ما پنجاه و هفتی ها “متهم” شده ایم! (در سال گرد انقلاب ۱۳۵۷) – علی فیاض

 

  • اخبار روز
  • چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱

این روزها تا دلتان بخواهد، به “پنجاه و هفتی” ها دشنام می دهند. و صد البته به بهانه انقلاب سال ۵۷ و برآمدن آخوندیسم، خمینی و رژیم قرون وسطایی “جمهوری اسلامی”! نسل ما را متهم به “خودکشی” دسته جمعی می کنند. و نیز اینکه گویا زمینه ساز فاجعه ای برای نسل های بعد از خود شده ایم! و دیگر اینکه گویا “نسل تهی مغز” ما، آگاهانه ایران”دموکراتیک” اعلیحضرت را دو دستی به آخوندها تقدیم کرد! و همین “نسل تهی مغز” زمینه ساز فروپاشی ارتش پنجم جهان و بزرگ ترین رقیب ژاپن و کره در آسیا و … شد!

این مزخرفات را کسانی بر زبان می آورند، که نه تاریخ را خوانده اند و نه به شیوه تغییر و تحولات اجتماعی – سیاسی در روند حرکت تاریخ آگاهی دارند.فردی که زمینه های یک جنبش را به درستی و با نگاهی علمی درک نکند و فراز و فرودهای تکامل اجتماعی – سیاسی را نادیده بگیرد و تنها نقطه انفجار را ببیند، از تاریخ و سیر تکاملی آن هیچ نمی داند. درست همانند فردی است که هنگام گرم کردن یک ظرف آب، لحظات ابتدایی و زمینه ساز نقطه جوش آن را نادیده بگیرد! و تنهانقطه جوش آن را ببیند. یک انقلاب سیاسی نیز چنین است. برای رسیدن به مرحله انفجاری آن، دانستن زمینه های فرهنگی، سیاسی، تاریخی و اجتماعی آن ضروری است! تنها کسی که عقلش به چشمش است، فقط لحظه انفجار را می بیند و عناصر موجود در همزمان در شعاع پیرامونی آن را. و دیگر پیش و پس از آن را نمی بیند.

اینکه چرا این انفجار در سال ۱۳۵۷ رخ داد، را نمی توان بدون توجه به زمینه ها و نیازهای اجتماعی، پروسه های سیاسی پیشینی، آرایش نیروهای طبقاتی – اجتماعی و حتا بخش های اقتصادی درک کرد. موضوعی که در تحقیقات مربوط به انقلاب ها در همه جای جهان، از آن زمینه ها به عنوان ریشه های یک انقلاب یاد می شود. هیچ انقلابی، ناگهانی آغاز نمی شود. انقلاب با یک کودتا که در آن چند فرد نظامی با یک برنامه ریزی کوتاه مدت تصمیم می گیرند با قدرت ارتش، نظامی را فرو بپاشند و خود قدرت را در دست بگیرند، تفاوت ماهوی دارد. هیچ انقلابی بدون زمینه های لازم نه شکل می گیرد و نه به مرحله انفجاری می رسد. اینها را یادآوری کردم، تا کسانی که می خواهند همه کاسه کوزه ها را بر سر نسل پنجاه و هفتی بشکنند، لحظه ای به موضع گیری های نسنجیده خود بیندیشند. نسل پنجاه هفتی از بدحادثه یا خوش یمنی!، در نقطه انفجاری این جنبش قرار گرفت. بگذارید، از زاویه ای دیگر به بررسی مسئولیت نسل پنجاه و هفتی در این انقلاب بپردازیم:

بیش از چهل سال است که بخشی و یا بخش هایی از نسل پنجاه هفتی گرفته تا شصتی ها، هفتادی ها و هشتادی ها مدام در مبارزه و درگیری با این رژیم بوده اند. در این نسل ها مبارزات و مطالبات و خواست های اقشار گوناگونی نمایندگی شده است. دانشجویان، کارگران، زنان، نویسندگان، تهی دستان، روشنفکران، روزنامه نگاران، هنرمندان و … اما تا کنون به مرحله انفجاری خود نرسیده است. البته که رژیم با تکان های شدیدی هم مواجه شده است و مواجه خواهد شد. این پروسه زمانی، همان پیش زمینه های یک انقلاب است. حال تصور کنیم که همین نسل “هشتادی” در نقطه اوج این انفجار قرار گیرد و زمینه ساز سرنگونی این حکومت شود. و حال فرض بگیریم که پس از فروپاشی این رژیم اوضاع بدتر از این که هست شود. این فقط یک مثال است و به گفته قدیمی ها در مثل مناقشه نیست! و البته نگارنده مطمئن هست که بدتر از این نمی تواند بشود. اما فرض را بر این می گیریم که اوضاع بدتر از این که هست، شود. آیا نسل های بعدی حق دارند، این نسل را نکوهش کنند که شما عامل فلاکت و تباهی نسل های بعدی شده اید؟ پس اگر چنین است، کسی نباید برای سرنگونی رژیم های استبدادی گامی فراپیش نهد، چون ممکن است آن نتیجه ای را می خواسته، نگرفته است! و با چنین استدلالی باید محکوم هم بشود! اما مگر انسان ها برای بدتر شدن موقعیت خویش، به مبارزه برمی خیزند؟

