بخشی از سخنرانی غلامحسین ساعدی بر سر مزار صادق هدایت:
سرِ مزار آزادهمردی از جهان جمع شدهایم که همچون ما، آوارگان، در به در و آواره زیست و شهامت و شجاعتش تا بدان حدّ بود که نقطه پایان زندگیش را، عزرائیل نه، که خود گذاشت، و بدانسان که مشت بر سینه زندگی نکبتبار طبقهٔ آلوده خویش زد، مشت محکمتری نیز بر سینهٔ مرگ اجباری زد… هوشیاری و درایت هدایت در این بود که به چیزی که نمیخواست تن نمیداد و هیچ چیز شکل گرفته و جاافتاده را قبول نمیکرد؛ هوشیاری او در این بود که معترض بود؛ مدام معترض بود؛ هوشیاری او در این بود که زندگی را تنها، خوردن و خوابیدن و تخم و تَرکه پس انداختن، راست و ریس کردن حساب بانکی و غرغره کردن خاطرات نمیدانست… این آوارهٔ معترض را اگر انزواگر و انزواجو و مرگطلب خواندهاند به غلط خواندهاند و نامیدهاند؛ او زندگی را در پویایی میدید؛ در بیقراری خویش میدید؛ دنبال آب زندگی بود، از حضور در مجامع رسمی و انجمنهای ادبی امتناع داشت، قهوهخانه کنار آب کرج را بیشتر میپسندید… آزادمردان ادا در نمیآورند؛ آزادمردان چنان مینمایند که هستند؛ و این چنین بود که با مردم اُخت شد… او برای همه مینوشت… او یک روشنفکر به تمام معنی بود، دُم خود را به جایی نبست، از هیچ حزب و دستهٔ دَمدمی مزاج سر در نیاورد. تقلّا کرد، جستجو کرد، نوشت و مدام نوشت، غریبانه زیست، آنچنان که در وطن خویش نیز غریب بود… هدایت پیوند استبداد را با تسلّط مذهبی بسیار خوب میفهمید… او بوی گنداب جامعهٔ متحجّر را میفهمید. جادوگر غریبی بود. بیآنکه با جانوران و حَشرات حوزههای علمیه و مدارس علوم دینی حَشر و نَشری داشته باشد، همه را به روشنی میشناخت… هدایت اگر امروز زنده بود و تسلّط دستاربندان را بر وطن ما میدید… «حَیّ بن یَقظان» یا «زنده بیدار» بود. روشنفکری که دُم به تله نداده بود، سرِ تسلیم؛ هیچ وقت سر تسلیم، در مقابل هیچ قدرتی فرو نمیآورد، مطمئناً، هدایت رودررو با رژیم جمهوری اسلامی میایستاد، هم با قلم و هم با اسلحه. هدایت تن به خودکشی نمیداد