرمندان و شخصیت های ادبی و غیر سیاسی را به خود جلب کند، شورای ملی مقاومت بود. این سازمان هم دیری نپایید که از هم پاشید و دوستان دیروز را به دشمنان امروز بدل کرد.
در پی آنها گروه های مخالفین دیگری پدیدار شدند، به استثنای سازمان مجاهدین، که بارها با هم ائتلاف های پی در پی کردند و در میان راه، مویز نشده در غورگی ماندند و به جدا سری تن دادند. بیشتر این اتحادها در زمانی که اتفاقاتی در ایران افتاده و یا زمانی که به شدت یاس و ناامیدی پیش آمده بروز و ظهور داشته اند. اتحاد سلطنت طلبان در قالب حقیقی و یا حقوقی، اتحاد جمهوری خواهان، شورای گذار و بسیاری دیگر آمده اند و رفته اند، بدون اینکه در ایران شناخته شده باشند و تاثیری گذاشته باشند.
تمام این اتحاد ها، هر بار مدعی شده اند که با داخل در ارتباط هستند، اما به لحاظ خطرات امنیتی نمی توانند عوامل خود را در داخل معرفی کنند. این بهانه ای شده تا ضعف خود، در ارتباط با ناف بریده از داخل، را توجیه کنند. رضا پهلوی در این زمینه ید طولایی دارد. به خوبی به یاد داریم، حتی در زمان اتفاقات سال ۹۶ و ۹۸ که نام پدر بزرگ ایشان، حتی گاهی موارد خود ایشان، در میان گروه هایی از معترضین فریاد می شد، بارها ادعا کردند که گروه ها و افرادی را در داخل دارند که در ارتباط هستند. اما هیچ حاصلی پدید نیامد. حتی در جریانات اخیر کمتر جایی نام ایشان شنیده شد و بیشتر به شعارهایی نظیر ” مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر” برخوردیم.
همین تجربه تاریخی را در مورد کشورهایی که همجوار ایران هستند دیده شده است. بعد از اتفاقات بهار عربی در سوریه، تعداد گروه های بشار اسد سر به فلک می گذاشت. بارها در کنار هم جمع شدند. به همت سازمان ملل و “گروه دوستان سوریه” به دفعات مکرر دست اتحاد با یکدیگر دادند. حتی هیئت هایی تشکیل دادند و با نمایندگان سوریه از در مذاکره درآمدند تا قانون اساسی جدیدی برای سوریه تدوین کنند. اما هیچگاه آن نهال های اتحاد به درختی تنومند تبدیل نشدند و کام مردم سوریه از میوه های آن شیرین نشد. حتی گاهی در مقابل یکدیگر ایستادند و دست به اسلحه بردند.
در کشور عراق پیش از صدام هم همین داستان پیش آمد. سازمان های مختلف عراقی به رهبری چلبی، ایاد علاوی، و بسیاری دیگر از گروه های سکولار مورد حمایت غرب در همان شهر واشنگتن به همت وزارت خارجه آمریکا، نه یک موسسه مثل کارنگی گرد هم آمدند ولی راه به جایی نبردند. در میان گروه های شیعه که هر یک به نوعی در ارتباط نزدیک با ایران بودند، نشست هایی در جنوب عراق برگزار شد. اما حاصل چه بود؟ چلبی را آمریکا برگزید و بقیه گروه ها به جان هم افتادند تا بعد از سرنگونی صدام عراق روی آرامش به خود نبیند.
علت اساسی این شکست ها را باید در دوری از وطن دید. یعنی عدم ارتباط اندام وارگی با مام میهن، معمولا این گروه ها را از واقعیت های روی زمین دور می کند. هر چقدر مدعی شویم که از طریق جمع آوری داده ها می توانیم مسائل درون ایران را رصد کنیم و از نزدیک به مشکلات اشراف داشته باشیم، در نهایت قادر نخواهیم بود که درد مردم را به درستی بفهمیم. همچنین است احساس مردم داخل سرزمین که احساس همذات پنداری چندانی با “سبکباران ساحل ها” نخواهد داشت.
اگر امروز به ناوالنی، بزرگترین و مهم ترین مخالف پوتین در روسیه نظر بیاندازیم، در می یابیم به رغم در بند بودن، اثراتش بر مردم روسیه بسیار بیشتر از کسانی است که سعی دارند از خارج چتر حمایت خود را بر سر مردم کشورشان بگذارند.
