جنبش زنان، و امید به اعتلای جنبش عمومی- محمدرضا نیکفر
این تأملی است بر جریانی که در کوران رخدادهای آن قرار داریم. چه شد؟ چه باید بشود؟
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
تا همین جایش یک پدیدهی کلاسیک را در جنبشهای اجتماعی تجربه میکنیم. حکومتی که دستخوش بحران مشروعیت است، دست به کاری میزند که در مقایسه با بسیاری از جنایتهایی که تا کنون مرتکب شده خُرد جلوه میکند، اما به ناگهان با واکنشی اعتراضی مواجه میشود که تلاش برای مهار آن واکنشهای تندتر و گستردهتری را به دنبال میآورد. مقامات مثل همیشه شروع به توجیه میکنند، به تناقضگویی میافتند، یک مأمور را از کار برکنار میکنند، وعدهی رسیدگی میدهند، در همان حال نیرویشان را برای مقابله با مردم بسیج میکنند. همین که رژیم، رژیمی که نیاز به بیان کارهای خود نداشت جز در شکل آوازهگری خودستایانه، به توضیح و توجیه یک کارکرد خود میپردازد، نشانهی شروع روندی است که در صورت رویارو شدن با فشار بیشتر، در ادامه صدایش خواهد لرزید، و بیشتر دچار تناقضگویی خواهد شد.
خامنهای در روز چهارشنبه ۳۰ شهریور، ششمین روز اعتراضات، در سخنرانیای که مضمون آن توجیه روال مدیریت جنگ با عراق بود، در مورد رخدادهای جاری سکوت کرد. این از آن سکوتهایی است که تعبیر شدنی است به عنوان انکار، به عنوان نمیخواهم باشد پس نیست، و در نتیجه کاری کنید که محو شود و نباشد. از میان حرفهایی زد این سخن قابل تأمل است:
«وقتی در وسط یک حادثه هستیم درست نمیشود ابعاد آن را شناخت و خصوصیات و عمق و تاثیرات آن را معین کرد.» (ایسنا)
این سخن به طور کلّی درست است. ما اما اینک در میان حادثه هستیم و ویژگیها و ژرفا و تأثیرهای آن را درک میکنیم، چون حادثهای منفرد نیست، تاریخی دارد، زمینههایش روشن هستند. اما همینها کافی نیستند برای آنکه بتوانیم دربارهی آیندهی آن نظر دهیم، چون به آیندههای دیگری مربوط میشود. هم اکنون رخدادهایی مختلفی در جریان هستند که توجه ما عمدتاّ معطوف به یکی از آنهاست. آنچه میتوانیم بگوییم این است که چه شد که چنین شد، و اینکه چه باید بشود، اگر هدفهای جنبش برآمده بخواهند متحقق شوند.
ویژگی شروع زمینهدار رخداد
دربارهی نارضایتیهای عمیق در جامعهی ایران و بحران مشروعیت حکومت ولایی بسیار نوشته شده است. حتّا در گفتههای مقامات میتوان شواهد بسیاری دربارهی این دو موضوع به هم پیوسته پیدا کرد. نارضایتیها بارها، و هر بار به گونهای، نمود اعتراضی وسیع یافتهاند.
در هر مورد، این پرسش طرح شده که چرا حرکت، با وجود وسعت و قدرتش، باز در مجموع محدود مانده − از نظر اجتماعی، جغرافیایی، و در پیشروی به سوی آینده – و نتوانسته گروههای بیشتری از مردم را با خود همراه کند. در تحلیلهایی که از “جنبش سبز” عرضه شده، گرایش برجسته آنی بوده که طبقهی متوسط را نیروی اصلی پیشبرندهی آن دانسته است. در مورد اعتراضهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ توجه به درستی معطوف شده به مالباختگان، تهیدستان و حاشیهنشینان، و گفته شده که طبقهی میانی متجدد همراهی عملی چشمگیری با این اعتراضها نداشته است. در دورهی اخیر اعتراضهای کارگری بیوقفه ادامه داشتهاند. هفتهای نبوده که خبری از یک اعتصاب و تجمع به گوش نرسد. تداوم زنجیرهای آنها اما کیفیتی برآمده از پیوستگی ایجاد نکرد که جنبش کارگری را به عنوان یک عامل اساسی مطرح کند و بتوان از آن همچون جنبشی متمرکز و با خواستهها، نمادها و گفتمانی مشخص نام برد. اعتراضهای معلمان و بازنشستگان هم مدتها خبرساز بودهاند. آنها با وجود پایگاه اجتماعی عمومی مشترک با طبقه کارگر و تجانسی که از نظر خواستهها با خواستههای کارگری داشتند، به صورتی مشخص به اعتراضهای کارگری پیوسته نشدند.
جنبشی که اکنون شاهد آن هستیم، از یک زمینهی میانبخشی (intersectional) سر برآورد. یک بخش از نارضایتیها – ناشی از ستم بر زن و در همان حال ناشی از خشونت دستگاه پلیسی – گره خورد به نارضایتی عمیق مردم کُرد، مردمی با تجربهی مبارزاتی بالا و نیروی همبستگی. خانوادهی مهسا (ژینا) در برابر فشار دستگاه برای سرپوش نهادن بر جنایت مقاومت میکنند، از سوی آنان و روابطشان موضوع رسانهای میشود، خبر میپیچد و ابتدا به ویژه واکنش همبستهی عملی اهالی سقز و سنندج را برمیانگیزد. حرکتهای اعتراضیای شروع میشود که به سبب وجود زمینهی عمومی نارضایتی و در همان حال عاطفهای که اصل ماجرا برانگیخت، به شهرهای دیگر گسترش مییابد. زنان، دانشجویان، و آنچنان که عکسها و ویدئوها نشان میدهند، گروه بزرگی از جوانان در حرکتهای اعتراضی شرکت میکنند. در موارد بسیاری زنان حجاب از سر برمیدارند و حتّا آن را در آتش میافکنند. حرکت در قم و مشهد هم نمود یابد.
