توافق تهران ـ  ریاض، پایان طرح خاورمیانه بزرگ – بیژن نیابتی

 

اندک زمانی از اعلام توافق تهران ـ ریاض  با مدیریت جمهوری خلق چین می گذرد. این تحول یک نقطه عطف جدید در آرایش نیروهای منطقه ای  و مناسبات قدرت در این نقطه حساس یعنی جغرافیای خاورمیانه بزرگ می باشد که اگرخوب مدیریت شود تبعات کوتاه مدت خود را درجای جای این منطقه بارز خواهد کرد. اولین و مهمترین نشانه این توافق خود را درجنگ یمن نشان خواهد داد و نشان هم داده است. عادی شدن رابطه میان جمهوری اسلامی با کشورهای حوزه خلیج فارس بویژه بحرین و امارات ، حل بحران لبنان و تشکیل دولت با ثبات در بیروت، تثبیت حکومت در عراق و نهایتأ بازگشت سوریه به جامعه عرب و بحث بازگشت آوارگان سوری در ترکیه، لبنان و اردن از تبعات محتوم این توافق حساس می باشند.

یکسال و اندی پیش به دنبال عقب نشینی فضاحت بار ایالات متحده از افغانستان و تسلیم این کشور به طالبان در مقاله شکست استراتژی جهان تک قطبی به موضوعی کلیدی پرداخته بودم که صراحتأ به یک تغییرکیفی در تعادل قوای جهانی و چینش نوین نیروهای تعیین کننده در سپهر سیاست بین المللی اشاره داشت. نوشته بودم که :

“… در این مقطع از تاریخ ،  ترکیب قدرت نظامی با قدرت اقتصادی و مهمتر از آن  ظرفیت  و اراده  رهبری چین  برای  قرارگرفتن  در جایگاه رهبری جهان  موازنه قدرت  در صحنه بین المللی را بر علیه آمریکا و به نفع چین  برهم خواهد زد. از این به بعد درهر کجای جهان که آمریکا  صحنه را  ترک کند ، خلأ قدرت را بی هیچ تردیدی جمهوری خلق چین پر خواهد کرد. افغانستان نقطه آغاز این روند می باشد.”

شکست استراتژی جهان تک قطبی ، ۲۲ بهمن ۱۴۰۰

می خواهم بگویم همانگونه که شکست ایالات متحده در افغانستان نماد شکست استراتژی جهان تک قطبی بود به همان میزان توافق تهران ـ ریاض در زیر چترحمایتی چین، سند افلاس و ورشکستگی “طرح خاورمیانه بزرگ” می باشد. این توافق در عین حال نماد پر شدن خلأ قدرت در خاورمیانه عربی توسط چین و به همین اعتبار از حیزانتفاع  افتادن طرح کذایی خاورمیانه بزرگ است. این مهمترین پیام توافق مذکور است. یعنی در یک رابطه شرط و مبنایی، تثبیت حضور چین دراین منطقه مبنا  و توافق میان تهران و ریاض به مثابه  شرط شکست طرح مذکور می باشد.

فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دهه نود میلادی باعث به وجود آمدن یک خلأ  قدرت جدی در مجموعه بلوک شرق به طورعام و درخاورمیانه عربی به طور خاص شده بود. بخشی از دیکتاتوری های عربی که در تضاد میان اعراب و اسرائیل خود را در چهارچوب بلوک مذکور تعریف می کردند از فرصت به دست آمده  یعنی حذف اتحاد شوروی در رأس بلوک شرق استفاده  و تلاش کرده بودند این خلأ قدرت را پر کنند ، تلاشی که در اساس به معنای تن ندادن به هژمونی کامل تنها ابرقدرت پیروز باقی مانده از جنگ سرد یعنی ایالات متحده آمریکا و به عبارتی خواستن سهمی از کیک قدرت بود. این البته در آن شرایطی که آمریکا مست پیروزی قاطعانه در جنگ سرد بود خواسته ای منطقی برای دیکتاتورهای منطقه نمی توانست باشد. آنان تغییر دوران را نتوانسته بودند فهم کنند. علی عبدالله صالح البته بهتر از دیگران شرایط را درک کرده بود. او در جایی گفته بود که آمریکا تصمیم به اصلاح موی سر ما دارد اگر اجازه ندهیم خود سر را اصلاح خواهد کرد.