بعضی برای رد این نظریه به حضور لنین و یا خمینی در خارج از کشورهای هدف اشاره می کنند که توانستند علیرغم عدم حضور در کشورهایشان رهبری انقلاب را در کف داشته باشند و ملکه پیروزی را در آغوش بکشند. اما این دسته از هواداران نظریه رهبری برون مرزی به این نکته توجه ندارند که کسانی چون لنین یا خمینی در حقیقت تشکیلات و یا شبکه ای از طرفداران را در داخل داشتند. در حقیقت کسانی چون ایشان در یک ارتباط تشکیلاتی و یا شبکه ای معین به حیات و فعالیت سیاسی برون مرزی خود معنی میدادند. به معنی دقیق تر سرنا را نمی شود از سر گشادش زد. باید سازمانی، نهادی، تشکیلاتی و یا حداقل شبکه ای وجود داشته باشند که فعالین سیاسی خارج از کشور در کنار آنها معنی پیدا کنند. نمی شود اول دکمه بخری بعد به دنبال پالتو مناسب آن بگردی.
اما نکته بسیار مهم، که به ویژه در مورد گروه های سوری و عراقی می توان به آن اشاره کرد، وابستگی عمیق آنها به یکی از کشورهای خارجی است که آنها را به نوعی مطیع و منقاد این کشورها می کند. به عنوان مثال وابستگی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق به ایران، ارتش آزاد سوریه به ترکیه، چلبی به جریانات سیاسی و اتاق های فکر آمریکایی از موارد بارز این پیروی ناچارانه از دولت تغذیه کننده مالی می باشد.
دلیل آن هم خیلی روشن است. وقتی شما در سرزمین مادری خود نیستی تا بتوانی از امکانات بومی بهره ببری و یا ارتباطات حمایتی داخل سرزمینی خود را از دست میدهی، ناچاری برای بقا از جایی پشتیبانی بگیری. قطعاً این حمایت ها بدون چشم داشت نیست. بنابراین باید زیر بار تعهد بروی. تازه این کمک ها هم مشروط می شود به روابط دولت حامی با دولتی که در جبهه مقابل است. یعنی به طرفه العینی در صورت بهبود روابط بین آن دو دولت سر این گروه ها بی کلاه می ماند. در سوریه بعد از ده سال جنگ داخلی که به نابودی سرزمینی، کشتار، و آوارگی میلیون ها سوری انجامید، اردوغان که به فرصت طلبی در سیاست شهره است، تلاش دارد از طریق روسیه روابط خود را با سوریه هموار کند. اگر این پروژه محقق شود، می شود انتظار داشت که دولت ترکیه مثل گذشته از ارتش آزاد سوریه حمایت کند؟
به نظر می آید این هشت نفر همان مسیری را شروع کرده اند که قبل از این آزموده شده بود. در برخی از این تلاش ها ی گذشته، شخص رضا پهلوی دخیل بوده است که به جایی هم نرسیده است. اما این بار سر و صدای بسیاری برپاست که گویا این هشت نفر قرار است معجزه ای صورت دهند و رژیم را به زیر بکشند. علت آن را هم در این می دانند که در داخل “انقلاب” باد را در بادبان این هشت نفر انداخته است. کشورهای خارجی هم مشتاق هستند صدای مردم ایران را از دهن این گروه بشنوند. چون فرش قرمز کاخ الیزه، داووس، و کنفرانس امنیتی مونیخ هم جلوی پای ایشان پهن شده است، کار حتما به سرانجام خواهد رسید. به عبارت دیگر چون دول غربی گوشه چشمی نشان داده اند، می توان بر خر مراد سوار شد و تا خود تهران راند. این عده هیچگاه نگفتند که در گذشته چه پیش آمده است که آن هم بستگی ها، اتحادها و یکی شدن ها اتفاق نیفتاد. یا حداقل نمی گویند این بار چه پیش آمده است و این افراد چه تفاوتی با اسلاف خود داشته و دارند که می توانند این یک دل شدن را به ثمر برسانند.
