آقایِ نوری زاد! شما در پستوهای اطلاعات چه میکردید؟؟؟
یکشنبه, 12ام دی, 1400
نویسنده مطلب: علیرضا نوری پور
جناب نوری زاد! زمانیکه شروع به نامه نگاری کردی، نامه هایت را میخواندم. زمانی که اعلام کردی که از نظام بریده ای و به دادخواهی از مردم برخاستی، من نیز همانند بسیارانی، خوشحال شدم و با خود گفتم: کاچی به از هیچی، هر یک نفری که از سیستم جمهوری اسلامی برگردد، غنیمت است و باعث خوشحالی.
البته بودند و هستند بسیارانی که هنوز گریبان می درند و تو را (بزرگمرد آزاده میدانند). به باورِ من آنان نه معنی بزرگمرد بودن را می دانند و نه تعریفِ آزادگی را. چرا که تو نه بزرگمردی و نه آزاده، آنهم در سرزمینی که بزرگمردانی چون آریوبرزن و یعقوب لیث را به خود دیده است.
اینکه تو از گذشته خود پشیمانی، و به دادخواهی از مردم برخاسته ای، بد نیست. اما اینکه سی و یک سال شریکِ تمامِ جنایاتِ جمهوری اسلامی بودی، و دم برنیاوردی، بد است. اینکه تا زمانی که منافعِ شخصی تان به خطر نیفتاده بود، دم نزدید، بد است.
خیلی اتفاقی سخنانِت را در روزِ هشتم آبانِ نود و سه بر مزارِِ ستار بهشتی شنیدم که میگفتی: من خودم در پستوهای اطلاعات دستِ اطلاعاتی هایی رو دیدم که در بدنِ زنهای ما چرخش میکرد. البته که منظورت از زنهایِ ما، همسرِ خودت نیست. بلکه منظورت زنان و دخترانِ این سرزمین است. و همه برایت سوت زدند و هورا کشیدند. هیچ کس نپرسید که آقای نوری زاد! تو خود در پستوهای اطلاعات چه میکردی؟ مطمئنا در این نظام هردنبیل، آنقدر خودی بودی که به این دالانها اجازه ورود داشته ای. کسی نپرسید: چرا همان زمان که این ظلم و بی اخلاقی ها را میدیدی، دم نزدی؟ در آن جمع کسی نپرسید که آقای نوری زاد! اکنون که به دادخواهیِ خونِ ستار برخاسته ای، چرا آن زمان که دوستان و هم پالگی هایت در زندانهای مخوفِ جمهوری اسلامی، زندانیانِ سیاسی را از دم تیغ میگذراندند، به دادخواهی برنخاستی؟ خودت خوب میدانی که آن زمان، تو با آوینی ها مشغولِ روایت کردنِ فتحِ راه قدس از کربلا، بودی، و ریختنِ خونِ این زندانیان را به مثابه قربانی کردن در راه خدا و رسولش می دانستی.
جناب نوری زاد! تو به عنوانِ فیلم ساز دوره جنگ، میدیدید چگونه جوانانِ این سرزمین، قربانیِ مطامع سیاسیِ مغزهای فاسد و بیمارِ رهبرانت میشدند، و دم نمی زدی. و کماکان سعی در گسترش فرهنگِ شهید پروری داشتی، و اکنون اعلام میکنی که وقتی به یک خانواده ی شهید برمی خوری یا به برادرجانبازت می نگری که نیمی ازبدنش ازکارافتاده وحتی تکلم ندارد درخود می گدازی که شماها چه مفت سرمایه های ناب این سرزمین را تباه کردید. گناهِ تو کم از گناهِ امامِ راحلت نیست.
جناب نوری زاد! خیلی دلم میخواهد، تغییرِ موضعت را باور کنم. اما شدنی نیست. نمیتوانم بپذیرم که تو به ناگاه از خواب غفلت بیدار شده ای. از من نخواه که باور کنم که از قتلهایِ زنجیره ای بی خبر بودی؟ تو که نویسنده ای، قتلِ سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، پرویز دوانی، حمید حاجی زاده و پسرک نه ساله اش، وجدانت را بیدار نکرد؟ جناب نوری زاد! تو که ادعای میهن پرستی و ایران دوستی داری، قتلِ پروانه و داریوش فروهر تلنگری نشد بر وجدانِ خاموشت؟ تو که خود پدر هستی، قتل سیامک سنجری تو را به هم نریخت؟
من باید باور کنم که تو غلام حلقه به گوشی بودی که هر چه میگفتند و می کردند، می پذیرفتی و دستِ بر قضا ذوب در ولایت هم بودی که به گفته خودت چاره ای جز پیوستن به آن موج نداشتی، و همراه با موج سواران، بخت و اقبال مردم را زیر گرفتی تا خود در اوج بمانی. و تصورش را هم نمیکردی که انقلاب منحوستان، فرزندانِ خود را بخورد.
فراموش نمیکنم که تو همان محمد نوری زادی هستی که در نامه دومت، از موسوی به عنوان «دوستِ واقعی انقلاب» نام بردی. همان موسوی که در تمام جنایاتِ خمینی در دهه شصت در مقام نخست وزیر مشارکت داشت و مهمترین شعار انتخاباتیش حفظ آرمانهای امامش بود، و همان انقلابی که سرزمینمان را نابود کرد.
جناب نوری زاد! شما در سوم بهمن نود و یک در مصاحبه ای با صدای آمریکا گفتید: که تا سال ۸۸ بر این باور بودید که روحانی نمی تواند آدم بکشد و دروغ بگوید، و اینکه حاکمانتان نمیتوانند غارت کنند و مردم را بزنند. جناب نوری زاد مگر شما سال ۷۸ در ایران نبودید؟ مگر ندیدید چه بر دانشجویان رفت که فکر میکردید حاکمانتان مردم را نمی زنند؟ نکند آن زمان مجاور شده بودید و از اوضاع ملک و ملت بیخبر؟ مگر شما از همان سالهای اولِ انقلاب منحوس، مصادره کردنِ اموالِ مردم را ندیده بودید که باور داشتید حاکمانتان غارت نمیکنند؟ مگر ترورهای بیشمارِ حاکمانتان در داخل و خارج از ایران را نمیدیدی که باور داشتی آنان آدم نمیکشند؟
به من حق بدهید که نتوانم باور کنم، شمایی که از سال ۵۸ تا ۸۸ مریدِ رهبر مطلقه بودی، اینک در راه رضای خدا وجدان درد گرفته ای، و به حمایت از مردم برخاسته ای.
پاینده ایران