صدام حسین در عراق ، حافظ اسد در سوریه ، معمر قذافی در لیبی و علی عبدالله صالح در یمن. همگی اینها دیکتاتوری های سکولار بودند، جالب آنکه همگی آنها اعضای “جبهه امتناع” یعنی جبهه ای که در دنیای عرب علیه کمپ دیوید و صلح میان مصر و اسرائیل شکل گرفته بود هم بوده اند. اینکه اپوزیسیون این سکولار دیکتاتورها در کنار آزادیخواهان اساسأ از نیروهای ارتجاعی مذهبی تشکیل شده بود برای “بازها” محلی از اِعراب نداشت. سرنوشت مردم منطقه برای این جنایتکاران علیه بشریت چه اهمیتی می توانست داشته باشد.

تحقق “طرح خاورمیانه بزرگ” از منظر “جناح بازها” از طریق براندازی سخت این دیکتاتورها با حمله مستقیم نظامی صورت می پذیرفت. آنها مطمئن بودند که بر اساس “تئوری دومینو” اشغال عراق بطور طبیعی فروپاشی زنجیره ای بقیه دولتهای نافرمان دیگر را به دنبال خواهد داشت. آنچه که برای بازها مهم نبود همانطور که گفتم ماهیت آلترناتیوهای موجود بود.

برای “جناح کبوترها” اما مهم نه خود رژیم چنج که ماهیت آلترناتیو دولت های مذکوربود. آنها آلترناتیو خود را هم البته مشخص کرده بودند. “اخوان المسلمین” آلترناتیو کبوترها برای خاورمیانه عربی با الگوی حزب عدالت و توسعه درترکیه به رهبری رجب طیب اردوغان بود. در کادر هلال شیعی نیز آلترناتیو مطلوب جناح کبوترها جریان مدرن مذهبی در ایران به سردمداری محمد خاتمی بود. پیشترها در این رابطه مفصل نوشته و توضیح داده ام. آنچه که امروز اما به صراحت قابل گمانه زنی است ، شکست کامل هر دوی این جناح ها در رابطه با تحقق طرح خاورمیانه بزرگ است. این را البته باید به فال نیک گرفت.

تبعات تحلیلی را که من تصویر میکنم  به هرمیزان که درست باشد باید بتوان آن را در کوتاه مدت مشاهده کرد. دراین تحلیل تعادل جدیدی شکل گرفته است که در چارچوب آن دیگر نه رویای تشکیل ناتوی عربی تحقق پذیراست نه تأسیس کردستان بزرگ. نه تهاجم نظامی آمریکا با الگوی رژِیم چنج دیگر روی میز است نه نقشه روی کار آوردن اخوان المسلمین با الگوی بهارعربی. هر تاکتیک و استراتژی جدیدی در راستای تغییر در این منطقه نمی تواند عناصر دوران  قبلی  را در محاسبات خود منظورکند وگرنه امکان موفقیت نخواهد داشت. تنها آن مجموعه نیروهایی موفق به مدیریت تغییر خواهند بود که پیام این تغییر دوران را گرفته باشند. دوران جدید در بطن خود تثبیت یک نظم نوین را نشانه گرفته است. نظمی که حکایت شکست قطعی استراتژی جهان تک قطبی و حاصل تثبیت عناصر پایه در کادر استراتژی جهان چند قطبی است.

مسئله اوکراین

تجاوز روسیه به اوکراین را هم می بایست در این چارچوب فهم کرد. روسیه بدنبال خاک نیست ، بدنبال تثبیت یک نظم جدید در مناسبات بین المللی است. خواهان برسمیت شناخته شدن خود در یک نظم چند قطبی است. قبل ها به هنگام عرضه بلوک شرق به آمریکا توسط گورباچوف، غرب قول داده بود که بی طرفی کشورهای شرق اروپا را به رسمیت بشناسد. این قول نه تنها هیچگاه عملی نشد بلکه ناتو علاوه بر کشورهای شرق اروپا کشورهای برآمده از درون اتحاد شوروی را نیز همچون کشورهای حوزه آدریاتیک یعنی لیتوانی، استونی و لتونی را هم وارد ناتو کرده و با شتاب به سمت مرزهای روسیه پیشروی می کرد.