به راستی کدام موجود ابله از جان و هستی خویش می گذرد برای بدتر شدن شرایط؟ مگر نسل پنجاه و هفتی برای بدتر شدن اوضاع به میدان رفت و جان باخت؟ که حالا باید انواع و اقسام توهین ها را تحمل کند؟ به علاوه، مگر پنجاه و هفتی ها جزو رهبران انقلاب بودند؟ آن پنجاه و هفتی ها جوانانی بودند که درست مثل نسل کنونی خواست هایی داشتند و از استبداد و بی عدالتی خسته شده بودند. این که رژیم جمهوری اسلامی و خمینی بر بستری از دروغ و خدعه کشتی انقلاب را به عقب باز گرداندند را باید در عوامل گوناگونی جست و جو کرد، که می توان گفت نفوذ مذهب یکی از عوامل آن بود. دوگانه گویی ها، مبهم گویی ها و حملات خمینی به ظلم و ستم، تبعیض و استبداد و طرفداری از آزادی، در ماه های پاریس نیز یکی دیگر از عواملی بود که باعث فریب توده ها شد.

پیش زمینه های انقلاب ۵۷

آیا آن انقلاب نتیجه مبارزات و تلاش های نسل های پیشین، شرایط سیاسی، رفرم ناپذیری رژیم، دیکتاتوری و سرکوب، تک حزبی و تک صدایی نبود؟ پس چرا و چگونه می توان همه مسئولیت ها را متوجه “پنجاه و هفتی ها” دانست؟ چرا رژیم و عملکردش را در این میانه تبرئه می کنیم؟ مگر قدرت سیاسی دست آن نسل بود؟ چرا با تبرئه شاه و شیخ همه کاسه کوزه ها را بر سر یک نسل جوان آزادی خواه و برابری طلب می شکنند؟ چرا هیچ کس از خود نمی پرسد که آیا اختناق رژیم شاه، نقش تعیین کننده ای در جهل و ناآگاهی مردم نداشت؟ کدام حزب، کدام سازمان و تشکیلات سیاسی در ایران فعال بود و می توانست برنامه های خود را ارائه دهد و به نقد برنامه های دیگران بپردازد؟

از همه اینها که بگذریم، مگر انقلاب پدیده ای ارادی است که یک نسل بگوید می خواهم انقلاب کنم و انقلاب بشود؟ اگر چنین بود که در همان دهه شصت می بایست شاهد ظهور یک انقلاب باشیم؟ پس کسی انقلاب نمی کند. انقلاب می شود. و یک انقلاب بر بستر بسیاری از فاکتورهای سیاسی – اجتماعی و اقتصادی است که می تواند رخ دهد، و یا اینکه یک رژیم خردگرا با تعامل با جامعه می تواند زمینه ساز روند دیگری شود و مانع از انفجار اجتماعی – سیاسی شود.

انحراف خواست ها و اهداف جنبش مشروطه، مسدود ساختن آزادی های تاکید شده در جنبش مشروطه، فرمایشی شدن مجلس شورای ملی، استبداد رضاخانی، سرکوب مخالفان و کشتار مسجد گوهرشاه، کشتار آزادی خواهان و سرکوب جنبش های آزادی خواهی و …

به راستی چرا خروج رضاشاه از ایران با شادی مردم همراه شد و حتا نمایندگان مجلس در شماتت از او گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند؟! حتا در زمانی که پسرش را بر تخت شاهی نشانده بودند!

کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت ملی دکتر محمد مصدق که اجرای قانون و آزادی های سیاسی و اجتماعی را در دستور کار خود قرار داده بود، تداوم استبداد پهلوی دوم، اعدام وزیر خارجه دولت ملی، زنده یاد دکتر حسین فاطمی، امنیتی کردن فضای جامعه، دستگیری دانشجویان دانشگاه ها به جرم خواندن کتاب، سیطره هراس انگیز ساواک در جامعه، مسدود ساختن راه های اصلاح طلبانه و رفرمیستی، ممنوعیت احزاب و سازمان های سیاسی که یکی از ستون های اصلی دموکراسی در جوامع مدرن به شمار می رود، نبود روزنامه ها و نشریات سیاسی – اجتماعی مستقل که این نیز جزو ستون های اصلی دموکراسی است. تورم، فسادهای اقتصادی، زورگویی نظامیان، فاصله طبقاتی، فقر حاشیه نشینان و … توسعه اجتماعی – بدون توجه به توسعه سیاسی به عنوان مکمل آن – و البته شرایط تاریخی و تحرک نیروهای اجتماعی. و نیز اعتراف خود شاه به وجود ظلم و فساد.(۱) اگر کسی این همه را نادیده بگیرد، و برآمدن انقلاب را به “پنجاه و هفتی” ها نسبت دهد، ظاهرا از دگرگونی ها و تحولات اجتماعی – سیاسی هیچ نمی داند.

آیا به راستی انقلاب در سال ۵۷ روی داد و یا آن نقطه انفجاری و ظاهری آن بود؟

نادیده گرفتن سرنوشت بخش قابل توجهی از همان نسل پنجاه و هفتی، و آنگاه طلبکارانه آن نسل را به دادگاه تاریخ کشاندن هنری نیست. تویی که تاریخ را نمی خوانی و یا شاید هم بلد نیستی که بخوانی، چطور به خودت اجازه می دهی به نقد یک روی داد تاریخی و یک نسل بپردازی؟ و آنها را مورد توهین و تحقیر قرار دهی؟

اولا آن نسل پنجاه و هفتی که در خیابان ها علیه استبداد شاه مبارزه کردند، جوان بودند. سن و سالی نداشتند. مگر در این روزهای پر تلاطم کنونی، قربانیان این رژیم کثیف (جمهوری اسلامی) همه جوان و نوجوان نبوده و نیستند؟ در انقلاب ۵۷ هم همه ما نوجوان و جوان بودیم. اگر امروز همین نسل – که دارد نسل پنجاه و هفتی را مورد سرزنش و نکوهش قرار می دهد – این چنین مورد تجلیل قرار می گیرد، نتیجه کارش چیز دیگری از آب درآید که خوش آیند نسل بعدی نباشد، آیا آن نسل های بعدی حق دارند، این نسل را سرزنش کنند؟ یا باید رژیمی را مورد سرزنش قرار داد که همه راه های اصلاحی و مدنی را بر آنان بسته است؟

و من بدون هیچ تعارفی باید بگویم، آنهایی که چنین می اندیشند – حتا آنهایی که خود در آن روزگار “انقلابی” بودند و امروز از گذشته خود شرمسار هستند –گویی در اندیشیدن فلج شده اند! می خواهید بدانید چرا؟

به شما پاسخ می دهم :

۱ – نخست اینکه – و این مهم ترین فاکتور می باشد – انقلاب پدیده ای ارادی نیست. اینکه یک عده ای آرزو کنند که ما می خواهیم انقلاب کنیم، و بعد هم به همین سادگی انقلاب شود. ما چهل سال است که اراده و میل به انقلاب داریم. چرا انقلاب نشده است؟ و یا  هنوز پیروز نشده است؟

۲ – آنچه که بسیاری از مخالفان انقلاب ۵۷ نمی دانند و نمی فهمند، این است که رژیم مستقر که

تمامی امکانات را در اختیار داشت، چرا نتوانست از وقوع انقلاب پیش گیری کند؟ و چرا آنهایی که انقلاب ۵۷ را محکوم می کنند، به نقش آن رژیم در زمینه سازی، پیدایش و برخاست انقلاب هیچ اشاره ای نمی کنند؟

۳- البته که آن رژیم، جنبه های مثبتی هم داشت، اما وقتی زور، خودمحوری، دیکتاتوری و مسدود ساختن راه ها بر روی دگر اندیشان راه را بر سازش، گفتگو و دیالوگ بست، جامعه می بایست چه راهی را در پیش بگیرد؟

۴ – بسیاری امروز مخالفان رژیم شاه را محکوم می کنند که آنها راه را برای سقوط رژیم محمدرضا پهلوی هموار ساختند، اما هیچگاه از خود نمی پرسند که اعلیحضرتشان برای جلوگیری از سیل انقلاب، چه اقدامی انجام داد! حزب فقط رستاخیز، یا عضو شوید و به برنامه های آن متعهد باشید، یا بروید زندان و یا پاسپورت بگیرید و به خارج بروید! (۲) و بعد هم پس از سیزده سال نخست وزیری هویدا، جمشید آموزگار، اظهاری، شریف امامی، حکومت نظامی و در نهایت شاهپور بختیار.

