روزشمار کشتار تابستان ۶۷-مهدی اصلانی
روزشمار کشتار تابستان ۶۷ از منظر و جایگاه یک زندهمانده و شاهد گوهردشتی را در سیودومین سالگشت تابستان و همهکشیی ۶۷ در فیسبوک به اشتراک گذاشتم. مرادم از این دوبارهگویی نخست آن بود که خودم فراموش نکنم و سپس بهقدر بضاعت دانستههایم تیزکردن گوش و چشم و تأکید بر این مفهوم: تکرار حافظه میسازد
روز شمار کشتار بزرگ بخش اول
————
۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ بند ۸ زندان گوهردشت. در دو نوبت ساعت ۸ صبح و ۲ بعدازظهر از طریق بلندگوهای تعبیهشده در سقفِ بند اخبار رادیو از زیر هشت برایمان پخش میشد. ساعت دو بعد ازظهر پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر: «اگر من آبرویی نزد خدا داشتم این آبرو را موردِ معامله قرار دادم.» دور از چشم محتسب شادکامانه نوش نثار «امام» کردیم. نمیتوانستیم شاد نباشیم. نخست آنکه نکبت جنگ به پایان رسیده بود؛ دوم آنکه کشتیی انقلابِ جهانیی خمینی که وعدهی آزادی قدس از کربلا را داده بود، به گِل نشسته بود. و ما نمیدانستیم بشکههایی از آن شوکران که خمینی جرعهای از آنرا نوشید، درضیافتِ مرگ به خوردمان خواهند داد
روز شمار کشتار. بخش دوم
امروز مهران فردا تهران! نیمهشب ۳۱ مرداد. اول تیرماه ۶۷
اشتراک یادداشتهای دوزخسال ۶۷ تحت عنوان «روزشمار کشتار» هدفی جز تیزکردن جشم و گوش ندارد. مصاف یاد است با فراموشی
میبایست سالها سپری شود تا دانسته آید: مجاهدینی که از سراسرِ دنیا به شهرِ اشرف آمده بودند، در ساعاتِ پایانی¬ی نیمه شبِ ۳۱ تیرماه و اول مرداد با سخنانِ مسعود رجوی آمادهی فتح تهران شدند. آنها نمیدانستند (و ما در زندان هیچ نمیدانستیم) که تا چند روزِ آینده به همین بهانه، کشتارِ بزرگِ زندانیان سیاسی که از قبل برنامه¬ریزی شده و ربطی به عملیات فروغ نداشت کلید خواهد خورد. و آنچه رهبر مجاهدین “عملِ عاشوراگونه” نام نهاد، در عملیاتِ کربلایی¬ی رقیب سرکوب خواهد شد.
مسعود رجوی: «كارهای بزرگ در پیشِ رو داریم. مگر ما نگفته بودیم كه اول مهران بعدأ تهران (دست زدن حضار با شعار امروز مهران فردا تهران) مسعودرجوی به جلوی نقشه رفت و گفت: «دیگر وقتِ آن رسیده است که به ایران برویم طرحِ عملیات بزرگی را کشیدیم که در نهایت منجر به فتحِ تهران و سقوطِ رژیم میشود. البته نامِ آن را با عنایت به نامِ پیامبر اسلام “فروغ جاویدان” نام گذاردهایم (صلوات حضار) و عملیات را به اسمِ امام حسین (ع) آغاز خواهیم كرد. چون این بار احتیاج به ماكت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خودِ نقشهی ایران را بیاورید. (با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصرشیرین، باختران و تهران را نشان میدهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظهها -حتی كوچكترین لحظهها- باید استفاده كرده، نباید هیچ لحظهای را از دست بدهیم. زیرا در این عملیات لحظهها تعیین كننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصتِ بسیجِ نیرو پیدا نخواهد كرد.»
و شد آنچه نباید.
روزشمار کشتار بخش سوم
۳مرداد عید قربان آغاز عملیات فروغ
عملیاتِ «فروغِ جاودان» با نامِ «پیامبر اسلام” در ساعات اولیهی بامداد ۳ مردادماه، یعنی روزِ عیدِ قربان، کلید زده شد. همه چیز در فضایی روحانی: عید قربان؛ شبِ وداع.
