سانسور و آزادی مطبوعات|کارل مارکس|ترجمه:محمدجعفر پوینده
13 ازر روز مبارزه علیه سانسور
آیا نخستین وظیفه جویندگان حقیقت این نیست که یکراست بیآنکه به چپ و راست نظر افکنند، بهسوی خود حقیقت پیش بتازند؟ آیا گفتن حقیقت در قالب فرمایشی و تحمیلی، در حکم از یاد بردن آن نیست؟ حقیقت چونان نور، از فروتنی به دوردست؛ و تازه در برابر چه کسی باید فروتن باشد؟ در برابر خود؟ حقیقت، دروغ و نادرستی را رسوا میسازد. پس آیا نباید بر ضد دروغ باشد؟
فروتنی در هر گامی که من برمیدارم مانند ترمز عمل میکند و به پژوهشگر فرمان میدهد که در برابر نتیجه پژوهش بر خود بلرزد. فروتنی مانع دستیابی به حقیقت است.
حقیقت، عام و جهانگستر است، به من تعلق ندارد، از آن همگان است. حقیقت مرا تصاحب میکند،من او را تصاحب نمیکنم.دارایی من عبارت است از صورت بیان حقیقت،صورت فرم،فردیت معنوی من است.سبک همان انسان است.قانون، حق نوشتن به من میدهد اما مقرر میدارد که به سبکی غیر از سبک خود بنویسم! من میتوانم سیمای ذهن خویش را نشان دهم اما باید نخست چین و شکنهای مجاز و فرمایشی را بر آن تحمیل کنم! چهره کدام انسان شرافتمندی از این الزام سرخ نمیشود و ترجیح نمیدهد که سیمای خود را زیر ردا پنهان کند؟ تن دادن به چین و شکنهای مجاز و فرمایشی چیزی نیست مگر باسیلی صورت خود را سرخ نگاهداشتن.
شما گونهگونی شورانگیز و غنای پایانناپذیر طبیعت را میستایید. شما توقع ندارید که گل سرخ عطر گل بنفشه بدهد اما میخواهید که غنیترین پدیدهها یعنی ذهن فقط به یک شیوه وجود داشته باشد؟ من آدمی شوخطبع هستم، اما قانون امر میکند که باوقار بنویسم.من بیپروا هستم، اما قانون فرمان میدهد که قلم من باید فروتن باشد؛خاکستری بر روی خاکستری_تنها رنگی از آزادی که قانون به من اجازه میدهد آن را به کاربرم٬ هر قطره شبنم در زیر تابش خورشید به رنگهای بیپایان میدرخشد اما خورشید ذهن در فرد چیزی که بازتاب باید نیابد جز یک رنگ، آنهم رنگ رسمی و مجاز را بیافریند! گوهر ذهن همواره ذات حقیقت است و شما با این گوهر چه میکنید؟ فروتنی؟ گوته میگوید:”فقط فرومایگان،فروتن هستند”و شما میخواهید بر سر ذهن همین بلا را بیاورید؟
آزادی،ذات انسان است تا بدان حد که حتی دشمنانش نیز آن را تحقق میبخشند.البته در عین پیکار با واقعیت آن:آنان میخواهند چیزی را که بهعنوان زیور طبیعت بشری به دور افکندهاند، در مقام ارزشمندترین زیور از آن خود سازند.
هیچکس با آزادی بهطورکلی پیکار نمیکند، افراد حداکثر با آزادی دیگران پیکار میکنند. بنابراین همه انواع آزادی همواره وجود داشته است،فقط گاهی بهصورت امتیازی خاص و گاهی بهصورت حق عام.
مسئله این نیست که آیا آزادی مطبوعات باید وجود داشته باشد، چراکه این آزادی همواره وجود دارد. مسئله این است که آیا آزادی مطبوعات، امتیاز خاص چند فرد است یا امتیاز ذهن بشر بهطورعام، مسئله این است که آیا آنچه برای عدهای ناحق است ممکن است برای دیگران،حق بهحساب آید؟ سانسور درونی حقیقتی آزادی مطبوعات، انتقاد است. انتقاد آگاهی است که آزادی مطبوعات، خود، برپا میدارد.
خودسانسور هم قبول دارد که هدفی در خود نیست و فینفسه، هیچچیز خوبی ندارد و درنتیجه بر اصل “هدف وسیله را توجیه میکند” استوار است. اما هدفی که به وسایل نادرست نیاز دارد، هدفی درست نیست.
برای دفاع از آزادی در هر عرصهای و نیز برای درک آن باید سرشت ذاتی آزادی را، بیتوجه به مناسبات خارجیش در نظر گرفت. ولی آیا مطبوعاتی که خود را به سطح یک حرفه پایین میآورد، به سرشت خود وفادار است و بر اساس شرافت طبیعت خود عمل میکند و آزاد است؟البته تردیدی نیست که نویسنده باید برای زیستن و نوشتن، پول و درآمد داشته باشد،اما بههیچوجه نباید برای به دست آوردن پول زندگی کند و بنویسد.پرانژه در یکی از ترانههای خود میخواند:
من برای ترانهسرایی زندگی نمیکنم/حضرت آقا اگر شما جایم را بگیرید/برای زیستن ترانه میسرایم.
تهدید نهفته در ترانه بالا دربرگیرنده این اقرار ریشخندآمیز است که شاعر بهمحض اینکه شعر برایش وسیله شود به خودفروشی تن در میدهد.
نویسنده بههیچوجه کارهای خود را وسیله نمیداند.کارهایش هدفی در خودند.او آثارش را برای خود و دیگران تا بدان حد از وسیله دور میداند که در صورت لزوم،موجودیت خویش را هم برای وجود کارهایش قربانی میکند و این سخن واعظ دینی را–البته به شیوهای بهکلی متفاوت–سرلوحه کار خویش قرار میدهد: از خداوند اطاعت کن نه از انسانها. خود نویسنده نیز جزو این انسانهاست، با نیازها و امیال بشری خویش.نخستین آزادی مطبوعات آن است که حرفه نباشد.نویسندهای که مطبوعات را تا حد وسیلهای مادی پایین میآورد سزاوار آن است که این بردگی درونی او با بردگی بیرونی یا سانسور مجازات شود؛بهعبارتدیگر مجازات او،همانا سانسور است.