زنده شدن امید، و شرط پایداری آن
در مدت اخیر پیاپی میشنویم که مردم مأیوس و ناامید شدهاند. به راستی شواهد بسیاری در این باره وجود داشت. افسردگی محسوس بود؛ به ویژه افسردگی جوانان جلب توجه میکرد. اما در همین روزها دیدیم که یک باره جوّ شاد و امیدوار شد، چه در خیابان چه در دنیای مجازی. امر مشترک و مبارزه برای آن، مبارزهای که اینک پرجلوه است، و همبستگی مبارزاتی به صورت پیوند خوردن تنها و صداها به هم، شادی و امید میآورد.
از همین بررسی سردستی میتوانیم به خصلت اصلی حادثهای برسیم که در آن قرار داریم: سرایتپذیر بودن و میانبخشی بودن آن (زن + کُرد + دانشجو + جوان + شهرهای مختلف + خارج…) گستردگی آن را ممکن کرده است. در همان یکی دو روز اول مصافی درگرفت که در آن رژیم شکست خورد: نتوانست بر جنایت سرپوش بگذارد و دامنهی اشاعهی خبر و واکنش به آن را کنترل کند. مردم در برابر بیمارستان کسری در تهران و سپس در گورستان سقز جمع شدند. جمع نمود یافت و جمع شدن انگیزه ایجاد کرد. حرکتهای بعدی مشوّق شدند. خیابان تر و تازه شد، شاد و سرزنده شد، با وجود باتون و گلوله و دستگیری.
اکنون همه چیز به حفظ آهنگ سرایت و تشدید آن بستگی دارد. یک شرط اساسی این است که گفتمانی که آن را به بیان درمیآورد، عمومی، فراگیر و باکیفیت باشد − باکیفیت از نظر تأکید بر حقوق اساسی، خواست برابری و رفع تبعیض، عدالت، آزادی و انتقال همهی قدرت به مردم.
تضمینی وجود ندارد که این حرکت بیوقفه ادامه یابد و کار را تمام کند. ممکن است تنها حلقهای باشد از حلقههای دیگری که چرخانچرخان میآیند و آیندهی ما را رَقَم میزنند.
اگر گفتمان پیروزیآور را پیوند دهنده و شاملکننده (انتگراتیو) بر پایهی اصول آزادی و عدالت و رفع تبعیض بدانیم، منطقی است که در برابر آن گفتمان جداکننده و تقابلبرانگیز را قرار دهیم. رژیم، در هر مورد و در نهایت، به تقابلی توسل میجوید که به مبنای الاهیات سیاسی آن برمیگردد: تقابل مؤمن−نامؤمن که اساس جداسازی خودی−غیرخودی است. هر چه میگذرد نشانههای بیشتری دیده میشود از این که رژیم میخواهد به زعم خود جنگ مسلمان علیه نامسلمان برانگیزد. این ممکن است به تروریسمی در داخل میدان دهد که از تروریسم دولتی به تروریسم گروههای به اصطلاح خودسر برسد. تلاشهایی که برای جمع کردن “مؤمنان” برمیگردد (اربعین، برنامههای جدیدی چون «امام حسنیها» افزون بر تشکلهای قدیمی) همه به این برنامه برمیگردند.
در درون خود جنبش هم ممکن است اتفاقهایی پیش آید که از احتمال فراروییدن آن به یک ابرجنبش پیونددهنده (انتگراتیو) بکاهند. واقعیت این است که در جامعهی ایران انبوهی مسئله انباشته شدهاند که ممکن است همزمان سر برآورند و خواهان رسیدن به یک راه حل مطلوب شوند. احتمال میرود در وضعیتی که گفتوگوی سنجیدهی مشارکتدهنده ممکن نباشد، فشار همزمان به تقابل بینجامد.
در تاریخ جنبشها تجربههای فراوانی وجود دارند که به ما یاد میدهند چه باید کرد و چه نباید کرد. همهی مسائل را با هم نمیتوان حل کرد. در آغاز خیزشی که شانس اعتلا را دارد، مهم این است که خواستههای زیادی بر آن بار نشود. اصل باید این باشد که جبنش به یک دستاورد برسد، به یک پیروزی، تا حس اعتماد و پیروزی بدهد، و الگویی فراهم شود برای حرکت در عرصههای مختلف.
در همین مورد مشخص پیش رو، رسیدن به خواست لغو اجبار حجاب، ضربهای اساسی بر کل ایدئولوژی ولایی میزند و راه را برای پیشرویهای بیشتر باز میکند. این که زنان به یک خواست مقدم خود برسند، به جنبش آزادیخواهانه و عدالتجویانهی ما این جهت و اطمینان خاطر را میدهد که به دنبال شکستن سدّ یکی از نمودهای بارز نظم مبتنی بر تحقیر و صغارت و اعمال ولایت، قادر خواهد بود همهی دیگر شکلهای ولایت را برچیند و مانع احیای آن هم بشود، از جمله در ظاهری مدرن.