خلیلالله و ابراهیمِ مجاهدین، کارد را بر گردنِ هوادارانی که نامِ همهگیشان در آن شب اسماعیل شده بود نهاد. این کارد برخلافِ روایات، احادیث و آیاتِ مقدسِ آسمانی با بُراییی واقعیاتِ زمینی تا مغزِ استخوان درید و: «هنوز از چشمها خونابه روان است.» حرکت از «اشرف» و در ساعات اولیهی بامداد به سوی تنگهی مرگ که چهارزبر نام داشت. با «انبوه کرکسان تماشا»
——————–
در بخشهای بعد چشم میگردانم به وقایع مهم روزهای سهشنبه ۴ تا جمعه ۷ مرداد ۶۷. آن جمعهی خونرنگ و قطع تمامیی کانالهای ارتباطی با دنیای خارج و آغاز مجاهدکشی در گوهردشت
روزشمار کشتار بخش چهارم. ۴ مرداد مرصاد (کمین)
اخبار رادیو خبر از حملهی «منافقین در همراهی با نیروهای بعث» به غرب کشور میداد. با آنکه جنگ به پایان رسیده بود، رادیو مارش جنگی پخش میکرد. ما بند هشتیها (و نیروهای چپ در گوهردشت) که ارتباطمان با آنسوی زندان و نیروهای مجاهد از مدتها قبل توسط زندانبان قطع شده بود، مدام تحلیل میکردیم و تحلیل
آیشمن اوین، لاجوردی گفته بود: من خود زندانی بودم و میدانم زندانی با تحلیل زنده است. اما ما کاری میکنیم که تحلیلهایتان همیشه با شکست مواجهه شود
از میان ما منتسبین به طیف چپ (اگر نگویم تمامیمان) به جرأت میتوانم بگویم اکثریت قریببهاتفاق بندیان مرگباور نبودیم. کشتی انقلاب جهانی به گل نشسته. مجاهدین به جبهههای غرب حمله کردهاند نظام در مخمصه گیر کرده و ما بندیان –بهاحتمال- پیروز این میدان خواهیم بود
—————–
«ساعت سه بامداد ۴ مرداد صادق محصولی فرمانده لشگر ۶ پاسداران که نیروهایش در مقابل منافقین قرار گرفتهاند با نگرانی آمد و گفت: چون منافقین در جاده با مردم مخلوط شدهاند امکان برخورد قاطع نیست. از من خواست که محل اقامتم را عوض کنم با تلخی او را جواب کردم و گفتم بروند جدیتر برخورد کنندـ»(خاطرات سال ۶۷ هاشمیرفسنجانی)
ترجمهی سرراست حرف هاشمی رفسنجانی به صادق محصولی: مردم و غیر مردم ندارد همه را بزنید
و ما هیچ نمیدانستیم دارند حسینیهی خون و سولهی گوهردشت را با طنابهای از سقف آویزانشده مهیای ضیافت خون میکنند
روزشمار کشتار بخش پنجم
از غروب ۵ مرداد ماه ۶۷ در اوین شماری از زندانیان مجاهد را به نزد هیئت مرگ میخوانند. اما هیچکس تا پایان ۵ مرداد اعدام نمیشود. بر مبنای شهادت و روایت آیتالله منتظری در کتاب خاطراتش حکم کشتار را در تاریخ ششم مرداد از خمینی گرفتهاند. تیم جمارانیها به سرمداریی احمد خمینی اطمینان داشتند که انگشت خمینی را پای آن نفرین نامهی مذهبی مهر خواهند کرد. کارورزان نظام برای چاپیدن ده دم کدخدا-احمدآقا – را دیده بودند. آن شبها سیمای اسلامی تانکهای منهدم و جسدهای سوخته را نمایش میداد و از انهدام نیروهای «منافقین و صدامیان» خبر میداد و ما بندیان اسرای این نبرد نابرابر مبهوت تماشا بودیم .۵ مرداد حکومت اسلامی از هوا و زمین راه را بر «ارتش آزادیبخش» بسته و به قتلعام آنها در جبهههای غرب میپردازد. بر مبنای اسناد منتشرهی تاکنونی تعداد نفرات ارتش آزادیبخش مجاهدین که با بسیج و فراخوان عمومی از سراسر جهان به اشرف آمده و از آنجا به غرب کشور و شرکت در عملیات فروغ اعزام شدند بیش از ۴ هزار نفر بوده. شماری از این نفرات فاقد هرگونه تجربهی کار نظامی بوده و با حداقل امکانات جنگی و ابزار مستعمل به خط اعزام شده بودند. همین اسناد به ما میگویند که حدود ۱۳۰۰ تن در عملیات کشته و یا در همان شهرهای غربیی کشور به دار آویخته میشوند و شماری انگشتشمار را دستگیر و به پشت جبهه منتقل میکنند. صید درشت در چهارزبر، عضو قدیمیی مجاهدین سعید شاهسوندی است که زخمی به تهران منتقل میشود
—————
«ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی میکنیم. این تیپها در کرمانشاه مستقر میشوند و دو تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت میکنند.[…] اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود» مسعود رجوی
روزشمار کشتار بخش ششم. ۶ مرداد
«تلخ چون قرابهی زهری/ خورشید از خراش گلو میگذرد.» احمد شاملو
شروع عملیات فروغ روز عید قربان در سوم مرداد. پایان عملیات ۶ مرداد با عقبنشینیی «ارتش آزادی بخش» به سمت عراق. پایانی سخت و کشنده. عملیاتی که هم از روز نخست و پیش از آغاز سرنوشت محتومش رقم خورده بود. آنگونه که رهبر عقیدتی مجاهدین گفته بود: «چارهای جز عمل نداریم. اگر الان اقدامی نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل میشویم و دیگر نمیتوانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هماکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک میگویم.» از سخنان مسعود رجوی در شب وداع در اشرف
—————
«اول وقت فرمانده قرارگاه نجف اطلاع داد از دیشب از چهار محور به منافقین حمله شده، از تنگه چهارزبر و گردنه حسنآباد و سهراهی اسلامآباد و داخل شهر اسلامآباد. آقای شوشتری امید داد که امروز کارشان یکسره خواهد شد.[…]پس از اطمینان از شکست حمله مشترک منافقین و عراق ساعت هفت به سوی همدان حرکت کردیم. […] با هواپیما به تهران آمدیم از جبهه خبر دادند که کار جاده تمام شده» (یادداشتهای پنجشنبه ششم مرداد ۶۷ هاشمیرفسنجانی)
و