اوکراین می توانست بی طرف بماند و وارد بازی میان روسیه و غرب نگردد. این اما اساسأ در کادر استراتژی جهان تک قطبی محلی از اعراب نداشت. برای همین هم دلقکی همچون زلنسکی را آرام آرام  به سمت قدرت سیاسی هدایت کردند. اینکه گفتم دلقک جنبه توهین ندارد، شغل او واقعأ همین بود ! درکنار کار استندآپ کمدی او درسال ۲۰۱۵ یک مجموعه تلویزیونی بنام “خادم ملت” که خود هم بازیگر نقش اصلی و هم تهیه کننده آن بود را بروی صحنه می آورد. آنجا “ولودمیر زلنسکی” نقش رئیس جمهوراوکراین را بازی می کند. چهار سال بعد در ۲۰۱۹ هم می شود رئیس جمهور واقعی اوکراین !

هیچ چیز در دنیای سیاست تصادفی نیست به ویژه آن سیاستی که در صحنه بین المللی و در ابعاد کلان پیش برده می شود. آیا در حال حاضر و در صحنه سیاسی کشور خود ما با چنین تئاتری روبرو نیستیم ؟ آیا تلاش نمی شود که دلقکهایی همچون زلنسکی را تنها به اعتبار سلبریتی بودن و تعقیب کننده زیاد داشتن بگذارند در جایگاه رهبری یک به اصطلاح انقلاب مخملی دیگر.  در مبحث ایران بدین مسئله خواهم پرداخت.

درمقابل پیشروی بی دنده و ترمز ناتو ،  روسیه یا می بایست ادعای شراکت در بازی قدرت جهانی را کنار بگذارد و یا برای سهمش بجنگد. یا به حاکمیت مطلق ایالات متحده به مثابه تک قطب موجود تن دهد و یا به عنوان یکی از قطب های قدرت بهای تحقق استراتژی جهان چند قطبی را متقبل شود. اوکراین یکی از آوردگاه های این جنگ جهانی است. قبلأ  در سال ۲۰۰۸ هم چیزی شبیه همین سناریو قرار بود در گرجستان و در زیر گوش روسیه اتفاق بیافتد که آنجا هم لشکرکشی روسیه را به دنبال داشته بود.

دراینجا روسیه تنها با اوکراین نمی جنگد ، با کلیت ناتو منهای تسلیحات اتمی طرف است. غربی  که پرچم دفاع از طرف مظلوم را در دست گرفته حامی مظلوم نیست ، یکطرف جنگ است. آمریکا و اقمارش در اینجا همانقدر حامی مردم اوکراین هستند که در عراق و سوریه و لیبی آزادکننده ! مردم از چنگال استبداد بودند. مهم نیست این جنگ نفرت انگیز چقدر طول بکشد، روسیه چاره ای جز بردن این جنگ ندارد !

اینکه روسیه طرف متجاوز است ، اینکه مردم قهرمان اوکراین جانانه مقاومت می کنند و باید هم مقاومت کنند و خلاصه اینکه این جنگ یک جنگ ضد خلقی و جنایتکارانه است هیچکدام نافی حقیقت مذکور نیست. نبرد اوکراین نبرد بر سر نظم آینده و تعادل جدید است. به همین اعتبارامکان پایان یافتن آن در کوتاه مدت  از اساس منتفی است. غرب به دنبال پایان این جنگ نیست، می خواهد آنقدر از کیسه مردم اوکراین این جنگ را ادامه دهد تا بر سر روسیه همان بیاید که بر سر اتحاد شوروی در باتلاق افغانستان آمد.

توافق تهران ـ ریاض

توافق مذکور نه خلق الساعه بود و نه غیر قابل انتظار! تلاش در راستای نزدیکی دو دولت مدتها بود که آغاز شده بود. هم حاکمیت مزدور در عربستان شکست خود در تمامی جبهه ها از عراق و سوریه تا لبنان و به ویژه یمن را در تمامیت خود حس می کرد و هم رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی با وجود قدرت مالی غیر قابل انکار عربستان و حضور فعالش در تمامی جبهه های مقابل ضد ایرانی قادر به تثبیت قدرت منطقه ای خود  و رفع خطر از تهدیداتی که متوجه بقای حاکمیتش بود می گردید.

