انتخابی ناگزیر؛ جمهوری یا سلطنت – مهرداد لطفی

 

  • اخبار روز
  • پنجشنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۱

دو گفتمان

امروز ما با دوگفتمان اصلی روبرو هستیم: گفتمان دموکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی و حقوق بشر که در باشگاه جمهوری خواهی آب بندی می شود و گفتمان سلطنت که فرم مشروطه و غیر مشروطه اش مبتنی ست برادامه سلطنت در خانواده پهلوی و بازگشت به سنت و ریشه های ایرانشهری و داستان هایی از این دست و این تبصره که این بار سلطنت و شاه متعهد به دموکراسی و حقوق بشر است.

در این دو گفتمان پرسش هایی پیش می آید:

وزن عادت تاریخی- فرهنگی استبداد ساز در جامعه ما چیست ؟

آیا شواهد تاریخی نشان می‌دهد ما بضاعت تبدیل سلطنت به دموکراسی را داریم؟

آیا مشروط کردن دموکراسی به هر قیدی منجر به استبداد نخواهد شد؟

آیا مزیت جمهوری در آن نیست که به ما اجازۀ اشتباه کردن را می‌دهد، و اشتباه  قابل برگشتن است؟

آیا مناسب بودن جمهوری از این رو نیست  که تضمین گردش قدرت، مانع از فساد می‌شود و مردم به طرف براندازی کامل نظم سیاسی  نمی روند؟

به این پرسش ها خواهیم رسید و پژوهش خواهیم کرد

طنزی تلخ

طنز روزگار سلطنت طلب ها در این است که نزدیک به نیم قرن از سقوط پهلوی دوم می گذرد و پستی ها و بلندی هایی که باعث آن سقوط نافرجام شد بر همگان روشن است  اما ما موفق نمی شویم مومنین به آن نظام را متقاعد کنیم چرا نظام سلطنت ساقط شد.

حالا عده ای مدام می گویند شاه قابل اصلاح بود و فکر نمی کنند حرفی را که بعد از نیم قرن در گوش طرفداران سلطنت فرو نمی رود در گوش شاه محال بود فرو برود.

هر چند عده ای می گویند مواجهه با پیامبران راحت ‌تر از مواجهه با مومنان است، اما تاریخ به جا مانده از روزگار پهلوی  پسر نشان می دهد که شاه تا روزهایی که کار از دستش خارج شد حاضر نبود به حرف هیچ کسی گوش بدهد.

تبیین انقلاب ۵۷

این حرف لق که مدام در دهان هواداران سلطنت و یا انقلابیون نادم می چرخد که ما ابله بودیم در آن انقلاب شرکت کردیم یا دخیل بودیم. گزاره ای بی بنیاد است.

نظامی بر سر کار بود که ناکارآمد بود و نمی توانست معضلات اجتماعی را مدیریت کند و به جای مدیریت مشکلات آنان را به بحران تبدیل می کرد. حق اعتراض برای مردم قائل نبود وهر اعتراضی را سرکوب می کرد و دستانی آلوده در کشتار مردم داشت.

انقلاب امری انتخابی نیست، کسی اراده نمی‌کند انقلاب بکند، انقلاب در نتیجۀ عواملی به وجود می آید. عامل اصلی انقلاب نابسامانی و ناکارآمدی و فساد نظام حاکم بود.

این که مسببین انقلاب ۵۷ را مذهبی ها و چپ ها بدانیم کاری که چهل سال است راست نوستالژیک می کند دور شدن از این امر است که در هر جامعه ای مردمی باورمند به هر گرایشی هست، مهم مدیریت کردن این باور و نگاه داشتن مردم در رضایتی نسبی است. معلوم است که احزاب مخالف در هر جامعه ای از شکاف ها و سوء مدیریت ها برای بر کشیدن خود سود می برند، پرداختن به این بهره بردن ها دور شدن از آن ناکارآمدی های نظام حاکم است.