ستاد نیروهای ارتش آزادیبخش مجاهدین پس از بازگشت و عقبنشینی در اطلاعیهای اعلام کرد: نیروهای «ارتش آزادیبخش» در عملیات فروغ ۵۰هزار نفر از نیروهای دشمن را به هلاکت رساندهای کاش هفته بیجمعه بود
روزشمار کشتار بخش هفتم
جمعه ۷ مردادماه
جمعهای که خونریز بود و دلتنگ
در میانِ روزمرگیهای کرختآورِ زندان، جمعه روزِ دلتنگی بود. جمعه، جمعه است. داخل و بیرون هم تفاوت چندانی ندارند. آن روزها زندان سحرخیز شده بود. زندانیان به شوقِ شکارِ خبر از خواب بر میخاستند. جمعهی اولین هفتهی مردادماه اما از هیجانانگیزترین و پُربرخوردترین جمعههای زندان بود. و برای برخی آخرین جمعهی زندهگی. جمعه از جهتی دیگر نیز روزی پرهیجان بود. تلویزیونِ دولتی بعد از ظهرِ جمعه فیلم سینمایی روی آنتن میفرستاد. و ما ندیدبدیدها را به پای جعبهی جادو مینشاند.! آنروز رادیو قطع بود. صداهایی مبهم از رادیوی نگهبانها از زیرِ هشت به گوش میرسید. امام جمعهی تهران، هاشمی رفسنجانی که چونان سرداری فاتح از سرکوب کرمانشاه برگشته بود، آتشبیارِ معرکهی «اعدام باید گردد» شده بود. عربدهی نمازگزاران در نهاربازار نمازجمعه در شعارِ “منافق مسلح اعدام باید گردد” تجلی داشت. تا آن روز غذا را زندانیان عادیی افغانی توزیع میکردند. آن روز اما نگهبانِ بند خود چرخ غذا را به در بند آورد. چرخ را هم با خود نبرد. ساعتی بعد همان نگهبان وارد بند شد و یک راست به سراغِ تلویزیون رفت، سیمِ آن را از برق کشید و روی چرخ غذا قرار داد تا از بند خارج کند. علت را پرسیدیم. پاسخ نگهبان این بود: میخواهیم تلویزیونها را تعمیر کنیم و تلویزیون رنگی را جایگزین تلویزیون سیاه ـ سفید. از این لحظه تمام کانالهای ارتباطیی ما با دنیای خارج را قطع کردند. ساعت ۱۴ اخبار رادیو نیز پخش نشد. هیئت مرگ در دو روز کاری ششم و هفتم مرداد در اوین مرگ میفروخت. بر ما دانسته نبود که هیئت مرگ از فردا هشتم مرداد قرار است در گوهرکشترین مکان آنروزها (گوهردشت) مجاهدکشی پیشه کند
حکم و آن نفریننامهی مذهبی چنین انشاء شد
«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند تشخیص موضوع در تهران با رای اکثریت آقایان حجتالاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای (مرتضی) اشراقی (دادستان تهران) و نمایندهای از وزارت اطلاعات (مصطفی پورمحمدی) میباشد.»روحالله خمینی
روزشمار کشتار بخش هشتم
غریبگیری. کلاغهای چشمکش در راه
————
در محلههای قدیمیی تهران میان کفتربازها اصطلاحی رایج بود که به آن «غریبگیری» میگفتند
کفتربازهای کاربلد در تابستان و گرما روی پشتِ بام دون میپاشیدند تا کبوتران خسته و تشنه و البته کاردرست و بپر را غریبگیر کنند
بندیان قادر به تحلیل دقیق رخدادهای آن ایام نبودند. کاربهدستان نظام تصمیم به زدن گرفته بودند. زدن در خفا.
در گوهردشت بر سر حوادث سفرهی جمعی و ورزش دستهجمعی هرگاه از هواداران سازمان مجاهدین میپرسیدند اتهام: همهگان باید میگفتند منافق! اگر کسی میگفت مجاهد دندانهایش را در دهان خرد میکردند. سرموضعیترین مجاهدین حداکثر در مقابل پرسش اتهام پاسخ میدادند: سازمان. آنروزها اما همهگان به تقریب شده بودند مجاهد. قرقبانان «خدعه» میکردند و در ظاهر بیخیال شده بودند. و مجاهدین اینهمه بهپای ضعف و استیصال حکومت گذاشته بودند
حکومت روی پشتِ بام زندان دون میپاشید تا غریبگیری کند
هیئت مرگ از ساعات آغازین ۸ مرداد در گوهردشت مستقر شد. دست کم مشخص است که محل اعدامهای ۸ مرداد سولهای بود، که در پشت بندها قرار داشت. از جمله نخستین اعدامشدهگان و به قتلرسیدهگان در گوهردشت مهشید رزاقی ملیکشِ بالابلند و رعنای تیم فوتبال هما بود. و نیز تنبیهیهای مشهدی که قتلعام شدند و شماری از زندانیان کرمانشاهی که سهمیهی ارابههای مرگ در روز اول شدند
و فریبسال بود ! ۶۷
روزشمار کشتار بخش نهم طنابکشی
یکشنبه ۹ مرداد روز ملاقات بند ما بود (بند ۸) گفته شد سالن ملاقات در دست تعمیر است. خانوادههایی که برای ملاقات به گوهردشت مراجعه کرده بودند با این نوشته مواجهه شدند: «ملاقاتها بهدلیل تعمیرات تا اطلاع ثانوی تعطیل است» یکهفته درمیان ۴ ساعت در روز (یک هفته صبح یک هفته عصر) هواخوری بین ما و بند ۷ که بالا سرما قرار داشت تقسیم میشد. هواخوری تعطیل. روزنامهها و رادیو تلویزیون قطع. و حالا قطع ملاقات. تنها سه وعده غذا بیهیچ توضیح و پاسخی. اینها همه نشانههای بدی بودند بهویژه قطع ملاقات با توجه به شیوع شایعات در نزد خانوادهها که برای نظام کمهزینه نبود. این نشانههای بد را اما اکثریت ما بند هشتیها بد نمیدیدیم. شکست در جنگ. پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر و… جای بدبینی باقی نگذاشته بود. ما نمیدانستیم دو روز است مجاهدینی که از منظر هیئت مرگ سر موضعی تشخیص داده میشوند طنابکش شده و با کامیونهای یخچالدار حمل گوشت به مکانهایی که تا این زمان دانسته نیست منتقل میشوند
در شماری از روایتهای ناراست و نادقیق از کشتار تابستان ۶۷ (به هر دلیل) سخن از تیرباران شده. شیوهی قتل و کشتار در تابستان ۶۷ طنابکش کردن و دار زدن بوده. چرا که اصل بر سریت بود و گلوله و تیرباران میتوانست خبررسان باشد.