هشت سال پیش درست درآغاز تهاجم نظامی عربستان به یمن چنین نوشته بودم :

بمباران یمن حتمأ گرهی از کار فرو بسته عربستان نخواهد گشود. برای تغییر رژیم و بر سر کار آوردن دوباره منصورهادی در یمن البته که ورود نیروی زمینی ضرورت دارد وگرنه یکسال هم که بمباران ادامه یابد ، راه به جایی برده نخواهد شد. این نیز بی تردید همان مردابی است که آل سعود در صورت ورود به آن بزرگترین بلاهت تاریخ حیاتش را مرتکب خواهد شد. بدیهی است که یمن ، بحرین دیگری نخواهد شد. هرکس که چنین بیندیشد تنها برحماقت خود گواهی می دهد. در بحرین مخالفان شیعه محصور و غیرمسلح بودند. در یمن بیش از تعداد ساکنین آنجا سلاح در میان مردم و درهمه جا پخش است. موقعیت کوهستانی یمن و تجربه جنگهای مسلحانه میان گروههای متخاصم در سالهای اخیر یمن را برای رژیم جعلی سعودی و ائتلاف همراهش تبدیل به افغانستان دیگری خواهد کرد. دولت سعودی در خانه شیشه ای نشسته و سنگ پرانی می کند . آتش یمن در صورت شعله کشیدن پیش ازهمه خود همسایه شمالی را تهدید می کند”.       

معامله لوزان ، توازن جدید ، ۱۸ فروردین ۱۳۹۴

همینطورهم شد ! عربستان که با تمام  قوا وارد جنگ یمن شده بود پس ازهشت سال همراه با کل اتفاق همراهش موفق به شکست به جای خود عقب نشینی حوثی ها هم نشد. بیرون رفتن از باتلاق یمن رژیم سعودی را وارد روندی می کرد که ته آن یا رویارویی مستقیم با رژیم ایران بود یا سازش با آن. روندی که در همان سال ورود عربستان به جنگ یمن کلید خورده بود. رژیم سعودی حالا راه دوم را انتخاب کرده است.

دو اتفاق در سال ۲۰۱۵ حاکمیت عربستان را در مقابل یک عمل انجام شده قرار می دهد که سیاست تا کنونیش مبنی بر مزدوری بی چون و چرا در مقابل آمریکا را به زیر سوآل می برد. ورود رسمی روسیه به سوریه در مقابل سکوت ایالات متحده و تغییر تناسب قوای متعاقب آن علیه نیروهای متمایل به عربستان در آن کشور در کنار توافق اتمی میان دولت اوباما و حاکمیت جمهوری اسلامی در لوزان که امید عربستان و اسرائیل مبنی بر تهاجم نظامی به ایران از سوی آمریکا را نقش بر آب میکرد عوامل اصلی ضرورت بازنگری در سیاست خارجی سعودی ها را تشکیل می داد. سیاست باراک اوباما در تنها گذاشتن عربستان در مقابل جمهوری اسلامی که نشانه آشکار پایان اعتبار “دکترین آیزنهاور” در خاورمیانه عربی بود این بازنگری را بیش از هر زمان دیگری ضروری می نمود.

اصل آیزنهاور که درآغاز سال ۱۹۵۷ توسط داویت آیزنهاور به تصویب کنگره و سنای آمریکا رسیده بود دولتهای مزدورعرب را در مقابل تهدید براندازی توسط هر قدرت خارجی چه ناسیونالیسم عربی وچه سوسیالیسم از نوع شوروی به حمایت نظامی ایالات متحده متکی میکرد. درهمان سال هم در لبنان و هم در اردن نیروی نظامی آمریکا در حمایت از رژیمهای این دو کشور وارد عمل شده بودند.

کنارگذاشته شدن اصل آیزنهاور عربستان را همراه با دیگر رژیمهای مزدور در حوضه خلیج فارس به تکاپوی نزدیکی به دولت نژادپرست اسرائیل می اندازد. دلال این نزدیکی البته کسی جز دونالد ترامپ  نیست که با دامادش طرح موسوم به ابراهیم و ناتوی عربی کذایی را جلوی رژیمهای مذکور می گذارند. طرحی که از اول هم معلوم بود هم بار مالیش را باید خود این رژیمها متحمل شوند و هم مهمتر از آن بار نظامیش را. معلوم بود که رژیم آپارتاید در اسرائیل بدون حمایت نظامی مستقیم آمریکا نه جسارت ورود به یک درگیری گسترده  و تمام عیارنظامی با رژیم جمهوری اسلامی را دارد و نه توان آن را. وگرنه نزدیک به دو دهه پرچم ضرورت حمله نظامی به ایران را به جای تکان دادن در هر مراسم عزا و عروسی در گوشه و کنار جهان زمین می گذاشت و خود رأسا وارد عمل می شد.