مشکل بعدی شکل این گردهمایی است. این گروه مشخص نیست بر اساس چه پلاتفرمی دست در شانه هم انداخته اند. در طی این سخنرانی مدعی شده اند که یک هدف مشترک دارند و آن سرنگونی جمهوری اسلامی است. خوب اگر چنین است چرا بنیاد کارنگی و شخص کریم سجادپور از دیگرانی که این هدف را سالیان دراز است در ذهن دارند دعوت نکرده اند؟ چه دلیلی داشت که حتی قبل از این، اگر این خبر فقط شایعه ای نباشد، در صورت بندی توییت همزمان شش نفر از حاضرین در این نشست ، این استاد دانشگاه از آن افراد درخواست نکرده بود؟ قدر مسلم به خاطر کاریکاتور یک کارتونیست نبوده است.
علیرغم ادعای شفافیت کسی توضیح نداد این گروه از کی به دنبال صدور این منشور بوده اند. اساس این منشور برای چیست؟ برای تشکیل سازمانی سیاسی است که بسیار مبارک بادا. برای دعوت اتحاد بین احزاب دیگر است که قاعدتا باید این افراد در ابتدا درخواست می کردند که سازمان های مورد نظر هم منشورهای خود را ارائه دهند و در پی آن منشوری مشترک برای درهم آمیزی این سازمان ها بوجود می آمد. یا قصد این است که به جای همه با هم، برسیم به نقطه همه با من، اسمش را هم بگذاریم اتوبوس مجانی؟
بیشتر به نظر می آید که نظر دوم درست باشد. چون در همان پیش بیانیه منشور نهایی، هنگامی که از آزادی زندانیان سیاسی در ایران سخن به میان می آید، خواننده متن به پیوستن آن عزیزان محنت کشیده به جمع فعالین خارج، تو بخوان همین گروه، اشاره می کند. به عبارت درست تر قصد آن می رود که این گروه “برادر بزرگی” کند. حتی در جایی که فعالترین و پر حرارت ترین عضو گروه چهار نفره، از منشا منشور سخن به میان می آورد، فارغ از صدق و کذب مدعی، می گوید بین منشورهای متعددی که از داخل و خارج به دست ایشان رسیده است، این گروه ارجح دانسته اند که از منابع داخلی بهره ببرند، با اینکه حاوی اغلاطی هم بوده اند. این گفته دو نکته پر ابهام دارد.
ابهام اول اینکه آیا برای دریافت منشورهایی که به دست ایشان رسیده است، فراخوانی داده شده بود؟ یا اینکه به دوستان و آشنایان باد صبا پیغامی رسانده بود که عده ای از شریف ترین انسان ها، باز به ادعای همین عزیزی که فعلا نقش سخن گویی را داشتند، در حال تدارک منشوری هستند. اگر شما هم نظری داشتید، خوشحال می شوند نظرات شما را دریافت کنند. حالا طبق معمول داخل کشور را می شود فهمید. برای خارج از کشور چطور؟ اولین فعالیت مشترک هم نه، تنها همزمان، علنی این جمع اول ژانویه بود. از اول ژانویه تاکنون این فراخوان های احتمالی غیر علنی فرستاده شده است؟ یا اینکه از همان شهریور که اعتراضات شروع شد این درخواست ها ارسال شده است؟ حتی اگر فرض کنیم که از همان ابتدا اگر ارسال شده باشد، که محال است، و گروهی هم آماده بوده باشند که دست به کار شوند، که محال تر، آیا زمان کافی بود که منشوری به دست ایشان برسد و ساعت ها ابن گروه زمان بگذارند تا آن را نهایی کنند؟
ابهام دوم در مورد وجود اغلاطی در منشورهای ارسالی از ایران است. آیا این اغلاط املایی و انشایی بود؟ یا نه این اشتباهات متنی و محتوایی بوده است؟ اگر در محتوا مشکل بوده است، ترازوی راستی و درستی از کجا می آید؟
هم ترازو ترازو را راست کرد هم ترازو ترازو را کاست کرد
اگر این جمع ادعای پژواک صدای داخل را دارند، آیا قدرت تصحیح درخواست های درونی را دارند؟ آخر در کجا دیده اید که یک بلندگو متن منبع صدا را دستکاری و یا “تصحیح” کند.