روزشمار کشتار بخش دهم
جغرافیای اوین به مجمعالجزایر جدا از هم شباهت دارد، و گوهردشت زندانی است آپارتمانی. در آخرین تقسیمبندیی زندان در گوهردشت زندانیان چپ درچهار بند ۸-۵ و فرعیی ۲۰ سرجمع در ۵ بند تقسیم شدند. به فاصلهای کوتاه و در دو نوبت، (بهمن¬ماه سال 1366 و خردادماه سال 136۷) شماری از زندانیان ملیکش و تعدادی دیگر را پس از درگیریهای اوین، به گوهردشت منتقل کردند و در دو بندِ ۹ و ۱۰ جای دادند. (این دوبند را ۱۳ و ۱۴ هم نامگذاری کردهاند.) حسینیه یا آمفیتئاتر زندان گوهردشت، محل طنابکش کردن بندیان در انتهای زندان قرار داشت. در مقطع کشتار ساکنان سه بند ۷ و ۸ و فرعیی ۲۰ در زندان گوهردشت در انتهای زندان به جهت موقعیت فیزیکیشان بیش از دیگران حوادث آن دوران را دیدند و شنیدند. (در روزشمار شهریور و آغاز چپکشی در این مورد بیشتر خواهم گفت.) برخی مفاهیم از فرط استعمال نخنما شده و کارایی معناییاش کمرنگ میشود. ما در زندان مدام میگفتیم:حکومت خونریز. خمینی جلاد! و … حال همین حکومت خونریز و جلاد در چندقدمیی ما انسان سلاخی میکرد و ما نمیدیدیم و نمیتوانستیم ببینیم!. واکنش و برونافکنیی ما بندیان بر مبنای مواضع سیاسیمان بیرونی میشد. پیام همهکشیی ۶۷ اما آن بود: در هیچ لابراتوری و با قویترین میکروسکوپهای جهان نمیتوان مولکولی از «رحمانیت» و بیجنایتی در چرخهی نظام یافت.
روزشمار کشتار بخش یازده
که علم بیخبر افتاد وُ عقل بیحس شد. حافظ
اکثرِ مجاهدینی که تا اواسطِ سالِ ۱۳۶۶ در مقابلِ سئوالِ اتهام پاسخ میدادند، منافق. با تغییرِ شرایط تبدیل به مجاهدان سرِموضع شده بودند؛ گروهِ سرود تشکیل داده بودند و به هر بهانه سرود می¬خواندند. مدیریتِ زندان به پاس¬داران دستور داده بود برخوردهای چندان خشنی با مجاهدین صورت نگیرد. مجاهدین هم هرکاری میخواستند می¬کردند. خواندنِ سرودهای رزمی، خواندنِ نمازِ جماعت، تبادلِ اخبار.
برای مجاهدین تفاوتی نداشت که عیدِ فطر باشد یا شهادتِ ابوجهاد در فلسطین اشغالی. به واسطهی هر رُخدادی اعتراضی را سازمان¬دهی میکردند. پس از کشته شدن ابوجهاد با اعلام یک دقیقه سکوت سرودخوانی کردند. ۱۱ مرداد مصادف با عید غدیر بود. در این روز زندانیان مجاهد که خود را پیرو امام اول شیعیان میدانستند به مناسبت عید غدیر به جشن و پایکوبی و سرودخواندن پرداختند. آنچنان¬که دیوارهای زندان به لرزه افتاده بود. نگهبانان هم شتر دیدی ندیدی!
توجه کنید! درست در هنگامهای که مرگفروشان و هیئت مرگ قتل مرتکب میشدند، هوادران مجاهدین مقابلِ دیده¬گانِ هیئتِ مرگ سرود می¬خواندند؛ (از جایگاه شاهد اینرا نمیگویم تا پز دانستههای امروزم به رخ بکشم. من -و بهتقریب ما- نمیدیدیم آنچه در حال وقوع بود) نکتهی مهم آن بود که هیچ خشونت کلامی و رفتاری نزد نگهبانها دیده نمیشد. خود را ضعیف نشان میدادند. آنها به فرموده عمل میکردند. قرار نبود خبر جایی درز کند. یکی از بنمایههای تابستانکشیی ۶۷ سریت آن بود
روزشمار کشتار بخش دوازده. جمعه ۱۴ مرداد
از قطع کانالهای ارتباطی یک هفته میگذشت. در این فاصله بچهها کرکرههای فلزی¬ی پنجرهی اتاقِ عمومی که وسایل صنفیمان در آن قرار داشت را با وسایلی که در اختیار داشتیم کمی بالا زده بودند. با تاریک شدن هوا ناگهان خبر رسید که کامیونی یخچالدار مقابل درِ اصلی¬ی آمفیتئاتر و حسینیهی گوهردشت از پشت پارک کرده است. از لای کرکرههای فلزی مشاهده کردیم که پاس¬دارانی که ماسک بر صورت داشتند مشغول جابهجا کردن و بارگیری¬ی چیزی هستند که بر ما دانسته نبود. تعدادی دیگر از پاسداران مشغولِ سمپاشی¬ی اطراف حسینیه بودند. ما مسخ شده بودیم. نگاه می¬کردیم، اما نمیدیدیم. یعنی نمیتوانستیم ببینیم. کوررنگی اجازه نمی داد ببینیم. کامیون یخچالدار برای حمل اجساد در گرمای جهنمی مرداد ماه بود. سمپاشی جهت مقابله با بوی تعفن و ما نمی دیدیدم و نمیدانستیم که تا کمتر از یک ماه دیگر نوبت ما خواهد رسید و آسیاب به نوبت بود.
