هزاره‌ها و تاریخ تعقیب و سرکوب در افغانستان

 

با آمدن طالبان اقلیت‌های متفاوت افغانستان بیش از پیش نگران‌اند. هزاره‌ها به طور خاص در تاریخ هدف تعقیب و آزار قرار داشته اند. «زمانه» درباره این تاریخ با یک تاریخ‌نگار انتقادی از کابل گفت‌وگو کرد.

عادل عطار

۱ شهریور ۱۴۰۰

گروه جهادی طالبان بالاخره پس از ماه‌ها مذاکره درباره “صلح” با ایالات متحده، افغانستان را از طریق جنگ تقریباً‌ به کنترل خود درآورده است. پیشروی سریع طالبان در ظرف چندین روز و بالاخره سقوط کابل در روز شنبه ۱۴ اوت / ۲۳ مرداد از معاملات و توافق‌هایی خبر می‌دهد که هنوز بسیاری از آنها از پس پرده بیرون نیفتاده اند.

ایالات متحده آمریکا و متحدان‌اش پس از دو دهه اشغال نظامی،‌ کشوری بحران‌زده را رها کرده اند و در حال خروج هستند. آنها از عاملان اصلی به وجود آمدن این وضعیت دانسته می‌شوند؛ چه در میان مردم افغانستان و چه تحلیلگران. نخبگان در حکومت، قدرت‌های منطقه‌ای و ابرقدرت‌های دیگر هم هدف نقد قرار گرفته اند. برخی نیز اشاره می‌کنند که نمی‌توان مناسبات اجتماعی داخل افغانستان و پایگاه‌های اجتماعی طالبان در آنجا را در روند این پیشروی سریع نادیده گرفت. اکنون در وضعیت حاصل از اینها، زنان و اقلیت‌های گوناگون در افغانستان، روزنامه‌نگاران و روشنفکران و دانشگاهیان، هنرمندان و متخصصان با نگرانی‌های مضاعفی از سرکوب پیش‌رو مواجه هستند.

هزاره‌ها به طور خاص نگران بر سر کار آمدن طالبان هستند. «زمانه» برای بررسی وضعیت هزاره‌ها در افغانستان و تاریخ تعقیب و سرکوب آنها، با یک تاریخ‌نگار دانشگاهی در کابل گفت‌و‌گو کرد. این مصاحبه پیش از سقوط کابل انجام شده بود. نام این نویسنده و متفکر منتقد برای حفظ امنیت او نزد زمانه محفوظ است.

زمانه: در آخر قرن نوزدهم، عبدالرحمان خان که اعتبار «یکپارچه ساختن» افغانستان را به او می‌دهند، به نسل‌کشی هزاره‌ها دست زد. درست مثل هر دولت ــ ملت سازی دیگری که بر مبنای نژادپرستی و نسل‌کشی اقلیت رخ داده، انگار همین تجربه در افغانستان هم تکرار شده است. چرا هزاره‌ها؟ چه شد که هزاره آن «دیگری» هویت ملی افغانستان شد؟ چرا هزاره‌ها به استثنائی بدل شدند که قرار بود با طرد آن و در برابر آن، کل شکل بگیرد؟

ـ: دلایلی که مخالفان و موافقان عبدالرحمان خان، در باب نسل‌کشی هزاره‌ها بیان می‌کنند متفاوت و چه بسا متضاد است. اما با کنار زدن تعصب قومی و شهود آنچه به واقع در تاریخ رخ داده، به سادگی می‌توان این نسل کشی را تصدیق کرد و به طور کل برای آن دو دلیل عمده را پیش کشید:

۱. هزاره‌ها نه صرفا به خاطر ظاهر و یا تعلقات نژادی شان، که از آن پیشتر به دلیل مذهب شان، دیگری هویت منسجم ملی محسوب می شدند. وقایع اواخر قرن نوزدهم نشان داد که ماشین وارداتی کارخانه دولت ملی عبدالرحمان خان، زوایدی از تعلقات دینی و مذهبی را پس می‌دهد و نمی تواند در خود بگنجاند. مثلا به دو جنگ (و به اصطلاح خود عبدالرحمان خان، در کتاب تاج التاریخ: جهاد) دولت یکی علیه مردم کافرستان که همه بت پرست بودند و دیگری علیه هزارستان که همه شیعه بودند، دقت کنید. مشخص است که هزاره بودن و بت پرست بودن در آن دوران جرمی نابخشودنی و دست کم، خصیصه ای غریب و بیگانه به شمار می رفت.