سقوط نظام شاهنشاهی ربطی به نادانی مردم نداشت. آن سقوط در بستر ناکارآمدی آن نظام شکل گرفت اما اگر فرجام خونباری پیدا کرد باید نقبی بزنیم به توسعه‌نیافتگی جامعه، عادات تاریخی- فرهنگی، ذهنیت استبداد زده، فرهنگ رعیت‌مابی وعواملی که مردم نقشی در آن نداشته‌اند؛ و اگر نظم جدید شیفت پیدا کرد به سمت تمامیت ‌خواهی و استبداد، باید ببینیم مولفه اندیشه دینی در آن روزگار چه بود.

شکی نمی توان داشت که باز گشت نظام پادشاهی شکافی در جامعه ایجاد می کند. شکاف بین کسانی که به هر دلیلی رضایت به حکومت شاه دارند و مردمی که مطیع  ورعیت پادشاه نیستند واین سلطه را نمی پذیرند.

به این ترتیب حکومتی شکل خواهد گرفت که نسبت به اتباعش استبدادی و نسبت به مخالفینش جبارانه خواهد بود.

ازسویی دیگر نمی توان به ضرس قاطع گفت این اسپرم مقدس در دوران های بعد چه تحفه ای از کار در خواهد آمد؛ واگر بی کفایت وجبار و دیوانه بود تکلیف مردم چه خواهد بود. آیا باید به طرف یک انقلاب دیگر با تمامی هزینه هایش رفت یا اینانی که امروز از وکالت و صندوق رای برای به قدرت رسیدن رضا پهلوی دم می زنند به میدان می آیند و کار را با لغو وکالت و سپردن امور به دست  صندوق رای به سرانجام می رسانند. آیا به راستی این امر با بودن یک نظام غیر قابل تعویض سلطنت در قانون اساسی شدنی ست آن هم با فرشگردی هایی که امروز میدان دار به قدرت رساندن رضا پهلوی اند.

علل سقوط شاه

شاید اگر مومنین نظام سلطنت با چشم باز کتاب احسان نراقی؛ “از کاخ شاه، تا زندان‌ اوین” را می خواندند دست از چپ ستیزیی بیمار گونه شان بر می داشتند و به فهم آن سقوط نزدیک می شدند و با دیدی دیگر کفش و کلاه می کردند و برای حکومت بعدی خیز بر می داشتند.

احسان‌نراقی در چهار ماه آخر‌حکومت پهلوی یعنی از  اول‌مهرماه ۱۳۵۷ تا ۲۴دی‌ماه ۱۳۵۷ هشت جلسه ملاقات و‌ گفت‌وگو با شاه داشت. در اولین ملاقات نخستین ‌پرسش شاه از نراقی  این است:

به نظر‌ شما علت این ناآرامی‌ها ‌ چیست؟

احسان نراقی می‌گوید: علت این ناآرامی‌ها خود شما‌ هستید، اعلاحضرت!

وعلت اعتراضات مردم را این گونه بر می شمارد:

– عدم شناخت درست شاه از جامعه و‌نیروهای تشکیل دهنده‌ی آن، به ویژه جایگاه و ‌قدرت نفوذ روحانیت

–  ترویج  فرنگی مآبی

– فقدان فضای باز سیاسی

– دادن امتیازهای گوناگون به آمریکایی‌ها

– حیف و ‌میل بیت‌المال جشن‌های ۲۵۰۰ساله

– گسترش فساد‌و رشوه در اطرافیان شاه دربنیاد پهلوی-

– عدم توجه به نظرات روحانیت و عدم ‌مشارکت مردم در امور مملکت

– نقش کودتای انگلیسی – آمریکایی۲۸ مرداد ۳۲  در گسست هر چه‌بیشتر مردم از‌حکومت

– بستن راه‌های مبارزات قانونی و ‌پارلمانی

– مسأله‌ی زندانیان سیاسی

– عدم‌تطابق  “توسعه‌ی صنعتی” با شرایط اجتماعی و‌ فرهنگی‌ روز‌کشور

– خریدن بدون منطق و روزافزون تسلیحات نظامی و رشد نظامی‌گری رژیم

– مهاجرت  بی‌رویه روستاییان به شهرهای‌بزرگ‌ مثل تهران و مشکلات مربوطه

– حاکمیت تکنوکرات‌های فاقد شعور و بینش درست سیاسی

شاید باز خوانی تاریخ درس های خوبی به مومنین سلطنت بدهد و ببینند فرافکنی و نسبت دادن ریشه های انقلاب به توطئه خارجی همان کاری ست که شاه در جواب احسان نراقی افاضه می فرمایند کاری ست که اینان مدت چهل سال است که تکرار می کنند.