بر اساس این دو ابهام اساسی می توان به این نتیجه رسید که چیدمان شکلی برای هدف دیگری است. البته این ادعا در گفته های حداقل سه تن از حاضرین هم بسیار هویدا بود. آن هم این است که ما جمع شده ایم که به جهان بگوییم ما آلترناتیو رژیم در تهران هستیم. بارها در سخنان خود در همین جمع گفتند که ما به واسطه این منشور راهی برای گفتگو با سران غرب می جوییم که ادعای نمایندگی از سوی سایر ایرانیان برای پیشبرد انقلاب در داخل باشیم. حتی مسیح علینژاد در آخرین مصاحبه خود با فرزاد فرخزاد بعد از کنفرانس داووس مدعی می شود که به کشورهای غربی گفته که بیایید با ما گفتگو و همکاری کنید. ما که خیلی بهتر از مجاهدین و نایاکی ها هستیم. حال اگر قصد و نیت این است، از چه مسیری به این نتیجه رسیده اند که نمایندگی ۸۶ میلیون ایرانی که نه، همین چند میلیون ایرانی خارج نشین را دارند. رضا پهلوی که یک بار این مسیر را رفت و در یک وکالت اینترنتی، حتی با فرض صحت تام و تمام این پویش مجازی، نتوانست رای ده درصد این جماعت دیاسپورا را داشته باشد. آیا این “یاران صمیمی” تصور می کنند که مقبولیت جمعی ایشان در فضای مجاز و واقع بیش از آمار هم تیمیشان خواهد بود؟ اگر چنین است، چرا خود را به آزمون نگذاشتند؟ آیا این قصد را ندارند که بقیه را در مقابل عملی انجام شده بگذارند؟
اما نکته آخر که بسیار مهم است و مشکل اساسی در آن خفته است بحث محتوایی گفتگوها است. به غیر از وعده و وعیدهای داده شده که همیشه رایج است و مورد انتظار، بحث عمده نظر به این بود که باید به کشورهای خارجی فشار آورد تا آنها اقناع شوند و دست حمایت از پشت جمهوری اسلامی بردارند و با این دوستان بعد از گذر از جمهوری اسلامی به جهانی مملو از صلح و دوستی و بدور از تروریسم و خشونت برسیم. به عبارت دیگر گویا غرب به منافع خود آگاه نیست و باید دریابد که منافع ایشان با منافع ایرانیان، به آن شکلی که این گروه ترسیم می کند و پیشاپیش خود نمایندگی ایرانیان را هم کسب کرده یکی است و باید جهان غرب با این گروه دست به دست هم دهند و از این شر مطلق که همانا نامش جمهوری اسلامی است گذر کنند.
یکی از خطرات این طرز تفکر را می توان باز در میان گروه های سوری دید. در سال ۲۰۱۵ سه گروه از گروه های جهادی مختلف در ریاض پایتخت عربستان گرد هم آمدند. در فروردین ماه ۱۳۹۶، از میان صد گروه نظامی که بر ضد دولت اسد می جنگیدند، دوازده گروه با هم پیمان اتحاد بستند. از این دوازده گروه کشورهای ترکیه، عربستان، آمریکا و امارات پشتیبانی کردند. در آذر ماه همین سال این گروه ها به چنان اتحادی رسیدند که نمایندگان خود را برای مذاکرات بر سر قانون اساسی آینده سوریه با بشار جعفری نماینده اسد در ژنو معرفی کردند. عادل الجبیر وزیر امور خارجه وقت عربستان هم از ایشان خواست که همه این گروه ها به وحدت کلمه برسند. در ماه می ۲۰۱۸ تلویزیون دولتی ترکیه اعلام کرد که یازده گروه مخالف سوری تحت عنوان “جبهه ملی آزاد سازی” متحد شدند. “گروه دوستان سوریه” پس از نشست در عمان پایتخت اردن، پشتیبانی خود را از “ائتلاف ملی سوریه”، در گفتگوهای استانبول اعلام کردند. این گروه شامل کشورهای بریتانیا، مصر، فرانسه، آلمان، ایتالیا، اردن، قطر، عربستان سعودی، ترکیه، امارات متحده عربی، و آمریکا بودند.