بن بست موجود با ورود قدرتمند چین به خاورمیانه باز می شود. این رژیم حاکم بر ایران است که هم روسیه را از طریق سوریه در ۲۰۱۵ وارد خاورمیانه کرده است و هم چین را در ۲۰۲۳.  ورود روسیه باقی ماندن رژیم اسد را در سوریه تضمین می کند و ورود چین به خاورمیانه مقوله حمله نظامی به ایران تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی را از روی میز گزینه ها کنار میزند.

بی هیچ تردیدی هم ایالات متحده وهم بسا بیشتراز آن، رژیم آپارتاید دراسرائیل از بزرگترین بازندگان این توافق می باشند. همه اینها تعادل قوای جدیدی را شکل می دهد که حاصل شکست کامل طرح خاورمیانه بزرگ و استراتژی جهان تک قطبی می باشد. خارج از این چهارچوب مسئله توافق تهران ـ ریاض از اساس امکانپذیر نبود. اینها همه البته به معنای خروج آمریکا از منطقه و سپردن آن به چین نیست. چنین تحلیلی بسیار ساده انگارانه است. چیزی که اتفاق افتاده است این است که ایالات متحده دیگر تنها بازیگر تعیین کننده در این منطقه حساس از جهان نیست.

بازتابهای تعادل جدید در ایران  

ایران به دنبال خیزش انقلابی اخیر وارد فضای جدیدی می شود که با گذشته قابل مقایسه نیست. این تنها خیزشی بود که در دهه های پس از دهه شصت خصلت انقلابی داشته و مستقیمأ کل نظام  و رأس آن را هدف می گرفت. تا پیش از آن در بخشهای بزرگی از جامعه علیرغم نفرتشان از تمامیت رژیم اما توهم اصلاح نظام وجود داشت. اینجا توهم کل جامعه در ارتباط با امکان اصلاح رژیم می ریزد. این پیام را آن جامعه جهانی کذایی که همواره خواستار تغییر رفتار ! رژیم شتر گاو پلنگ حاکم برایران بوده است هم می گیرد. تا پیش از این خیزش، آن جامعه جهانی دربدر بدنبال آلترناتیو از درون رژیم می گشت، پس ازخیزش اما متوجه بیرون رژیم هم شده است ! بدیهی استکه آلترناتیو مطلوب باید آلترناتیو مطیع باشد، مدرن باشد، از همه مهمتر باید خودی باشد. لانسه کردن این آلترناتیو ملوس هم دیگر کار سیستم رسانه ای است.

چه کسی بهتر از وارث سلطنت مدفون ! هم مطیع است و هم دست پرورده دستگاه های اطلاعاتی غربی و به همین اعتبارخودی ترازبقیه ! با یک نگاه اجمالی به تحولاتی که آرام آرام پیش برده می شوند می توان کل نقشه مسیر را فهم کرد. ابتدا رسانه های فارسی در یک کر واحد وارد می شوند تا اخبارشاهزاده را بطور مستمر روی آنتن نگاه دارند. حتی رسانه خوشنام بی بی سی فارسی هم که تا پیش از خیزش انقلابی بند نافش را از جریان اصلاحات به هیچ قیمتی نبریده بود پیام را می گیرد و به جریان آنتنی کردن شاهزاده می پیوندد.

مرحله بعدی سرهم بندی کردن آلترناتیو مطلوب است. مهم نیست که اعضای مربوطه سابقه فعالیت سیاسی متشکل یا تجربه مبارزاتی طولانی داشته باشند چرا که قرار نیست مبارزه ای صورت بگیرد و تشکیلاتی براه افتد. مهم اینست که توی شبکه های اجتماعی تعقیب کننده زیاد و لایک فراوان داشته باشند. آخر قرار نیست که با ماشین نظامی یک رژیم تا دندان مسلح درگیر شد. نظام مقدس خودش خودش را حتمأ  فروپاشی خواهد کرد ! مردم هم که به هزار زبان فریاد میزنند از این رژیم گذر کرده اند. خیزش انقلابی در داخل همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است. اگر این خیزش به فروپاشی رژیم بیانجامد ممکن است که یک نیروی غیر خودی زمام امور را در دست بگیرد، بنابراین لازم بود که هرچه سریعتر دست بکار شد. اما باید حتمأ شاهزاده علاف را هم  وارد بازی میکردند که کردند.