در شماری از روایات نادقیق کشتار ۶۷ (حتا از جانب برخی زندانیان سیاسی که سال ۶۷ خودشان زندان بودند) جای امامان جمعه و نطقهای مهم آن دوران واژگونه روایت شده
اهمیت این موضوع در نقش هاشمیرفسنجانی یکی از سرجنبانان اصلیی جنایت ۶۷ است
امام جمعهی نماز ۷ مرداد و نطق سرنوشتساز و مهم آن پس از عقبنشینیی مجاهدین هاشمیرفسنجانی بود
امام جمعه ی ۱۴ مرداد (اوج مجاهدکشی) و خطبههای این نماز را موسوی اردبیلی
امامت جمعهی نماز جمعهی ۲۸ مرداد را هاشمیرفسنجانی و نماز جمعهی ۴ شهریور را خامنهای عهدهدار بود.
همهچیز اما در آن زمان باید با هاشمیرفسنجانی همآهنگ میشد. رفسنجانی در روزشمار ۱۴ مرداد سال ۶۷ خاطراتش آورده: «در منزل بودم کار زیادی نداشتم […] با آقای موسوی اردبیلی در بارهی خطبههای نماز جمعه مذاکره کردیم (یعنی اینکه اردبیلی این زیرخاکیی نایاب حوزه باید چه بگوید و چه نه) موسوی اردبیلی فردای نماز جمعه چهاردهم مرداد در گفتوگو با رادیوی دولتی گفت: «مردم ایران منافقین را از هر حیوانی بدتر میدانند قوه قضاییه در فشار بسیار سخت است که چرا اینها اعدام نمیشوند، باید از دم اعدام شوند. دیگر از محاکمه و آوردن و بردن پرونده محکومین خبری نخواهد بود»
روزشمار کشتار بخش سیزدهم ۱۵ مرداد
«ما درگشاده داشتنِ این دریچهها اصرار میکنیم
و خورشید با تپانچهی سرخش یک یک شمارهها را فریاد میزند
دو سه چهار پنج.» نادرپور
خوانش من از جایگاه شاهد از سه روز پرتلاطم ۱۵ تا ۱۸ مرداد به من میگوید، این سه روز اوج مجاهدکشی در گوهردشت است. در فاصلهی این سه روز، ترددِ کامیونهای یخچالدار را بیش از یکبار مشاهده کردیم. هیئتِ مرگ با شدتی افزونتر از پیش به مرگفروشی مشغول بود. شبانهترین دورههای زندهگیمان را تجربه میکردیم. بدون ترس از تنبیه، کرکرهی فلزی پنجرهی آخرین اتاقِ بند هشت را تا سرحد امکان بالا زدیم.
همه¬گیمان بهمانندِ شخصیتهای بینامِ رمانِ کوری، نوشته¬ی خوزه ساراماگو، شده بودیم. در بخشی از رمان از زبان یکی از شخصیت¬های رمان آمده است: «فکر نمیکنم که کور شدیم. ما کور هستیم. کوری که میبیند. کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند» شبی که از آسمانِ گوهر کفر میبارید تا صبحدم بیدار ماندیم. آنقدر تحلیل کرده بودیم و غلط از آب درآمده بود که دیگر یک جورهایی به شکست معتاد شده بودیم. نیمه¬های شب سایهی¬ی افرادی را دیدیم که نزدیکِ حسینیه در رفت¬وآمد بودند. مانندِ سایههای مرگِ آثار هیچکاک.
کامیون رفت و نزدیکیهای صبح برگشت. صورتمان را به میلهها چسبانده بودیم. آنقدر پشتِ پنجره بیدار ماندیم تا صبح شد. رنگ بر رُخسار نداشتیم. زردی¬ی خورشید به میلهها نزدیک میشد. رنگِ صورتکهامان هم زرد بود.
و هنوز بهدرستی دانسته نیست، مقصد کامیونهای یخچالدار حمل گوشت کدامین مکان بوده
بخش چهارده- شرحی بر سیزده بخش روزشمار کشتار
تابستانکشیی ۶۷ یک قاتل اصلی دارد و بس. روحالله خمینی. آیتالله منتظری در کتاب خاطراتش این نامه را «منسوب به امام» میخواند. و انشاء را کار احمد خمینی. واژهگانی در حکم تباه و نفریننامهی مذهبیی خمینی وجود دارد که تردید در مورد اینکه نامه را خمینی انشاء نکرده بلکه تنها امضاء و مهر کرده افزایش میدهد. از جمله خمینی در متن نوشته: «با توجه به محارب بودن آنها و جنگ کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور» خمینی را شاید بتوان غیرکلاسیکترین وهن موجود تاریخ ایران شمرد. خوانش متن به ما میگوید بهکارگیریی عبارت جنگ کلاسیک چه مقدار با ادبیات خمینی فاصله دارد. دومین موضع مهم در حمن خمینی آن است که این مهمترین دستخطِ خونینِ تاریخِ معاصر ایران و نیز نامهای دیگر که خمینی در پاسخ به احمدِ خمینی، در پاسخِ استفتای موسوی اردبیلی نگاشته، هردو بدونِ تاریخ نوشته شده¬اند. حال آنکه یکی از بدیهیترین اصولِ نامهنگاری¬ی آیات عظام بهویژه خمینی قیدِ تاریخ، بهویژه تاریخِ قمری است. منتظری در خاطرات خود آورده: «اين نامه منسوب به امام تاريخ ندارد. اين نامه روز پنجشنبه (6 مرداد) نوشته شده و روز شنبه (8 مرداد) توسط يكي از قضات به دست من رسيد» نوشتن احکام و گرفتن امضا و مهر از جانب احمد خمینی مورد جدیدی نبوده و سابقهای طولانی دارد. منتظری از قول فلاحيان میگوید: «اين يكی دو سال آخر ما هر كاري با امام داشتيم با احمد آقا حل ميکردیم و به اسمِ امام منعكس میکردیم ما اصلاً دسترسي به امام نداشتيم. میرفتیم با احمد آقا منعکس میکردیم و بعد میآمدیم به اسمِ امام مطرح میکردیم.»