همه این داستان ها ادامه داشت تا در پنجم و ششم نوامبر ۲۰۲۲ دوباره در دوحه گرد هم آیند که اشتباهات گذشته خود را در یابند. خبرگزاری فرانسه در همان روز در گزارش خود خاطرنشان کرد این گروه ها پس از گذشت ۱۱ سال از جنگ داخلی در سوریه و تسلط اسد بر دو سوم خاک سوریه، نه تنها موفق نشدند که صفوف خود را متحد کنند، در میدان های نظامی شکست خورده، ارتباط خود را با رزمندگان داخلی از دست داده اند. از همین رو دیگر از چشم حامیان غربی و عربی خود افتاده اند.
شاید به همین دلیل بود که امارات عضو “گروه دوستان سوریه” این بار کمک ۵۰ میلیون دلاری در اختیار دولت سوریه قرار می دهد تا به زلزله زدگان آن منطقه اهدا شود. این در حالی است که تنها کشورهای محدودی از جمله ایران و روسیه در این کار مشارکت جسته بودند و کشورهای غربی از این کار سر باز زده بودند.
خطر این دست موضع گیری ها و تمایل به حل مشکلات با مدد خارجی ها، کاهش ارزش و توش و توان مبارزات داخلی است. نتیجه نهایی آن هم سرخوردگی مردم است. چون اگر کشورهایی که امروز دشمن ایران تلقی می شوند، می توانند به دوستان یا حداقل مخالفین بی ضرر تبدیل شوند. در عالم سیاست این کلیشه است که بگوییم دوستان و دشمنان دائمی وجود ندارند. بلکه منافع نقطه عزیمت است. شاید از همین روست که با نزدیک شدن به ۲۰ فوریه عادلخواه آزاد می شود. اسلامی مدعی می شود مذاکرات برجام بر مبنای همان توافق ۲۰۱۵ است که تا دیروز اعضای کابینه و شخص خامنه ای آن را خسران محض قلمداد کرده بودند.
برای غرب یک ایران غیر اتمی، یک ایرانی که اسلحه به روسیه نفرستد، یک ایرانی که شهروندان کشورهای غربی را به گیر و گرفتاری نیندازد، و در نهایت یک ایران همراه از همه چیز مهمتر است. برایش خیلی فرق نمی کند که بر سر کار باشد. آن یک مشکل داخلی ایرانیان می شود.
اما جنبه خطرناک دیگر در سخنان افراد حاضر در این نشست، تشویق جهان غرب برای به فروپاشی کشیدن ایران بود که با اسم رمز regime change خوانده می شود و علینژاد نیز نگرانی از طرح آن نداشت. نازنین بنیادی که در تمام طول عمر خود بیش از دو ماه در ایران نبوده، با چنان شدتی از افزایش تحریم ها و سخت گیری های بیشتر بر جمهوری اسلامی، و در واقع مردم ایران، داد سخن می داد که آدم انگشت به دهان می ماند. رضا پهلوی هم که از فشار حداکثری سخن به میان آورده بود. تو گویی آنچه ترامپ کرده بود، و کاری هم در تزلزل جمهوری اسلامی پیش نیاورده بود، حالا باید با شدت بیشتری بر سر مردم آوار می شد. خانم علینژاد هم که جوری از حکومت ایران سخن می گفت که تو گویی جنگ جهانی اول و دوم هم به نوعی زیر سر جمهوری اسلامی بوده است.
اینها از یک واقعیت موجود، یعنی ناسازگاری نظام حاکم بر ایران با مردم ایران و بلایای ناشی از آن بر سر مردم ایران استفاده ابزاری کرده، تلاش دارند جهان را قانع کنند که راهی جز کلنگی کردن ایران باقی نمانده است. درست همان طور که در زمان صدام گروه های مخالف دولت، در تلاش بودند تا برای نئوکان های تشنه جنگ حاضر به یراق مستقر در کاخ سفید، دلیل و بهانه جور کنند و نشان دهند که صدام در حال ساخت تسلیحات شیمیایی و هسته ای است. همان کسانی که برای کالین پاول، وزیر خارجه آمریکا، مدارکی فراهم کردند تا به سازمان ملل بیاید و ماشه جنگ را بچکاند. بعدها هم اعتراف کند که همه آن حرف ها دروغ بود.
در آن تحریم های حداکثری حاکم بر عراق، نفت در برابر غذا، کودکان عراقی از نبود دارو مردند. صدام کاخ جدید برای خودش ساخت و پسر کوفی عنان با تاسیس شرکت برای مدیریت پروژه نفت در برابر غذا به ثروت دست یافت. در نهایت هم که کار پیش نرفت و صدام سخت جانی کرد، بوش فرمان جنگ را صادر کرد که همه به آرزوهایشان برسند به جز مردم عراق.
