گلپا یا شجریان؛ با حکومت یا بر حکومت؟
۱ مهر ۱۳۹۶ – ۲۳ سپتامبر ۲۰۱۷
در پی انتشار مطلب گلپا، شجریان و مصاحبهای که خبرساز شد درباره گفتگوی اکبر گلپایگانی با روزنامه قانون و انتقاد شدیدش از محمدرضا شجریان، محسن نامجو، خواننده، نوازنده و آهنگساز ایرانی این یادداشت را برای سایت بیبیسی فارسی نوشته که همزمان با تولد ۷۷ سالگی محمدرضا شجریان منتشر میشود:
استاد علی اکبر گلپایگانی، در ادامه رسم جدید و اسفبار چغلی کردن استادان و هنرمندان از هم، سعی کرده است تا زیرآب استاد شجریان را بزند. آنهم کسی که دیگر فقط موزیسین نیست، بلکه نامش به لوحه تاریخ اجتماعی معاصرایران الصاق شده است.
استاد دیگرمان، محمد رضا لطفی هم، چند ماه قبل از فوتش درمصاحبه ای همین مضمون را راجع به شجریان به کار برد که (نقل به مضمون): “این جمهوری اسلامی، اگر برای دیگران آب نداشته، برای تو که نان داشته است. پس چرا ادای اپوزیسیون را در می آوری؟ و…” که ای کاش این حرف ها را نمی گفت.
البته هیچ کس این صلاحیت را ندارد که از انگیزه درونی این استادان پرده بردارد تا معلوم شود، چه چیز باعث می شود که بعد از هفتاد سال، عنان اختیار از کف بدهند و حرمت هم را بشکنند و موجب کف زدن عده ای و فحش دادن برخی دیگر شوند. اما نگارنده می خواهد در فرصت بسیار محدود این نوشته، تا اندازه ای با نگره هردو گروه موافقان و مخالفان هم داستان شود.
۱- روش تحلیل بسیاری از ما ایرانیان، بر استنتاج خطی و مرزبندی یا خط کشی بین سیاه و سفید یا درست و نادرست استوار است و نتیجه گیری هایمان هم غالبا از همین منطق ناشی می شود که گزاره “الف” اگر با ” ب” همسان نباشد، بلاتردید نقطه مقابل آن است. این همان منطق “خودی” و ” غیر خودی ” کردن صاحبان قدرت است که به نظام داوری ما زیردستان هم، عمیقا رخنه کرده. هنرمندان و فرهنگیان، از نظر ما یا بر حکومتاند یا با حکومت. یا “اسماعیل خویی” می شوند یا “علی معلم دامغانی”، یا “داریوش اقبالی” اند یا “علیرضا افتخاری”، یا “بهمن محصص” یا ” ناصر پلنگی” و …
بی آنکه توجه کنیم ، ما این تقسیم بندی را ساده می کنیم تا از پیچیدگی بگریزیم. تا فورا به نتیجه برسیم وحقیقت را همچون گلوله ای به سوی مخاطب مان شلیک کنیم. طبقه بندی ساده، به انسان احساس لذت بخش ــ اما کاذب ــ فهم و تحلیل مسائل را می دهد. اما بسیاری از هنرمندان در تقسیم بندی ما، گلپایگانی و دیگران، جا نمی گیرند. نمونه اش، خود شجریان است.
او البته بیشتر از هم دورهای هایش، از مواهب شرایط سیاسی جدید بعد از انقلاب ۵۷ بهرمند شده که این، هم نتیجه هوش و غریزه شخصی وی در امر بالا بردن و حفظ حیثیت هنری یا حرفه ایش بوده و هم ناشی از چاشنی شانس که شرایط چند سال اول انقلاب، موسیقی تخصصی وی را بی رقیب باقی گذاشته بود. در نتیجه، در حالی که اغلب خوانندگان قبل از انقلاب خانه نشین و فراری بوده اند، او موفق به تأسیس یکی از اولین شرکت های انتشار آلبوم ( دل آواز)، می شود و چند آلبوم خودش را طی چند سال روانه بازار پخش می کند. در زمانه ای که هیچ رقیب جدی برای فروش در آن بازار نیست. یا در شرایطی که، “پرویز یاحقی” ها در شرایط معیشتی اسفبار، مردن را انتظار می کشند. در چنین شرایطی الست که سه شب کنسرت شجریان در تالار وحدت در سال ۶۷، خیابان حافظ را بند می آورد.
اما از سوی دیگر، در سال ۸۸ با اعلام به موقع ، حمایت از جنبشی اعتراضی، و خواندن یک ترانه، در مرکز توجه منتقدان حکومت قرار می گیرد که کنسرت هایش را تماما پر می کنند و بیشترین سود را از جنبشی می برد که رهبرش، هنوز که هنوز است در حبس خانگی است.