سابقهی جعلنامه¬های خمینی توسطِ احمد به زمانِ برکناری¬ی مهندس مهدی بازرگان از نخست¬وزیری بر میگشت. به اعترافِ دادستانِ انقلاب موسویتبریزی در سالِ جنون و جنایت: «بعد از نامه ای که از قول امام برعلیه آقای بازرگان منتشر شد آقای بارزگان به دادگستری شکایت کرد که این نامه جعلی است. دلایلش را هم گفته بود که امام تکه کلامهایی دارد که در اینجا نیست و دست امام هم لرزشی دارد که در این خط نیست. احمدآقا شب های چهارشنبه روضه داشت. یکی از این شبها، آقای محتشمی بعد از روضه رفت در اتاقی با احمدآقا صحبت کرد. احمدآقا مرا (موسویتبریزی) برای مشورت خواست و گفت: جریان از این قرار است و از آقای محتشمی شکایت کردهاند. (احمد آقا معترف شد) این نامه به خط من است و امام امضا کرده. نه تنها این نامه که نامههای اخیر را غالباً امام نمینوشت. من مینوشتم و امام امضا میکرد.
این چانه زانرو گرم کردم تا گفته باشم سخن اصلیام را: تابستانکشیی ۶۷ تنها یک قاتل اصلی دارد: روحالله خمینی
——–
روزشمار کشتار بخش پانزده
خواب خدا پایان مجاهدکشی
با پایان یافتنِ مرحلهی اولِ پروژهی کشتار در گوهردشت، خدا از خوابِ تابستانیاش برخاست و در حالی که دهندره میکرد، و ملائک بادش میزدند، سوتِ پایانِ نیمهی اولِ مسابقهی مرگ را به صدا درآورد. رانندهگانِ مرگ ارابههایشان را میشستند، خونهای دلمهبسته بر کفِ کامیون¬هایشان را پاک میکردند. نیمهی دومِ بازی¬ی مرگ از بامدادِ 5 شهریور در گوهر میآغازید! غسالان و کفنپیچان، عرقریزان، دستهایشان را به¬¬هم میمالیدند و عرق پیشانیشان را با لنگ¬های گردن¬شان خُشک میکردند. مربیانِ بازی¬ی مرگ تصمیم داشتند آن ها را با راننده¬گانِ تازهنفسِ لودر که در خاوران مستقر شده بودند، تعویض کنند.
و خدا؟
کسی بهدرستی نمیدانست که خدا در آن شبهای جهنمی به چه کار مشغول بود؟ زمانی که «به¬ترین بندگانِ درگاه¬اش، فرزندانِ مجاهدش» را به نام او سَر میبریدند، چرا هیچ نگفت؟ خدا تعطیلاتِ تابستانی¬اش را میگذراند و فرمان را به دستِ شاگردشوفرها و فرستاده¬گانِ زمینیاش سپرده بود. تعدادی از مجاهدینِ اعدام¬شده، همچون فرشاد اسفندیاری، محمدحسن خالقی، حسن خوانساری و مصطفی مردفر، نماز شب¬شان هم در زندان ترک نشده بود.
«اولِ محرم شد من آقاي نيري كه قاضي شرع اوين و آقاي اشراقي كه دادستان بود و رئيسي معاون دادستان و آقاي پورمحمدي كه نماينده اطلاعات بود را خواستم و گفتم: الان محرم است حداقل در محرم از اعدام¬ها دست نگهدارید. آقای نیری گفت: ما تا الان 750 نفر را در تهران اعدام کردیم. 200 نفر را هم به عنوان سرموضع از بقيه جدا كردهايم. كلك اينها را هم بكنيم بعد هرچه بفرمایید.»
در ۱۷روز (۸ تا ۲۵ مرداد) کارِ رسیده¬گی به وضعیت مجاهدین بهتقریب در گوهردشت به پایان رسید. ما هیچ نمیدانستیم که در این دورانِ طوفانی حدود چهارصدوپنجاه مجاهد در گوهردشت به دار آویخته شدهاند. با شروعِ ماهِ محرم برخی از پاس¬داران لباسهای سیاه بر تن کرده بودند و از درودیوار صدای نوحه و به کربلا میرویمِ آهنگران میبارید.
روزشمار کشتار. بخش شانزدهم. آغاز چپکشی در گوهردشت
از ۲۴ مرداد تا ۵ شهریور سکوتی مرگبار بر زندان و بندها حاکم بود. نیمهی دوم بازیی مرگ از ۵ شهریور آغازیده شده بود. از هفتهی اول مرداد تا شروع محرم در گوهردشت حدود ۴۵۰ مجاهد طنابکش شده بودند.