۲. هزاره‌ها در سراسر قرن نوزدهم، در زیر فشار مالیات و زورگیری‌های زمین‌داران، ملاکان نزدیک به دربار، متنفذان قومی و متنفذان مذهبی (بخشی از ریش سفیدان که خود را سادات پیامبر می نامیدند و هزاره ها را به چشم یک کاست پست می دیدند) کمرشان خم شده بود. بنابراین دیگر تاب و توان نظام جدید مالیاتی دولت کابل را نداشتند. همچنین سران قبایل نیز از زورگیری دولت به سطوح آمده بودند و نمی خواستند بیش از این به دولت باج دهند. به همین دلیل گفته می شود که عبدالرحمان خان به بهانه «تطبیق نظام مالیاتی در مناطق مرکزی» سه جنگ را در هزارجات به راه انداخت. حاصل این جنگ ها نسل کشی و همزمان تابعیت هزاره ها از دولت مرکزی بود. عبدالرحمان خان، صریحا در نامه ای خطاب به سران قبایل پشتون، از آن ها خواسته بود تا علیه هزاره ها ـ این قوم کافر بدشکل بدعت گذار ـ جهاد کنند. این خواسته توسط بخشی از سران قبایل پشتون مورد اجابت قرار گرفت. اما بخشی دیگر، که سربازگیری جبری عبدالرحمان خان را نمی پسندیدند، از همکاری با وی و کشتار مردم بیگناه امتناع ورزیدند.

بدین ترتیب، سرکوب مردم کافرستان و تغییر اجباری و گروهی دین این مردم از آیین های باستانی و به ویژه یونانی ـ باختری، به دین اسلام و همچنین نسل کشی هزاره ها و حتی فشار بر و سرکوب هندوها و یهودیان شهرهای بزرگ، سبب شد تا عبدالرحمان خان بتواند بنیان دولت ملی را در افغانستان بگذارد. (۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱(

آیا درست می‌گویم که در دوران حکومت کمونیست‌ها هزاره‌ها از این تعقیب قومی برای مدتی خلاص شدند؟ اگر آری، به نظر تو چرا؟ تفاوت نظرگاه در مورد هویت ملی یا شهروند افغانستانی بودن، چه بود؟

ـ: فشار و سرکوب هزاره تقریبا از دوره امان شاالله شاه (۱۹۱۹ ـ ۱۹۲۹) کم شد. این امان الله شاه بود که برده گیری و برده داری هزاره ها را ممنوع قرار داد و هزاره ها را به مثابه شهروندان معمول و البته تابع نظام حقوقی و فقهی اهل تسنن به رسمیت شناخت. اما قومی که همیشه کوفته و دریده شده بود، با نابرابری موجود در ساختار سیاسی و حقوقی کشور نمی توانست راه به جایی ببرد. به واقع، پس از امان الله شاه، سرکوب و نسل کشی جایش را به نابرابری و تبعیض قومی سپرد. هزاره ها هم به دلیل موقعیت جغرافیایی و هم به خاطر غیر بودگی، از محروم ترین اقوام کشور به شمار می رفتند. در دوره حکومت کمونیست ها (خلق و پرچم: ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۲)، وضع به مراتب تغییر کرد؛ گرچه هرگز برای این قوم ایدئال نشد. در این دوره، بخشی از روشنفکران این قوم، در احزاب چپ فعال شدند، عده ای کرسی های بلند حکومتی را تصاحب کردند و حتی سلطان علی کشتمند، در دوران حاکمیت حزب پرچم، به مقام نخست وزیری دست یافت.