با همه این وقایع ، کیست که بتواند به شجریان انگ “باحکومت بودن ” بزند و به او نخندیم؟ لازم به گفتن نیست که وقوع انقلاب و یا ممانعت از آن نه در اراده شجریان بوده و نه در اراده هیچ کس دیگر. از طرفی، اکبر گلپایگانی هم در شرایط قبل از انقلاب که امثال خوانساری و اصغر بهاری و بسیاری از اساتید دیگر با حقوق اندک اداره فرهنگ و هنر سر می کردند و سهمشان در برنامه های تلویزیون، کنسرت آخر شب پنجشنبه ها بود، با برخی ازهمالان یا همانندانش، دیگر راه آن اساتید را ادامه ندادند. در نتیجه، نه تنها از برنامه و شوهای پربیننده موسیقی در رادیو و تلویزیون سهم قابل توجهی داشتند، بلکه تقریبا هر شب در سالن های مختلف آواز می خواندند.
شرایط که عوض شد و موسیقی عامه پسند که در محاق رفت، امثال گلپایگانی، طبعا بیشتر از دیگران متضرر شدند. آیا امروز منصفانه است که که گلپایگانی را همدست یا نان خور حکومت شاه بدانیم؟ از آن گذشته در همین دوران جمهوری اسلامی هم ایشان فرصت یافتند تا هم آلبوم جدید منتشر کنند و هم بخشی از آلبوم های قبلی را بازنشر کنند، ولی سلیقه زمانه عوض شده بود و سکه موسیقی ایشان رونق نداشت.
آیا عدم استقبال از کارهای ایشان به اندازه کارهای شجریان و ناظری هم به دلیل همدستی آن دو نفر با حکومت بوده است؟ آیا با توجه به این امر، ایشان هنوز معتقدند که جوانهاو زمانه آینده از ایشان بهتر از شجریان یاد خواهد کرد؟
۲ – آنچه اول از همه در تحلیل های اینچنینی هنرمندان، از دست می رود، توجه به قدرت و استعداد هنری آنهاست. تلویحا می پذیریم که شرایط قبل از انقلاب، جایی برای مطرح شدن شجریان و ناظری، در برابر گلپا و ایرج نمیگذاشت، و آن دو شانس آوردند که انقلاب شد و معروف شدند. اما فراموش می کنیم که اهمیت این دو ، فقط در این نیست که برای اولین بار در تاریخ معاصر، باکمک دوستان آهنگسازشان، موسیقی بزمی گلپا را به موسیقی متن یک انقلاب میلیونی تبدیل کردند، و همان ردیف موسیقی سنتی که انسان را به نشستن و فکر راجع به پیری و “موی سپید رو توی آینه دیدن” دعوت می کرد را، به واکنش به کشتار ۱۷ شهریور فراخواندند.
اهمیت اصلیشان حتی در این نیست، که سازنده آهنگ حرکت زمانه ای شدند که حافظ و مولوی را به جای ” معینی کرمانشاهی” به خانه های ما آورد. اهمیت بیشتر آن دو (و به ویژه شجریان) در این بود که استاندارد آواز ایرانی را نسبت به “عبدالوهاب شهیدی” و “بنان” و … چند پله بالاتر بردند.
بیشتر موزیسین های سنتی نسل بنده و بعد از من، بر شانه های شجریان و مشکاتیان و علیزاده ایستاده اند تا گلپا و دیگر مشاهیر دوره شاه. درست است که گلپایگانی، رفیق توده ای نداشت و بر موج قدرت سوار نشد و روزگار جدید با او به اندازه شجریان مهربان نبود، اما به عنوان موزیسین عرض می کنم که هیچ وقت تکنیک خواندن “بیداد و همایون” یا نت بالای تصنیف “صبح است ساقیا”ی شجریان هم، در توان حنجره اش نبود و نیست. اگر به فرض، فرصت خواندن دعای افطار در حکومت مذهبی “ضدهنر” جدید، به گلپا داده می شد، شکی نیست که از آن چیزی در حد “ربنا ” بیرون نمی آمد.
طبیعی است که نابلدان یک هنر، هنرمندش را با هر معیاری قضاوت می کنند، جزبا میزان هنر. اما فراموش میکنیم هرکه جلوی ظلم ایستاده یا با آن همراه نشده یا از مواهبش بهره برده، لزوما هنرمند بهتری نیست و برساختن چنین نسبتی بین هنر و امور دیگر، همان ساده کردن است برای گریختن از استثنائات و تناقض ها، که متأسفانه رواج دارد. چرا که در هردو حیطه هنرمندان حکومتی و هنرمندان مخالف، سطوح دانش و استعداد مختلفی داریم که باید بتوانیم مرام سیاسی یا شم اقتصادیشان را از قریحه و توانشان جداگانه قضاوت کنیم.
“حسین منزوی” و “علی معلم” که قرابتی با حکومت داشتند، شاعران بهتری بودند یا فلان شاعر ساکن فیلادلفیا که فحش هایش به “آخوندها” را در مجله ی فارسی زبان شهرشان چاپ می کند؟ آیا فیلم “ماجرای نیمروز” که با بودجه و سفارش وزارت اطلاعات، به جعل وقایع سال ۶۰ پرداخته، استعداد و دانش سینمایی کارگردانش را بهتر می رساند یا مشق های “جعفر پناهی ” آزادی خواه که معمولا آنقدر شخصیت سینمایی اش، با رنگ و لعاب سیاست آمیخته که فراموش می کنیم سینماگر درجه یکی نیست.