۵ شهریور: نزدیکهای ظهر سروصدایِ غیرعادی از بندِ ۷ که بالای سر ما بند هشتیها بودند به گوش رسید. بچه¬ها بر روی سقف پا می¬کوبیدند تا علامت دهند که در حالِ خروج از بند هستند. احضارشدهگان خود نیز علتِ خروج از بند را چونان ما نمیدانستند. هیئت مرگ از صبح زود در گوهردشت مستقر شده بود. مکانِ استقرارِ هیئتِ مرگ طبقهی زیرین و نزدیکِ آمفیتئاتر یا حسینیهی زندان بود. چند ساعت قبل و پیش از احضار بند هفتیها ساعتی پس از صبحانه، همچون روزهای دیگر در انتظار و آشفتهحالی سر میکردیم. به ناگاه درِ بندِ ۸ باز شد و نگهبان نامِ ۲ نفر از افرادِ بند را خواند: «فرامرز زمانزاده و سیاوش سلطانی، با چشمبند بیرون.» تصور کردیم میخواهند به این دو ملاقات بدهند. بهانهی توقفِ ملاقاتها، خرابی¬ی سالن ملاقات و تعمیرِ گوشیهای تلفنِ سالنِ ملاقات بود. سیاوش موقعِ بیرون رفتن گفت: تنها در صورتی تن به ملاقات میدم که ملاقات دیداری باشد نه شنیداری. اگه خواستن ملاقاتِ تلفنی بِدَن قبول نمیکنم. بر ما دانسته نبود که هیئتِ مرگ از صبح زود در گوهردشت مستقر شده است.
سیاوش و فرامرز به امیدِ ملاقات با خانواده از بند خارج شدند. فرامرز را هرگز نمیبینیم. هنوز پیراهنِ شیکِ سفیدِ تازهاش که تنها تنخورِ خودش بود، درونِ ساکِ سبز رنگی به خانوادهاش تحویل داده شد. هرکس تکتک مقابل هیئت مرگ قرار میگرفت. پرسش کلیدی نیری ریاست هیئا مرگ اما از چپها آن بود: مسلمانی یا مارکسیست؟ این پرسش یعنی گرفتن اعتراف به ارتداد. مجاهدین را به بهانهی محاربه (جنگ) با خدا و چپها به بهانهی ارتداد (بازگشت از خدا) سهم مرگ دریافت کردند
روزشمار کشتار بخش هفدهم. حکایت جلیل
جوانی نکرده به میانسالهگی پرت شدی. متولد ۱۳۳۲ میاندوآب. دستگیری سال ۱۳۵۸ سهمیهی روز اول چپکشی شدی
۵ شهریور کشیدنت بیرون. نیری پرسید: مسلمانی یا نه؟ نماز میخوانی یا نه؟ بعد حکم داد هر وعده ده ضربه کابل تا پذیرش نماز. تمام زندانرفتهها میدانند ما دو جور کابل داریم. کابلی که کف پا میچینند تا تخلیهی اطلاعاتی کنند و کابلی که میزنند تا بمیری. کابل مرگ. غروب ۵ شهریور از آسمان گوهر کفر میبارید. ده ضربهی نماز عشا را خوردی و روز بعد تمام وعدههای ششم شهریور را و صبح هفتم شهریور! برای تو اینجا آخرین ایستگاه نه سال حبس بود. در نوبت دستشویی شیشهی مربایی که بهجای لیوان چای از آن استفاده میکردیم را بر رگانات کشیدی و تمام. عکس قاتلات را گذاشتم بالای تصویر خودت. شیخ مقیسه یا ناصریان اون موقع عبا عمامه نداشت. پیراهنی گشاد تا برآمدهگیی شکم پنهان کند. سرسپردهی ساطور و دار با چشمانی قی کرده از خون تابستان. هنوز نیمهجانی داشتی که بالای پیکر نیمهجانات رسید و به احتمال تمامکشات میکند. ساعاتی بعد پیکر گرمات در یکی از کامیونهای یخچالدار میاندازند و خاورانی میشوی. نمیدانیم استخوانهایت در کدام خاکپشته شیار و در کدامیک از گورچالها پنهانات کردهاند
و حال ما ماندهایم و تو و شما که پارههای جداماندهی تنمان هستید
و هنوز چه بغضها برایتان باید ترکاند
ای کاش باران میآمد؛ برای شستن سنگ مزار نداشتهات
و تکهای از دلمان که همانجا دفن شد
تکملهای بر روز شمار کشتار. بخش هجدهم
چشیامه نونید افتو قشنگه( چشمانم را نبندید آفتاب قشنگ است)
———————-
«من و عمویی را با کلیه وسایل صدا زدند و به اتاق ۳۲۸ بند آسایشگاه اوین بردند. آنجا دیدم هبت معینی هم هست. هبت گفت که از بند زنها، دخترها داد کشیدهاند و خبر دادهاند که چنین دادگاهی دارد برگزار میشود. بعد من و هبت را صدا کردند و عمویی در همان اتاق ماند و دادگاه نیامد. من و هبت را با پیراهن و پیژامه به بند ۲۰۹ بردند که دادگاه آنجا بود و ظاهرا در همان پائین هم اعدام میکردند
به هبت گفتم تو چکار میکنی؟ گفت میگویم عضو سازمانم هستم، مارکسیست هستم و جمهوریی اسلامی را هم قبول ندارم. از من پرسید تو چه میکنی، گفتم من میگویم مسلمان هستم، مارکسیست نیستم و حزب را هم دیگر قبول ندارم»
برگرفته از گفتوگو و شهادت محمود روغنی از مسئولین کارگریی حزب توده با دویچه وله
——————————————-
و با یاد تمام زیباچشمانی که اسیر کلاغهای چشمکش شدند
روزشمار کشتار بخش نوزدهم تکملهی ۲
انبوه کرکسان تماشا
——
همهکشیی ۶۷ تصمیمی به تمامی سیاسی بود
تابستانکشیی ۶۷ قتل عام به مفهوم عام و کلاسیک نبود
همهکشیی ۶۷ تصفیهای سیاسی ایدئولوژیک بود
برای تصفیه باید بهانه جور کرد. محاربه و ارتداد!