۵  – در اینکه آن اعلا مقام، دست به یک سری اصلاحات اجتماعی زد، من هم تردیدی ندارم. اما آیا ساواک و سیطره جهنمی آن بر کشور، دستگیری دانشجویان و کتابخوانان، و نوجوانانی که چشم و گوششان باز شده بود و محرومیت ها را لمس می کردند، آن اصلاحات را خنثا نمی ساختند؟

۶ – اما در کشوری که اعلیحضرتش به آن افتخار می کرد که کلی مدارس و دانشگاه و … ساخته است و درست هم بود، اما از درک آن عاجز بود که در دانشگاه استاد و دانشجو اندیشمند هستند، و باید آزادنه بیاندیشند و بفهمند و باید کاستی های سیاسی و اجتماعی را به نقد بکشند. چیزی که آن “سایه خدا” هیچگاه نفهمید. شما نمی توانید دانشگاه و مدارس عالی تاسیس کنید و آنگاه به دانشجو و استادش بگویید که علوم انسانی و سیاسی را درک نکنید، در برابر ناملایمات سکوت کنید و آزادانه نیندیشید. کدام انسان کوته فکر، از درک این موضوع ساده ناتوان است؟

۷- کسانی که به پنجاه و هفتی ها هر چه دلشان می خواهد می گویند، اگر اندکی شرافت دارند،     بیایند و بگویند قربانیان خمینی در دهه شصت و سال شصت و هفت چه کسانی بودند؟

به جز همان پنجاه و هفتی ها؟ (دست کم بخش عظیمی از همان نسل و همان انقلابی های پنجاه و هفتی). و این نشان می دهد که بخش قابل توجهی از آن نسل جهت گیری و خط و خطوط سیاسی و دینی  خمینی را قبول نداشتند. و برای برقراری چنین حکومت خشن و سرکوب گری وارد میدان مبارزه نشدند.

۸- اینکه روحانیت میدان یافت و سوار بر انقلاب شد را، باید با تحلیلی تاریخی – جامعه شناختی مورد ارزیابی قرار داد. مذهبی بودن جامعه؟ فریبکاری، حیله گر بودن و مزور بودن آخوندیسم و روحانیت؟ نفوذ ریشه ای و سنتی آنها در جامعه؟ اعتماد توده های روستایی و شهری به آنها که گویا نمایندگان خدا بر زمین هستند؟ عدم عملکرد آنها در موضع حاکمیت؟ آیا اگر نسل های قبل آنها را در سال های پس از انقلاب و در حاکمیت می دیدند به آنها اعتماد می کردند؟ چرا نسل کنونی از آنها متنفر شده است؟ آیا غیر از تجربه حاکمیت آنهاست؟ پس چرا پنجاه و هفتی ها را متهم می کنند و از هیچ توهینی به آنها خود داری نمی شود؟

مخالفت با انقلاب ۵۷ و روحانیت صرفا دلیل “خودآگاهی” نیست. به دلیل یک تجربه تاریخی است. تجربه ای که نسل پنجاه و هفتی با آن مواجه نشده بود. پس منصف باشیم و آن نسل را با خمینی همسان نبینیم. آن نسل بزرگ ترین قربانی خمینی و رژیمش شد. نسل سوخته نسل پنجاه و هفت بود. لااقل بخش قابل توجهی از آن. اندکی تامل کنید و نسل ها را به جان هم نیندازید.

من هم به عنوان یک جوان نسل انقلابی پنجاه و هفت، می توانم نسل های بعدی را به زیر تیغ نقد بکشانم. اما آیا در دیدگاه ها و نقدهایم جانب انصاف را رعایت خواهم کرد؟ نمی دانم! بخشی از همان نسل پنجاه – شصت و هفتادی ها چشم هایشان را بر کشتار نسل ما بستند. از آن به آسانی گذر کردند. فیلم و فوتبالشان را بازی کردند. زندگی روزمره شان را ادامه دادند و چشمشان را بر بسیاری از واقعیات بستند. اما آیا این تمامی حقیقت است؟ فاکتورهای متضاد این تحلیل وجود ندارند؟ حتما وجود دارند. پس با نسل “پنجاه و هفتی” نیز باید بر اساس فاکتورهای متفاوت موجود برخورد کرد!

__________________

۱) در همان سخنرانی معروف “من نیز صدای انقلاب شما راشنیدم”!

۲) در مراسم تشکیل حزب ستاخیز، شاهنشاه فرمودند: “جای کسی که با قانون اساسی، نظام شاهنشاهی و انقلاب ۶ بهمن مخالف است یا در زندان است یا خروج راحت برای همیشه از کشور”! روزنامه اطلاعات، ۱۲ اسفندماه ۱۳۵۳، صفحه نخست.

 

یک نظر بگذارید