روسیه و بحران اوکراین: پروژه «اوراسیا» در مقابل سیاست‌های امپریالیستی مثلث

 

سمیر امین . ترجمه: مریم امیریAugust 02, 2022

این یادداشت به قلم سمیر امین، از برجسته‌ترین اقتصاددانان و نظریه‌پردازان مارکسیست ضداستعماری و جهان سوم‌گرا در تاریخ معاصر که حدود چهار سال قبل درگذشت، در خصوص درگیری میان روسیه و قدرت‌های امپریالیستی غربی در اوکراین در بحبوحه کودتای فاشیستی غرب در این کشور در سال ۲۰۱۴، تالیف شده است. اگرچه همه نظرات مطرح شده به ویژه در خصوص سیستم شوروی الزاما مواضع مدار سرخ را نمایندگی نمی‌کند، اما بازنشر این یادداشت که پیشتر توسط مریم امیری ترجمه شده بود و حاوی نکات قابل توجهی در خصوص چشم‌انداز نزاع میان روسیه با قدرت‌های امپریالیستی غربی است، در فضای رسانه‌ای کنونی ضروری است.

روسیه و بحران اوکراین: پروژه «اوراسیا» در مقابل سیاست‌های امپریالیستی مثلث

۱- تقلا و کشمکش مراکز تاریخی امپریالیسم (یعنی آمریکا، اروپای غربی و مرکزی، ژاپن- از این پس آن را «مثلث» می‌نامیم-) در حال حاضر، صحنه جهانی را تحت سلطه خود درآورده است؛ تقلایی برای نگه‌داشتن «انحصاری» کنترل دنیا از طریق ترکیبی از:

الف- سیاست‌های اقتصاد جهانی‌سازی و نولیبرالی که به سرمایه مالی قابل انتقال کشورهای مثلث اجازه می‌دهد به‌تنهایی درباره همه مسایل جهانی طبق منافع انحصاری خودشان تصمیم بگیرند.

ب- کنترل نظامی جهان توسط آمریکا و متحدان تحت فرمان آن (ناتو و ژاپن) به‌منظور خنثی‌کردن هر تلاشی از سوی هر کشوری جز کشورهای عضو مثلث برای بیرون‌رفتن از زیر یوغ آن‌ها.

با این تفسیر، همه کشورهای جهان بیرون از کشورهای مثلث دشمن یا دارای پتانسیل دشمن‌شدن محسوب می‌شوند؛ جز آنهایی که فرمانبرداری کامل از استراتژی‌های اقتصادی و سیاسی کشورهای مثلث را پذیرفته‌اند. کشورهایی نظیر «جمهوری‌های دموکراتیک» عربستان‌سعودی و قطر! جامعه جهانی که رسانه‌های غربی مدام به آن ارجاع می‌دهند، به معنی کشورهای جی‌هفت به‌علاوه عربستان‌سعودی و قطر است. هر کشور دیگری، حتی اگر هم‌راستای سیاست‌های مثلث باشد، ولی از آنجا که احتمال دارد مردم این کشورها چنین سیاست‌هایی را نپذیرند و به اعتراض برخیزند، دشمن محسوب می‌شود.

۲- در این قاب، روسیه هم دشمن است. هر ارزیابی‌ای که از شوروی سابق داشته باشیم (سوسیالیست یا هر چیز دیگری) کشورهای مثلث به دلیل ساده‌ای با آن می‌جنگیدند؛ شوروی می‌کوشید استقلالش از کاپیتالیسم/ امپریالیسم جهانی را بسط دهد.

پس از فروپاشی شوروی، برخی مردم فکر می‌کردند «کاپیتالیسم روسی» آنتاگونیستی نخواهد بود- فقط آلمان و ژاپن بودند که «جنگ را باختند ولی صلح را بردند»- آنها از یاد بردند که قدرت‌های غربی از بازسازی کشورهای فاشیستی سابق برای مقابله با چالش سیاست‌های مستقل شوروی حمایت کردند. امروزه این چالش محو شده است، هدف کشورهای مثلث، برای پتانسیل مقاومت در روسیه، انقیاد کامل آن است.