سلطنت با توسل به صندوق رای

اگر قراراست  پادشاه با ساز و کار دموکراتیک و با رای‌گیری به روی تخت سلطنت بنشیند این به تمسخر گرفتن دموکراسی ست.

عده ای براین باورند که ما مردمانی مستبد ساز هستیم. اگر یک چوب را هم به عنوان پادشاه نمادین بگذارند آن قدر بالا و پائینش می‌کنیم که تبدیل به بت می شود و بلایی می‌سازیم که هیچ کس و هیچ‌جا از شر و نکبتش در امان نخواهد بود.

پدران ما احمدشاه را که مناسبت‌ترین گزینه برای پادشاهی مشروطه بود کنار گذاشتند و به جایش یک قزاق را روی کار آوردند که نخستین اعلامیه اش من امر می کنم بود و اساس مشروطه رو به باد دادند و به این فهم نرسیدند که نمی شود  امنیت را با آزادی و دموکراسی تاخت زد.

این تجربۀ تاریخ معاصرما ست؛ با چه جراتی می‌گوئیم پادشاهی دموکراتیک.

این که شکل حکومت مهم نیست و مشروطه نقض دموکراسی نیست نوعی مغلطه است. چرا شکل حکومت مهم نیست. تمام دعوا ها بر سر شکل حکومت است. و مشروطه چه ارتباطی با دموکراسی دارد.

دوگانه؛ سلطنت یا جمهوری

گفته می شود اگر قانون اساسی قوی و نهادهای نظارتی مستقل در جهت حفظ حقوق و  ارزش های آزادی ملت  در کشوری موجود باشد نه رئیس جمهور می تواند با تغییر قانون اساسی به دلخواه خود مادام العمر بشود  و نه هیچ پادشاهی می تواند مطابق میل شخصیش رفتار کند.

چرا که در حکومت قانون هیچ اراده ی فردی بر قانون مقدم نخواهد بود.

پس اولی ترآن است که ما بر گردیم به آیین دیرپا و آشنای پادشاهی و به سرانجام مطلوب رساندن انقلاب مشروطه و برطرف کردن ضعف ها و کاستی های آن .

در منطقه استراتژیک ما  که تجزیه طلبان زیر ظاهر جمهوری خواهی  تلاش می‌کنند، پادشاهی  پارلمانی و مشروطه برای حفظ تمامیت ارضی  به عنوان نماد وحدت بخش از اوجب واجبات است.

اینان اما نمی گویند در نظمی دموکراتیک  که تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی به عهدۀ نمایندگان مردم است و برای تصمیمات مهم نظر مردم را با برگذاری همه‌پرسی، می‌پرسند بیائیم این فرایند را مشروط و مقید به کسی بکنیم در آن بالا دست ها  که نظرش را بر تصمیم مردم ارجح باشد  نظام کم‌کم تبدیل به دیکتاتوری می‌شود.

از سویی دیگر مرجع مشروعیت‌ بخشی برای شاه شدن مردم نیستند. نظام‌جانشینی در نظام پادشاهی پر کشمکش است و برای خلع یک پادشاه فاسد راهی جز انقلاب نیست.

نهادی نمایشی

اگر قرار است پادشاه در این مملکت یک نهاد نمایشی باشد، نهادی که کارش حفظ سنت و وحدت ملت است. آیا منطقی ست که گروه های مختلف سلطنت طلب یقه پاره کنند برای به قدرت رساندن یک فرد آن هم فردی که حکم دکور برای یک حکومت را دارد.

اگر قراراست همه  قدرت دست نمایندگان مردم و پارلمان باشد این چه اصراری ست که بیائیم یک نفر را با هزینه های بسیار بگذاریم بالا.

اگر این نهاد توانسته است با حفظ حدود تعیین شده در اروپا به حیاتش ادامه بدهد آیا در این حوالی چنین چیزی ممکن است.

در دوران آن پدر و پسر مگر سطنت مشروطه نبود پس چه شد که حکومت مشروطه به سلطنت مطلقه تبدیل شد.