با این حال، تعقیب و آزار هزاره ها در همین دوره نیز تداوم داشت. آن ها باز هم از مالکیت بر زمین هایشان خلع ید می شدند، در شهرها حاشیه نشین بودند و مدام به صورت گسترده و گروهی، برای حفظ جان و یا پیدا کردن کار، به کشورهای ایران و پاکستان مهاجرت می کردند. خشونت علیه هزاره ها دیگر به صورت قانونی و از بالا اعمال نمی شد، اما به صورت غیرقانونی، محلی و افقی همچنان ادامه داشت و هرگز پایان نیافت.

 آیا عبدالرحمان خان که در پرسش اول به آن اشاره کردم، در تاریخ‌نگاری رسمی یکی از «قهرمان‌های ملی» است؟ آیا او را به خاطر از بین بردن و آواره کردن ۶۰ درصد جمعیت هزاره‌های افغانستان جنایتکار می‌خوانند؟ شاه احمد مسعود که یک «قهرمان ملی» به رسمیت شناخته شده، هم گهگاه به آزار و کشتار هزاره‌ها متهم می‌شود. اگر این درست است، چرا مسعود چنین کرد؟

ـ: در تاریخ رسمی کشور و آنچه به عنوان تاریخ کشور در مکاتب و دانشگاه‌ها تدریس می شود، وجهه ای از عبدالرحمان خان به مثابه بنیان گذار افغانستان نوین، پایه گذار دولت ملی و اساس گذار نظام قوانین مدرن در کشور ارائه می شود. البته تاریخ رسمی او را به دلیل عقد معاهده دیورند سرزنش می کند و به وی نام قهرمان ملی را نمی نهد، اما به دلیل آنچه ذکر شد، عبدالرحمان خان همچنان به عنوان یک پادشاه سرسخت و منضبط و یک ملی گرای وطن دوست معرفی می‌شود.

اما قضیه احمدشاه مسعود (که در تاریخ رسمی و همچنین قوانین جمهوری اسلامی افغانستان به عنوان قهرمان ملی به رسمیت شناخته شده است) پیچیده است. وی و جبهه نظامی شورای نظار، متهم به کشتار هزاره در واقعه‌ای به نام «جنگ افشار» هستند. اطلاعات ما از این واقعه بسیار کم و ناقص است. مشخص نیست که مقصر اصلی این جنگ چه کس یا کسانی بودند.

دو چیز مسلم است: این که توافقات نظامی عبدالعلی مزاری (به عنوان رهبر بزرگ هزاره های افغانستان) با گروه های مخالف جبهه نظامی شورای نظار، سبب شد تا این شورا «به دلیل» یا «به بهانه» این توافقات، به منطقه غرب کابل یورش برده و دست به کشتار مردم بیگناه بزند. نکته مسلم دیگر این است که قربانیان اصلی این کشتار، هزاره‌های بیگناهی بودند که در میدان جنگ گیر مانده بودند و تا کنون نیز آمار دقیقی از کشتار آن ها در دست نیست.

واقعه افشار دست کم به صورت مستقیم، ربطی به هزاره‌هراسی و هزاره‌ستیزی نداشت و در ادامه منطق جنگ داخلی (۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶) قرار می گرفت. مسعود هم تا آنجا که ما می دانیم و شواهد تاریخی نشان داده، هزاره‌ستیز نبوده است.

 آیا پس از سقوط طالبان وضعیت هزاره‌ها بهتر شد؟ تا چه حد؟

ـ: بله قطعا وضعیت هزاره‌ها پس از سقوط طالبان، بسیار تغییر کرد. حتی می توان ادعا کرد که در تاریخ افغانستان، در هیچ دوره ای به اندازه دوره کنونی هزاره ها از چنین سطحی از برابری و حقوق شهروندی برخوردار نبودند. با این که باز هم از منابع اقتصادی به دور ماندند و آنچه هم به نام قوم هزاره به آن ها اختصاص می‌یافت، به کیسه سران قوم و متنفذان قومی و به اصطلاح ریش سفیدان سرازیر می شد، باز هم فضای نسبتا مساعد کاری، برابری حقوقی و حتی برخی از فرصت های کوتاه و کم شمار، سبب شد تا مردم هزاره تغییرات زیادی در سبک زندگی شان وارد سازند.