یک شورای هشت نفره تشکیل می شود که همه جور آدمی درش موجود است الا  یک آدم  استخواندار سیاسی  به مفهوم واقعی کلمه ! بعدش هم کل دستگاه رسانه ای  از بی بی سی  گرفته تا ایران اینترنشنال تا رادیو فردا و صدای آمریکا و تلویزیون من و تو و چه و چه و کذا ! می روند پشت لانسه کردن  شورایی که در چشم بهم زدنی شش نفره شده است. اینها می شوند رهبران انقلاب در راه !  واویلا .

وقتی نگاه می کنی که اینها را چه کسی کنارهم چیده در پشت پرده  میرسی  به یک سلبریتی دیگر!  به نام نازنین افشین جم ملکه زیبایی کانادا  که از قضا همسر”پیتر مک کی” وزیر دفاع  و وزیر خارجه سابق این کشور هم هست. فقط این نیست، پیتر مک کی ابعاد بین المللی هم دارد. او از نئوکانهای مارکدار و ازاعضای لابی اسرائیل هم هست. اینجاست که باید رفت دنبال آن پرتقال فروش معروف !

اما مشکلات شاهزاده زیاد است. اول از همه حال مبارزه ندارد، با زور وارد مسیری شده که انتخاب خودش نیست. بهمین دلیل هم وارد هرکار دسته جمعی که می شود پس ازمدت کوتاهی جمع را به هر بهانه ای ترک میکند. دوم آنکه کاریسمای رهبری ندارد ، به همه چیز شباهت دارد الا یک رهبر کاریسماتیک ذیصلاح . حرفش را همان لمپن هواداران جاوید شاه گویش هم قبول ندارند چه رسد به دگراندیشان ملوس دمکرات پیشه حول و حوشش که برای ملت حق انتخاب میان سلطنت وجمهوری را هم به رسمیت می شناسند ! سوم حاضر به پرداخت هیچ بهایی نیست. نه از اموال به سرقت برده پدر تاجدارش حاضر به تأمین هزینه فعالیتهای سیاسی خود و اطرافیانش هست و نه برای سازماندادن هواداران خودش راضی به گذشتن از بخش کوچکی از زندگی خصوصیش می باشد.

شاهزاده سفره حاضر و آماده می خواهد، یا باید بقیه اپوزیسیون ابتدا مسئله تصاحب قدرت سیاسی در ایران را حل کنند بعد رهبری را تقدیم او کنند و یا مثل پدرتاجدارش قدرتهای خارجی با جنگی یا کودتایی رژیم موجود را براندازی کرده و او را به ایران ببرند. برای همین هم هست که بیش از هر چیزی روی دو نیروی داخلی و خارجی حساب باز کرده است. در داخل مجیز سپاه را می گوید و در خارج دست به سوی کلان سرمایه یهود و دولت راسیست اسرائیل دراز می کند. دنبال تضمین گرفتن برای بدر بردن سپاه و بسیج برای دوران بعد از یک کودتای خیالی در ایران است. بیشتر به شوخی می ماند اما باید آنرا جدی گرفت.

منظورم خود شاهزاده  و سلبریتیهای متوهم دور و برش در آن منشور شش نفره و عجالتأ چهارنفره کذایی تا اطلاع ثانوی نیست. آنچه مهم است و باید جدی گرفته شود اما آن نیرویی در”سیستم هژمون” است که تصمیم گرفته بازی قدرت را در ایران با اینها ادامه دهد. روی آنتن بردن اینان بطور مستمر یکطرف قضیه هست. ملاقات ماکرون با مسیح علی نژاد و علنی شدن رابطه سالیان سال دستگاه اطلاعاتی اسرائیل با وارث تاج و تخت هم یکطرف دیگر این قضیه است. برای من اما یک چیز بیشترازهرعامل دیگری اهمیت داشت و من خود آن را بسیار جدی می گیرم. هیچکدام از اتفاقات اخیر از ملاقاتهای انجام شده با نفرات بالا از اسرائیل گرفته تا فرانسه و پارلمان اروپا و حمایتهای رسانه ای هدفدارازاینان به اهمیت دعوت این جمع به کنفرانس امنیتی مونیخ نبود. این دعوت حامل یک پیام مهم به کل اپوزیسیون جمهوری اسلامی بود که باید بسیار جدی گرفته شود. “سیستم هژمون”  دارد پیام میدهد که انتخاب او برای آینده ایران از چه قماشی است. می خواهد بگوید که سمت درست حرکت تاریخ ! در کجاست.