تا بوده است سلطنت یا به ارث رسیده است یا با قدرت شمشیر به دست آمده است رجوع به صندوق رای یا دادن وکالت آن هم برای سپردن قدرت دست یک نفر چه معنایی دارد.

سودای تاسیس نهادی که تمام نظم وابسته‌ به آن متلاشی شده است و دهه ها از این فروپاشی گذشته است  بیشتر به یک شوخی بلاهت بار شبیه است تا کاری مبتنی بر عقل وخرد.

جا دارد که رضا پهلوی به صحنه آید و درکش را از سلطنتی که قرار است دائر کند به همگان بگوید امری که امکان آن درحد صفر است.

انقلاب با وکالت

جامعه دیر یا زود وارد انتخاب دوگانه خود خواهد شد؛ سلطنت یا جمهوری. گریزی نیست. و چه بهتر که هر کس در زمینی توپ بزند که  زمین اصلی اوست. نمی شود وسط باز بود در این بازی هم به این طرف گل زد و هم به آن طرف.

شرط رسیدن به دموکراسی وسط باز بودن و دروغ و دغل و خاک پاشیدن در چشم حقیقت نیست. و اگر بر این باوریم که مردم باید انتخاب کنند پس باید این انتخاب با چشم باز باشد نه با پنهان شدن در سایه ها و گفتار و کلمات دوپهلو.

بی هیچ اما و اگری باید گفت؛ گفتمان سلطنت که از مدت ها قبل در سایت ها و نوشتارها و گفتارهای شان میدانی شده است گفتمانی استبدادی ست .چاقو های شان را مدت هاست دارند برای سربریدن به قول خودشان چپ ها و روشنفکران تیز می کنند با انشاالله گربه است کار به فرجامی نیکو نمی رسد.

البته در این حد هم بلااشکال است اگر باشگاه سلطنت شمشیرش را از رو ببندد و هل من مبارز بکند باشگاه جمهوری نیز باید آماده شود برای روز واقعه .

بچه ساواکی ها برای گرفتن انتقام می آیند این حرف پنهانی نیست کافی ست به گفتمان آن ها دقت کنیم.

می ماند رضا پهلوی کاندیدای سلطنت و کسی که فکر می کند با میان بازی کردن می تواند سر جناح جمهوری خواه را کلاه بگذارد و در وقت مناسب با انگ تجزیه طلب و خائن به وطن و چپ اردوگاهی و توده ای و چریک فدایی جناح دموکرات و عدالت خواه جنبش را سرببرد، پس هم طالب پادشاهی ست و این گفتمان را از بلندگوی های آشکار و پنهانش دنبال می کند و هم  در صورت شکست خواهان ریاست جمهوری ست. ریاستی  که در سال های بعد می تواند مادام العمر و حتی موروثی باشد چیزی شبیه بشار اسد و پدرش و نمونه های خاور میانه ای آن که مورد امعان همگان هست.

خطر در شاخ و شانه کشیدن های جوجه فاشیست ها نیست خطر در میان باز بودن رضا پهلوی ست.

از یک سو قشون کشی و یارگیری می کند و از سویی دیگر شعار وحدت سر می دهد و این که بحث بعد از مرگ شاه این داستان را که یادمان هست.

آن هم در جنبشی که در مراحل آغازین است. دانه ها ریخته شده است اما تا زمان برداشت  دل های بسیاری باید خون شود. مگر کار بدین آسانی ست که رضا خان دوم و مشاورانش دل خود را صابون زده اند. و گرنه در دوران گذار که نه به دار است  و نه به بار، یار کشی و داستان مسخره وکالت آن هم توسط  مشتی سلبیریتی به چه معناست؟

رضا پهلوی دو دوزه بازی ست که برنامه روشنی ندارد و اگر دارد هم رو نمی کند چون می داند مورد اقبال بخش عمده ای از جامعه قرار نمی گیرد پس صبر می کند تا بازی به آخر برسد و طرف پیروز پرچمش را بالا کند.

برای رضا پهلوی  درست و نادرست معنا ندارد پیروز و ناپیروز معنا دارد و معنایش انطباقی ست که او باید خود را با آن شاقول کند.

او آماده است تا با دست برنده خود را آب بندی کند. پایه هر کاری ست و آماده است هم با دست جمهوری و هم با دست سلطنت بازی کند.