۳- توسعه کنونی تراژدی اوکراین واقعیت هدف استراتژیک کشورهای مثلث را روشن کرد.

کشورهای مثلث در کی‌یف چیزی را سازماندهی کردند که بحق باید آن را «خدعه یورو- نازی» نامید. برای دستیابی به این هدف (جداکردن دوخواهر تاریخی، روسیه و اوکراین) به نازی‌های محلی نیاز داشتند.

شعار رسانه‌های غربی که ادعا می‌کردند هدف کشورهای مثلث در اوکراین، ارتقای دموکراسی در این کشور است، خیلی ساده دروغ بود. کشورهای مثلث هیچ‌جای دنیا دموکراسی را ارتقا نداده‌اند. به عکس سیاست‌های آنها به‌طور سیستماتیک نیروهای محلی ضددموکراتیک (حتی فاشیست‌ها را) تقویت کرده است. برای مثال به یوگسلاوی سابق- کرواسی و کوزوو- همچنین دولت‌های منطقه بالتیک و اروپای شرقی (مثلا مجارستان) نگاه کنید. کشورهای اروپای‌غربی از طریق اتحادیه اروپا «یکپارچه» شده‌اند. ولی نه به‌عنوان شرکای برابر بلکه به‌عنوان قدرت‌های امپریالیستی/ کاپیتالیستی و تقریبا استعماری. در سیستم اروپایی رابطه میان شرق و غرب، تقریبا شبیه رابطه میان ایالات‌متحده آمریکا و آمریکای‌لاتین است! در کشورهای جنوب، مثلث همیشه از قوی‌ترین نیروهای ضددموکراسی مانند نیروهای بنیادگرای اسلامی و همدستان آن‌ها در برابر سوسیالیسم حمایت کرده‌اند. مثال عراق، سوریه، مصر و لیبی این اهداف امپریالیستی را به‌خوبی نشان می‌دهد.

۴- بنابراین از سیاست روسیه برای جلوگیری‌کردن از پروژه استعماری در اوکراین (و سایر کشورهای استقلال‌یافته از شوروی سابق) باید حمایت کرد. تجربه کشورهای بالتیک نباید دوباره تکرار شود. همچنین ایجاد اجتماع «اوراسیا»، مستقل از کشورهای مثلث و شرکای اروپایی آن‌ها، قابل حمایت است.

اما این سیاست بین‌المللی مثبت روسیه، اگر مورد حمایت مردم روسیه نباشد بی‌شک محکوم به شکست است. همچنین حمایت مردم نمی‌تواند پایه‌ای منحصرا «ناسیونالیستی» داشته باشد، دست‌کم ناسیونالیسمی مترقی باید باشد، نه آن میهن‌پرستی متعصبانه‌ای که دولت روسیه شعار می‌دهد. فاشیسم در اوکراین را با فاشیسم روسی نمی‌توان به چالش کشید. این حمایت تنها در صورتی می‌تواند پیروز شود که اقتصاد داخلی و پیگیری برنامه اجتماعی منافع اکثریت کارگری کشور را ارتقا دهد.

اما منظور من از «سیاست مردم‌گرا» که به نفع طبقه کارگر باشد، چیست؟

آیا منظور من «سوسیالیسم» یا حتی خاطره شوروی سابق است؟ در اینجا نمی‌خواهم دوباره تجربه شوروی را بررسی کنم. تنها خیال دارم دیدگاه خودم را در چند خط خلاصه کنم. انقلاب سوسیالیستی روسیه دولتی سوسیالیستی به وجود آورد که تنها نخستین گام ممکن در راه سوسیالیسم بود؛ پس از استالین سوسیالیسم به سرمایه‌داری دولتی تغییر چهره داد. سرمایه‌داری دولتی در سال ۱۹۹۱ ازبین رفت و جای آن را سرمایه‌داری «معمولی» گرفت که برپایه مالکیت خصوصی بود و مانند همه کشورهای سرمایه‌داری معاصر، در آن انحصار ملی الیگارش‌ها (که البته با الیگارش‌های کشورهای مثلث متفاوت بودند) حاکم شد.