“سیستم هژمون” یا همان جامعه جهانی کذایی باورکرده است که مردم ایران از رژیم جمهوری اسلامی گذر کرده اند و قاطعانه خواهان تغییر رژیم هستند. از سوی دیگر یک نیروی قدرقدرت و در عین حال دارای حمایت مردمی نیز مستقل از میزان مطلوبیتش برای کانونهای قدرت ، در صحنه حضور ندارد. به این اعتبار تنها گزینه جدی گزینه فروپاشی رژیم است چرا که فروپاشی حاصل نفی یک رژیم در قدرت ولی نا متحد از سوی اکثریت قریب به اتفاق جامعه هست. این همان شرایطی است که رژیم سلطنتی در سال ۵۷ علیرغم تبلیغات سراپا دروغ تلویزیون من و تو و خزئبلات رذائل زبون بریده از انقلاب در راستای سفید سازی سلطنت مدفون با آن روبرو بوده است، یعنی همین شرایطی که اینک رژیم فقاهتی با آن رو در روست.

آنجا گزینه مطلوب بختیار بود و جریان اصلاح رژیم سلطنتی که امکانپذیر نشد. گزینه جامعه جهانی کذایی در میانه انتخاب بد و بدتر خمینی بود و انتقال مسالمت آمیزقدرت سیاسی به بیرون رژیم. خمینی “بد” بود ولی “گزینه بدتر” تهدید رادیکالیزه شدن جنبش انقلابی  در مقابل سرکوب و احتمال افتادن رهبری به دست جنبش مسلحانه بود. یعنی همان انقلاب قهرآمیز که مو بر تن آن جامعه جهانی راست می کرد.

اینجا هم گزینه مطلوب جریان اصلاح درون نظام با خاتمی و موسوی بود که امکانپذیرنشد. حالا “سیستم هژمون” باید دوباره میان بد و بدتر انتخاب می کرد اما در بیرون نظام مقدس ! اینجا بد بازگشت به گذشته هست  ولی بدتر پرواز به آینده است ! بدترهمچنان انقلاب قهرآمیز و پیروزی “جنبش سرخ” یعنی جنبش سرفراز سرنگونی تام و تمام رژیم تازیانه و دار است. انقلاب در ایران نه فقط بر معادله قدرت در منطقه که در جهان تأثیر می گذارد، به این اعتبار مطلقأ به حال خود گذاشته نخواهد شد.

مشکلی که اینجا جلوی پای “سیستم هژمون” سبز می شود فقط حمایت بخش کوچکی در جامعه از وارث منتظر خدمت تاج و تخت نیست، از آن مهمتر بی بتگی مفرط  شاهزاده و لات و لمپنهای طرفدار اوست که “پروژه ارتجاعی ـ استعماری” را با شکست روبرو کرده است. به این خاطر گزینه بدی است !  شاهزاده حالا که مأموریت گرفته است عجله دارد که هر چه زودتر و به هر قیمتی به مقصد برسد. رابطه اش را با سرویس امنیتی رژیم آپارتاید نژادی علنی می کند و می خواهد که “کلان سرمایه یهود” او را با همین قد و قواره هرچه سریعتر به تهران برساند. بنابراین ماسک دمکراسی خواهی و تحمل مخالف و سلطنت انتخابی ! را آرام آرام پایین می کشد تا آنجا که دیگردرگلیم شش نفره اش هم نمی گنجد.