درست است که شرایط زندگی تحمیل شده به من نگارنده ، به مثال های دومی نزدیکتر است، اما باید بتوانم کار هنر را به رأیی جداگانه برکشم و بپذیرم که در میان هنرمندان ــ حتی ــ مزدور هم آدم با قریحه و دانش بسیار است. ماجرای قضاوت درباره ی گلپای قدر ندیده و شجریان بر صدر نشسته هم همین باید باشد.
۳ -از همه اینها هم که بگذریم، واقعیت چموشی همیشه در حال چشمک زدن و اعلان حضور است که: در این دریای بی کران هنر، غیر از سن و دوره و استعداد و تلاش و دانش و وضعیت سیاسی و جغرافیا، در رسیدن به آسایش و به ساحل امن که ــ با اغماض ــ به توجه دیدن و کسب شهرت و پول واعتبار تعبیر می شود، “شانس ” هم هر از گاهی نقش مهمی دارد که متأسفانه ، وقایع هنری را تلخ و گاه طنز آمیز می کند. مثلا اینکه فلان آلبوم، بعد از سال ها زحمت، با عوض شدن فلان مدیر از فلان وزارت، مسکوت می ماند. یا یکی از مهمترین و بی حاشیه ترین خوانندگان مهاجر بعد از انقلاب ، “حبیب محبیان”، در زمانی دلش برای وطن تنگ می شود که مغرض ترین و بی دانش ترین افراد، مسئولیت فرهنگی دارند؛ در نتیجه آرزوی کارکردنش در ایران، نامراد می ماند یا بدشانسی و مصیبت بزرگتر برای همه ی ما، که قلب آن نازنین، زودتر از انتظار از کار می افتد. چه فراواناند مثال هایی که در این زمینه دیده ایم، و توضیحی جز خوش شانسی یا بدشانسی ندارند.
چرا ماجرای گلپا و شجریان را از این زاویه هم نبینیم؟ اگر”جمشید مشایخی” و “گلپا”، این واقعیت که استعداد و حفظ حیثیت هنری شان، به خوبی “عزت الله انتظامی” و “شجریان” نبوده را قبول نکنند، می توانیم آنها را به عنصر شانس توجه دهیم. مثل بسیاری از همدوره های من در موسیقی زیر زمینی که بعد از مهاجرت ، شاهد آن هستند که مقلدان بی خطر آنها در داخل، با فلان آدم با نفوذ قرارداد های خوب می بندند و دست چندم همان موسیقی هایی که ما به خاطرش بی مهری دیدیم، حالا سالن های چند هزار نفری را پر می کنند. پس قضاوت ساده شان این است که آن داخلی ها مزدورند ، و هم از توبره حکومت می خورند و هم از آخور هنر دگراندیش. جواب من اما به آنها این است که ما فقط بدشانس بوده ایم که هنگام تقسیم ارث حاضر نبوده ایم. آنها ممکن است موزیسین های خلاقی نباشند و مارا تقلید کنند ، اما قطعا مزدور نیستند. خوش شانس اند.
۴ – در آخر، دوست دارم که به موافقان گلپا و مخالفان شجریان، این را عارض شوم، که این انقلاب، مثل هر تغییر دیگری درتاریخ، به مذاق عده ای خوش آمد و به مذاق عده ای دیگر، ناخوش. اما بد نیست در این میان یادی بکنیم از آنها که به مراتب، از گلپا و شجریان، مدرن تر بودند و از هردوی آن ها مظلوم تر. چرا که نه قدر دیدند و نه هیچ گاه شکایت کردند. در رأس شان یادی کنیم از “فرهاد مهراد”، ” فروغی”، “نادر گلچین” (که هنگام نوشتن همین سطور، خبر فوتش را شنیدم)،”اسفندیار منفرد زاده”، “علی تجویدی”، “حسین دهلوی” و… و… بسیاری از آدم های شریف دیگر.
در سال های اخیر، همه دعوا بر سر ربنای شجریان بود و بی حرمتی صدا و سیما به لحظه ای ملکوتی که استاد برای میلیونها آدم ساخته بود. اما فراموش کردیم که همان رسانه، هر سال عید نوروز، ترانه “بوی عیدی بوی توپ” فرهاد را پخش می کند و هیچکس به این نمی اندیشد که فرهاد حتی یک کنسرت هم نداد وحتی فرصت پیدا نکرد که همچون شجریان، به پخش ترانه اش اعتراض کند.
همان حکومتی که سی سال، آبرو و سرمایه ملتی را بر سر دستیابی به انرژی هسته ای بر باد می دهد، بعد از دق مرگ کردن خواننده بی آزارش، هنوز با آن همه امکانات و خواننده و استعداد، نتوانسته برای عید نوروز مردم ، کاری هنرمندانه تر از “بوی عیدی” او بسازد. او را از بین برده، ولی هنوز وامدار جادوی صدای اوست.