او یک سوی بازی را دارد اما این ها ۵ در صد جمعیت اند بدنه ناراضی جامعه که دموکرات اند تعیین می کنند سرنوشت بازی را، پس باید با این ها بازی کرد و گفتمانی که انتخاب می شود همان گفتمانی نیست که در جبهه سلطنت بازگو می شود .آن جا سنت و تمدن دوهزار و پانصد ساله و منشور کوروش بزرگ و این سو دموکراسی وحقوق بشر وانتخابات. اما کدام شاهی ست که با صندوق رای شاه شده است و به این صندوق وفادار مانده است. و این چه صندوقی ست که بعد ازنمایش برای ابد برچیده می شود و به بایگانی تاریخ سپرده می شود.

در این بازی دوگانه هر گفتار و استدلالی موضوعاتی اجتماعی اند و شکل ارائه آن ها رابطه با قدرت را معنادار می کنند و شکل می دهند.

نماینده و وکیل مردم بودن در زمانی که شرایط انتخاب کردن و شدن به هیچ وجه مهیا نیست به چه معناست؟

معنای این نمایش رو حوضی را باید در کانتکست زدن و بردن و ملا خور کردن جنبش دید.

نماینده‌ی مردم بودنِ بدون مهیا بودن شرایط دموکراتیک رای گیری به کلی بی معناست.

چه رسد به دادنِ وکالت مملکت به آدمی که هنوز برادریش را در رابطه با پنجاه سال سلطنت پدر و پدر بزرگش روشن نکرده است

چه نیازی به این گونه نمایشات خیمه شب بازی آن هم در دوران گذار که مدام شعار جبهه و ائتلاف داده می شود. این وزن کشی وقشون کشی پیش از جشن عروسی به چه معناست؟

عروسی در کار نیست که خانواده داماد دارند خودشان را می کشند.

این جاست که که دروغ و پوچ بودن این گزاره ای دهن پر کن که من نه چپم نه راست و تنها عضو کوچکی در جبهه مردمم  وبیطرفم و شکل حکومت فردا برایم مهم نیست آشکار می شود.

یک باره بگویم ماهیت نظام سلطنتی بر ضد آزادی و حق انتخاب مردم است، مشروطه‌ و غیرمشروطه هم ندارد.

این تعجیل نابخردانه زرنگ بازی رضا پهلوی و هواداران سلطنت نیست حماقت تاریخی آن ها را نشان می دهد در زمانی که کمپ انقلاب هنوزبه موقعیت انقلابی نرسیده است.

 مصادره انقلاب

مردم به دنبال عاملیت خود برای رهایی هستند. انقلاب با همین عاملیت معنا می شود. وکالت اما راهی به این آزادی و عاملیت ندارد و نشان دهنده ضعف و زبونی و جبونی مردمی ست که به آن میزان از شهامت و برنایی  نرسیده اند که سرنوشت خودرا در دست گیرند.

این چه حرف بیهوده ای ست که گفته می شود: قول داده است  که فقط در مقام راهبر باشد و نظام بعدی، از دل آرای مردم بیرون بیاید. دیگر جایی برای انتخاب بعدی نمی ماند سر خودمان را که نمی توانیم شیره بمالیم.

مگر انقلاب با وکالت شدنی ست. این مصادره زودرس انقلابی ست که قرار است بشود. هنوز ما در بهمن ۵۷ نیستیم که سلطنت طلب ها بشکه خود را در صف نفت گذاشته اند و هجوم آورده اند تا صندلی های جلو نمایش را قرق کنند.

این به حاشیه راندن زودرس مردم و قالب کردن آدمی که همیشه در مظان اتهام بوده است که  دارد خیز بر می دارد برای برپا کردن استبدادی دیگر نشان از درایت باشگاه سلطنت در همه طیف هایش ندارد. اگر در بین این جماعت آدم عاقلی بود این رو کردن دست های رضا پهلوی جز شکاف و جز خنجر زدن از پشت به جنبش معنایی ندارد.

این جنبش و این مردم راهی ندارند جز این که از این  گذرگاه های سخت و تاریک بگذرند، اگر در سر خیال رهایی و آزادی دارند.

 

یک نظر بگذارید