در کنار همه اینها حامد اسماعیلیون به جنگ سپاه پاسداران رفت و روشن نساخت که آیا در فردای پیروزی “انقلاب مد نظر گروه ایشان” این نیروی نظامی باید منحل شود و یا بعد از آن صد روز اولی که رضا پهلوی به آن اشارت داشت. هر چند که فرزند آخرین پادشاه ایران هم نگفت این عدد صد جز برنامه های این گروه بود و یا فی البداهه مطرح شد.
اگر پیشنهاد اسماعیلیون نظر شخصی ایشان بوده و خلق الساعه طرح شد که نباید خیلی جدی گرفت. اما اگر نظر جمع بوده و در بحث های چندین ساعته بین آنها حاصل شده، بیش از پیش باید نگران تصمیم گیری های آتی این جمع شد. اگر به سرنوشت عراق بعد از برمر و یا درخواست های افراطیون ابتدای انقلاب ۵۷ در مورد انحلال ارتش و جنگ عراق و ایران نظری بیفکنیم، می توان خامی و ناپختگی بیشتری در این جمع دید.
نکته سوم خطرناک در بحث های مطروحه در نشست فوق محور قرار گرفتن این چهار نفر در این نشست بود. خود را از این راه دور تبر دانستن و کسانی را در داخل به موریانه و کرم تشبیه کردن، ادبیات آشنایی به نظر می آید. ما قبلا هم شنیده بودیم که احمدی نژاد مخالفین خود را خس و خاشاک خوانده بود و با واژه بزغاله زینت بخشیده بود.
اینکه در تعارف بگوییم به رهبران جهان لیست رهبران داخلی را داده ایم و در نهایت به همان رهبران جهانی بگوییم که شما باید با ما مذاکره کنید، بدون ارائه هیچ دلیلی، جز خودشیفتگی نام دیگری به خود می گیرد؟ اینکه خود را سوار بر اتوبوسی بدانند و بقیه را دعوت به سواری مجانی بکنند، آیا جز منم منم کردن چیزی دیگری است؟ اینکه نخونده ملا بشوند و ادعا کنند قرار است متخصصینی به ایشان بپیوندند و راهکارهای حل مشکلات را بیابند، یقینا همچنان که در ققنوس کردند، مثل همانی نیست که رئیسی گفت اقتصاددانان را به خط خواهد کرد تا مشکلات اقتصادی ایران را حل کنند؟ اما امروز تورم از مرز ۵۰% گذشته و دلار به ۴۵۰۰۰ تومان رسیده است. در آخر هم از موضعی بالادستی به دهه هشتادی ها پست رهبری بدهند، و مردم را به ملاقات بزرگان بردن، بیشتر به یک نمایش متفرعنانه می خورد تا یک فعالیت سیاسی.
باده دٌرد آلودمان مجنون کند صاف اگر نباشد ندانم چون کند
در آخر به این جمع چند توصیه می شود کرد. اولا تبرهایتان را زمین بگذارید و چراغ خرد پیش پای خود بگذارید. هیچ کشوری با تبر آباد نشده است. هیچ سرزمینی با خطابه اصلاح نشده است. در عین حال این اتوبوسی را که سوار شدید اصلا هم مجانی نیست. پولش خون بهای جوانانی است که در ایران به دست یک رژیم خودکامه سلطانی کشته شده اند. همان هایی که برای شما هشتگ اتوبوس مجانی را ساخته اند، رانندگی اتوبوس را به عهده گرفته اند، پول اتوبوس را از محل همان پولی که به آن اشارت رفت داده اند.این جمع حتما می داند بسیار کسانی را با همین اتوبوس های مجانی به داووس ها و کنفرانس های امنیتی مختلف برده اند. اما زمانی که دریافتند به کارشان نمی آید از اتوبوس پیاده کردند. در آخر، شاید بهتر بود این همگنان به جای کلمه اتوبوس از واژه قطار مجانی استفاده می کردند. چون جای بیشتری داشت. یادتان می آید در آن قطار انقلاب که گنجایش آن از این اتوبوس بیشتر بود، امروز به جز راننده و یکی دو خدمه کس بیشتری باقی نمانده است.