“جولیان آسانژ” را  “جی 7” دو دستی تقدیم امریکا کرد!

 

راشا تودی – ترجمه رضا نافعی

اگر جولیان آسانژ یک روزنامه‌نگار و ناشر چینی بود، تاکنون جایزه نوبل به او اعطاء شده بود، و موضوع اصلی روز حقوق بشر شده بود و تصویر او  در اجلاس دموکراسی همین هفته، به توصیه جو بایدن، رئیس‌جمهور امریکا دست به دست می گشت. نام “آسانژ” اولین نام در لیست 350 روزنامه‌نگار تحت تهدیدی قرار می گرفت که آنتونی بلینکن وزیر امور خارجه ایالات متحده در دست داشت و درست در همان روزی که ایالات متحده، دولت متبوع انتونی بلینکن، در دادگاهی در بریتانیا برای استرداد آسانژ تلاش کرد، آن لیست 350 نفری هم منتشر شد. این طنز نیست،  اما دولت متبوع بلینکن خواستار استرداد آسانژ شده بود تا او را  در زندانی مجهز به حداکثر تدابیر  امنیتی  175 سال زندانی کند.

اگر آسانژ به جای جنایات ایالات متحده، جنایات چین را افشاء می کرد، اکنون رهبر کمپین تحریم بازی های المپیک زمستانی پکن بود. هر بخش خبری، خبرش را با طرح سرنوشت او آغاز می کرد و آن را بزرگ جلوه می داد، هر رسانه چاپی اگر هنوزهم چاپ می شد  تا آخرین لبه  سفید صفحه  روزنامه را با توصیف خشم ناشی از له شدن این پروانه آزادی پر می کرد. طفلک جولیان، ای  کاش چینی به دنیا آمده بود .

با این حال، یکی از  «جنایاتی»  که او مرتکب شده اینست که جنایات جنگی ایالات متحده را در عراق کشف و افشا کرده، از جمله قتل بیش از 15000 مرگ گزارش نشده غیرنظامیان را. او بود که  شکنجه مردان و پسران 14 تا 89 ساله را در گوانتانامو علنی کرد؛ او بود که جاسوسی غیرقانونی از دبیران کل سازمان ملل متحد و دیگر دیپلمات ها را که توسط ایالات متحده صورت می گرفت کشف و افشا کرد؛ کودتای نظامی هندوراس را که توسط سیا در سال 2009 آغاز شد،  جنگ مخفیانه آمریکا علیه یمن را که تاکنون هزاران نفر در آن کشته شده اند همه را او  افشا کرده است.

و حالا، روز جمعه گذشته دادگاه عالی در لندن  نه تنها ضربه ای مهلک بر قوانین ابتر، دست و پا شکسته و ناقص بریتانیا وارد آورد بلکه روزنامه نگاری را نیز فی نفسه بقتل رسانید. از آنجا که روزنامه نگاری رکن چهارم دموکراسی است و  آزادی بیان از نتایج دموکراسی و نتیجه اجرای رکن چهارم آن است که نگهبان دموکراسی است با از بین بردن آزادی بیان  در واقع آن شکل و شمایل ظاهری هم که نشان میداد انگلستان یک دموکراسی است از بین رفت.

و همه اینها در هفته ای رخ داد که در آن «دموکراسی هایی» که  خود این لقب را بخود داده اند ، بشدت مشغول نشان دادن  برتری خود  نسبت به دیگران بودند. پرونده آسانژ باید در اولین  برخورد با مانع قانونی از بین می رفت، نه اینکه از آن زمان به بعد  موانع بی شماردیگری هم بر آن افزوده شود.

ژولیان آسانژ مردی که  از11 سال پیش برای آزادی مطبوعات در اسارت بسر می برد. و هنگامی که معلوم شد که دولت ایالات متحده به دقت برنامه ریزی کرده است که آسانژ را در لندن ربوده یا در صورت لزوم او را در روز روشن در خیابان های اطراف سفارت اکوادور ترور کند، ارزش تمام “تضمین” های ایالات متحده در مورد اینکه با او چه خواهد کرد روشن شد. ارزش تضمین های  دولت ایالات متحده  پس از استرداد او به پایین ترین حد خود سقوط کرد . چون  نمی توان به آمریکا اعتماد کرد و حمایت از استرداد آسانژ غیرممکن شده است. امروز مطبوعات برای آسانژ که بی سر و صدا در زندان بلمارش کشته می شود سر و صدایی براه نمی اندازند.

 

روزنامه‌نگاران غربی که به سبک مهمانداران هواپیما به خاطر مهارت‌هایشان در خواندن چک ‌لیست‌های از پیش چاپ شده، دستمزد خوبی می‌گیرند، درباره سرنوشت آسانژ و در مورد سرنوشت «حرفه» خود سکوت می‌کنند. آن‌ها می‌دانند اتفاقی  که برای آسانژ می‌افتد ممکن است برای خود آنها هم بیفتد.  آری واقعیت چنین است که  این افراد هم فردای شاد و مطمئنی نخواهند داشت.

آنچه در انتظار این روزنامه نگاران است  فقط اسارت است  و تکه ای نان و به این ترتیب ان دیو آدمخوار سیری ناپذیر و غارنشین امریکائی دوباره قوه قضائیه ایالات متحده  را زیر چشم  مطبوعات خاموش در هم شکست.  شوم بختی پروانه ای که له میشود در آنست که – هیچ کس قادر به شنیدن  فریادش نیست.

 

 

یک نظر بگذارید