متعاقب آن، کنش‌های خلاق و دموکراتیک انقلاب اکتبر هم از بین رفت و با الگوی اتوکراسی مدیریت اجتماعی جایگزین شد. این سیستم به استبدادی‌شدن کلان راه برد و در مقابل انحراف استبدادی و حتی جنایی نتوانست از خودش حفاظت کند. الگوی جدید سرمایه‌داری هار بر پایه تداوم استبدادی‌شدن بنا شده بود و برای حقوق دموکراتیک ارزشی قائل نمی‌شد.

چنین سیستمی نه‌تنها در روسیه که در همه جمهوری‌های شوروی سابق حاکم است. آنچه دموکراسی انتخاباتی غربی می‌گوییم، اوکراین را بیش از روسیه متاثر کرد. الگوی حاکم این کشورها، دموکراسی نیست بلکه تقلید مضحکی از دموکراسی‌های بورژوازی در گام‌های پیشین توسعه سرمایه‌داری است، تا جایی که الان حاکم واقعی در این کشورها مونوپولی‌ها و شرکت‌های بزرگ است که به منافع انحصاری خودشان نظر دارند.

بنابراین سیاست مردم‌گرا تا جایی که ممکن است از دستورالعمل لیبرالی و بالماسکه انتخاباتی مرتبط با آن دور است. به نظر من به جای این باید سرمایه‌داری دولتی جدید با ابعادی اجتماعی (می‌گویم اجتماعی، نمی‌گویم سوسیالیستی) سرکار باشد. چنین سیستمی راهی برای پیشرفت‌های احتمالی اجتماعی‌کردن مدیریت اقتصاد و در نتیجه دستیابی به دموکراسی خلاق‌تر است تا به چالش‌های اقتصاد مدرن پاسخ دهد.

تنها اگر روسیه در این خط گام بردارد، تضاد میان سیاست بین‌المللی استقلال‌خواهانه مسکو از یک سو و سیاست‌های ارتجاعی آن در داخل کشور از سوی دیگر می‌تواند برونداد مثبتی داشته باشد. چنین حرکتی امکان‌پذیر و ضروری است: قطعا طبقه حاکم می‌توانند در این خط به هم بپیوندند اگر بسیج مردمی از آن حمایت کند. این خط در اوکراین، قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی هم می‌تواند امتداد یابد و در مجموع می‌تواند به بازیگر قدرتمندی در سیستم جهانی تبدیل شود.

۵- قدرت دولتی روسیه اگر در بند محدودیت‌های نسخه نولیبرالی بماند شانس موفقیت در مستقل‌بودن در سیاست خارجی را از دست می‌دهد و نمی‌تواند کشوری مهم در عرصه بین‌المللی بدل شود.

نولیبرالیسم برای روسیه تنها تراژدی اقتصادی و پسرفت اجتماعی به‌دنبال خواهد آورد؛ معنای آن تداوم الگوی «توسعه لمپنی» و وضعیت فرمانبرداری در نظم امپریالیستی جهانی است. روسیه باید نفت، گاز و سایر منابع طبیعی را برای کشورهای مثلث تامین کند و صنعتش در مونوپولی مالی غرب مضمحل خواهد شد.

در چنین وضعیتی که روسیه الان هم خیلی هم از آن دور نیست، تلاش برای استقلال در عرصه بین‌المللی به‌شدت آسیب‌پذیر باقی خواهد ماند و به راحتی با تحریم» تهدید خواهد شد که همراهی فاجعه‌بار الیگارشی حاکم را با مونوپولی کشورهای مثلث تقویت خواهد کرد. خروج سرمایه‌های روسی، پس از بحران اوکراین خطر را گوشزد می‌کند. باز‌سازی کنترل دولتی بر جریان سرمایه تنها پاسخ موثر به این خطر است.

بازنشر: مدار سرخ– مرداد ۱۴۰۱

 

یک نظر بگذارید