مجاهدین به بهانهی محاربه (جنگ با خدا) و چپها به بهانهی ارتداد (بازگشت از خدا) مرتد فطری کسی است که اسلام به او عرضه شده و به فطرت خود خیانت کرده و مجازاتش مرگ است
بر مبنای این فتوا و حکم؛ نورالدین کیانوری نوهی پسری شیخ فضلالله نوری و متولد شده در خانوادهای مذهبی که اسلام بر او عرضه شده میبایست اولین کسی باشد که به جرم ارتداد در تابستان ۶۷ اعدام شود
اعدام نکردن او در تابستان ۶۷ نیز تصمیمی سیاسی بود
روزشمار کشتار قسمت بیستم. تکمله ۳ دست خط مفقوده!
در تابستان ۶۷ آيا تنها قولِ شفاهیی خمينی برای چپکُشی کفايت میکرده است؟
به دليلِ وجودِ سلسله مراتبِ نظامِ قضايی در اسلام، مجريانِ هر جنايتی نيازمندِ حکمِ شرعی هستند. جنايتکارانِ حوزه و چاه درتمام جنايتهايشان اين اصل شرعی را راهنما قرار دادهاند. از فرود آوردن ۱۸ ضربهی کارد بر سينهی تبدار پروانه فروهر تا گونیکش کردن مختاری و پوینده در بیابانهای ورامین و ترور مخالفان در خارج کشور همه جا، حکمِ شرعی و فتوی در کار بوده! حکمِ زدنِ نيروهای چپ در کدام صندوقخانهی امنيتی خاک میخورد؟ آن دستخطِ نامبارک کجا است؟ نفرین نامهای که نفس نزدیکترین یارانمان با آن بریدند؟
آيتالله منتظری خود به چشم خود اين نامه را نديده است. اما بر وجود چنین نامه و حکمی تاکید دارد او در خاطراتش مینویسد: «اتفاقاً اين نامه به دست آقای خامنهای رسيده بود ايشان آمد قم پيشِ من با عصبانيت گفت: از امام يک چنين نامهای گرفتهاند و میخواهند اينها را (چپها) تندتند اعدام کنند. گفتم: چطور شما الان برای کمونيستها به اين فکر افتادهايد؟ چرا راجع به نامهی ايشان در رابطه با اعدام منافقين چيزی نگفتيد؟ گفتند: مگر امام برای مذهبیها هم چيزی نوشته؟! گفتم: پس شما کجای قضيه هستيد، دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسيد شما که رئيس جمهور اين مملکت هستيد چطور خبر نداريد؟! حالا من نمیدانم ايشان آيا واقعا خبر نداشت يا پيش من اين صحبتها را میکرد» و کجا است آن تباهی و نفریننامهی مذهبی
روزشمار کشتار قسمت پایانی
مرتدّه
جمهوری¬ی اسلامی را میتوان یکی از زنستیزترین حکومتهای تاریخ نام نهاد. در تابستانِ سال 1367 اما هیچیک از زنان منتسب به گروههای چپ اعدام نشدند. ماجرا چیست؟ در سالهای سیاه 63-1360 بسیاری از زنان چپ به جوخههای اعدام سپرده شدند، اما اتهام آن¬ها در آن دوران عمدتا محاربه با خدا (اتهام براندازی) بود نه الزاما ارتداد. آیا اعدام نشدن زنان چپ در تابستان ۶۷ یکسره به قوانین آسمانی¬ی¬ خداباورانِ مرگسالار مرتبط است؟ بهدرستی نمیدانیم، اما اگر چنین باشد، نه از سرِ احترام به زنان؛ که در باور خداسالاران به ناقصالخلقه بودن زنان ریشه دارد. بر همین مبنا مرتده را نباید کُشت، چرا که بازگشتِ مرتده از اسلام نمیتوانسته است، انتخابی خردمندانه باشد. مرتده را باید در حبس نگاه داشت و حد بر وی جاری کرد تا سرِ عقل بیاید. حدی که بسیاری از زنانِ مبارز تا سرحدِ مرگ تحمل کردند.
تعدادی از زنهای چپ در تابستان ۶۷ روزهای متوالی کابل خوردند تا جایی که کارِ تنی چند از آن¬ها به بیمارستان کشید.
«مرتدِ ملّی آن است كه كسی در موقعِ بلوغ بر كفر باشد یا تا این سن اسلام به وی عرضه نشده باشد و اَبَوَین او هم كافر باشند. وجه تسمیهی مُرتدِ ملّی آن است كه او از ملّت و ارتباط با مسلمین برگشت نموده باشد. حُکمِ مرتدِ ملی بعد از احراز و اثبات آن، مرگ نمیباشد و تا سه روز به او مهلت می دهند تا توبه کند اگر پس از 3 روز توبه نکرد سپس محکوم به قتل میشود. در موردِ زنانِ مرتده اما ماجرایِ فرامین و احکامِ صادره به کلی متفاوت از مردان است. زنی که از دین بازگشته باشد (مرتده) خواه به ارتداد ملی و یا به ارتداد فطری، تنها احکامِ مرتدِ ملّی بر او جاری میشود و لیکن کشته نخواهد شد» نگاه کنید به تارنمای حوزه علمیهی تبیان. سید محمدرضا آقامیری، باب ارتداد