لات و لمپنهای طرفدارش بی اعتنا به منویات شاهانه به قداره کشی در میان اپوزیسیون متوهمِ همه با همی مشغولند. آنها بی آنکه بخواهند و بدانند زحمت هرگونه کارتوضیحی را در راستای شرح و افشای محتوای واقعی نظام سلطنت برای جبهه نه شاه نه شیخ  کم کرده اند ! از این لحاظ  شایسته تشکرهستند. بالا بردن عکس پرویزثابتی در کنار تمثال شاهانه نقطه اوج این خود افشاگری بود. بلاهتی بالاتراز آن متصور هست. از این بهتر نمی شد به جامعه نشان داد که چه چیز را برای آینده ایران در نظر دارند. بالا رفتن عکس پرویز ثابتی بالا رفتن ماسک دمکراسی خواهی و حقوق بشر از چهره  شاهزاده جوانبخت ما بود.

شاهزاده که خیال کرده بود قراراست قدرتهای خارجی او را هم مثل پدر تاجدارش با سلام و صلوات به تهران برده و زمام امور را بدستش بسپارند ، درعمل هر روز شاهد رفتار تحقیر آمیز با خود می باشد  و دم بر نمی آورد.از یکسو حامد اسماعیلیون را نخست وزیر کانادا، جاستین ترودو و همسرش  بغل می کنند و از سوی دیگر آغوش امانوئل مکرون برای مسیح علینژاد  و همراهانش باز است و برای شاهزاده  نه !

درمقابل شاهزاده ما را مسئول دستگاه امنیتی رژیم آپارتاید تحویل می گیرد ، بعد او را از در عمومی برای مسافران معمولی خارج میکند. به او اجازه دیدار با ایرانی تباران اسرائیلی نمی دهند ولی کلاه کیپا بر سرش می گذارند و برای دعا ! پای دیوار ندبه می برندش.  دیدارش با نتانیاهو درحاشیه یک مراسم عمومی انجام می پذیرد و درهیچ کجا و درهیچ ملاقاتی برای حفظ ظاهر هم که شده نمی گذارند پرچم ایران روی کتش  را پشت سرش بگذارد. حتی اجازه یک مصاحبه مطبوعاتی معمولی را هم به او نمی دهند. هرآدم باشرفی در مقابل این بی حرمتی ها یک واکنشی نشان می دهد، اما از شاهزاده ما اصلأ بخاری به هوا بر نمی خیزد. او بخوبی می داند که اگر مقولات بی ارزشی ! همچون شرف و غیرت ملی و حیثیت انسانی را وارد معادلاتش می کرد اصلأ از ابتدا می بایست که همچون پدر تاجدارش وارد این میدان مین نمی شد.

حالا که عجالتأ اتوبوس مجانی هشت نفره با پیاده شدن راننده هاش چهارنفره شده ، می ماند آن حسرت بدلانی که مشتاقانه منتظر اتوبوس سواری مجانی بودند  و کاسه کوزه شان را حامد اسماعیلپور برهم ریخته است. خشم این رجالگان علیه حامد اسماعیلپور البته قابل فهم است. من اما هیچ نگران دولایه خوری خوش نشینان اینچنینی بر سر سفره  خیزش انقلابی مردم ایران نیستم.

سرنوشت انقلاب ایران را در نهایت آن مجموعه نیروهایی تعیین خواهند کرد که هم بیرون دو رژیم شاه  و شیخ باشند و هم در کف خیابان حضور داشته باشند. بردن رژیمی که با قهر ضدانقلابی حکومت می کند تنها مشغله آن جنبشی است که هم سیاست دفع نیرو نداشته باشد، هم به لحاظ ارزشی در مقابل شاه و شیخ  باشد  و هم  مهمتر از همه نه با مسالمت که با استفاده از قهرانقلابی به مصاف این رژیم برود. هرچه را غیر این نباید جدی گرفت و جدی هم نیست. بارها گفته ام و باز هم می گویم :

جابجایی قدرت سیاسی در ایران با هیچ تحلیلی مسالمت آمیز نخواهد بود. تنها آن نیرویی برنده خواهد شد که خودش را برای آن درگیری نهایی آماده کرده باشد. این خواست من و ما نیست ، بیان اراده  رژِیم خونریز جمهوری اسلامی برای حفظ قدرت بهر قیمت است. دری که به سمت تصاحب قدرت سیاسی  در ایران باز می شود تنها  براین پاشنه می چرخد.

  • اخبار روز

شنبه, ۹ اردیبهشت ۱۴۰۲

یک نظر بگذارید