آ

این قوم در این دوره بیست ساله، به ویژه در بخش آموزش و پرورش، تحصیلات عالی و پرورش یک نسل آکادمیک، درس خوانده و بافرهنگ، همواره یک گام از سایر اقوام و گروه ها پیش بودند.

در دوران اشرف غنی حمله‌ها به هزاره‌ها شدت گرفت. طالبان و داعش بارها هزاره‌ها را هدف قرار دادند. گویا این هم بخشی از پروژه ناسیونالیستی پشتون ـ طالبان است، گره‌خورده با هویتی ملی مبتنی بر قرائتی از اسلام. وضعیت معاصر هزاره‌ها به طور کلی چگونه است و آینده برای آنها چه آینده‌ای خواهد بود؟

ـ: پاسخ به این سوال واقعا دشوار است. یعنی نیازمند اطلاعات امنیتی است. مشخص نیست که اساسا و حقیقتا گروهی به نام داعش (دولت اسلامی شاخه خراسان) وجود دارد یا خیر. مشخص نیست که این گروه یا گروهی که تحت این نام فعالیت می کند را چه کسی تمویل و تجهیز می کند. رابطه این گروه با دولت دیگر سقوط کرده افغانستان و یا نیروهای ناتو چیست. (چون بارها گفته شده که این گروه برای جنگ با طالبان، توسط دولت و ناتو تحریک و تمویل شده است) مشخص نیست که چرا دولت هر حمله ای را که این گروه انجام می‌داد و پس از حمله مسئولیت آن را برعهده می گیرد، به طالبان منتسب می کرد. چرا سیاست دولت این بود که هر عملیات گروه داعش را به طالبان نسبت دهد.

به هر حال، بر اساس دستگیری‌هایی که دولت غنی از اعضای گروه داعش تا کنون داشت، مشخص است که این گروه، یک گروه قومی نیست. چرا که در میان اعضای این گروه، پشتون ها، تاجیک‌ها، ازبیک‌ها، شهروندان تاجیکستان، ازبکستان، پاکستان، سنی و کرد ایرانی، اویغورها، ترکیه ای ها، چچنی ها و سایر گروه های افراطی اهل سنت حضور داشته اند.

منتها یک مسئله دیگر نیز هست. گروه طالبان هم صرفا یک گروه قومی نیست. با این که کلیه غیرپشتون ها گروه طالبان را یک گروه قومی منتسب به قوم پشتون می دانند ولی چنین نیست. در گروه طالبان هم اکثریت پشتون، اقلیت تاجیک و ازبک و حتی گروه های اسلام گرای ازبکستانی و تاجیکستانی، پشتون های پاکستان، پنجابی های پاکستان و گروه القاعده فعالیت دارند.

اما دست کم به طور رسمی، طالبان هزاره ها را دشمن و کافر نمی دانند. این گروه داعش است که پس از هر حمله ادعا کرده است که از گروه فاطمیون انتقام می‌گیرد. از آنجا که داعش فاطمیون را با کل قوم هزاره یکی می داند و از آنجا که قوم هزاره را شیعه و بنابراین کافر می داند، بیشتر حملات علیه هزاره‌ها و کشتار مردم بیگناه به این گروه مرتبط است.

قطعا اگر مذاکرات صلح به شکلی به نتیجه می‌رسید، وضع هزاره ها (دست کم در بخش تلفات غیرنظامیان) بهتر می‌شد. چون کانون جنگ از گروه بزرگی به نام طالبان، روی گروه های کوچکی زیر نام داعش تغییر خواهد کرد. البته اگر این پیش فرض را بپذیریم که دیگران در جنگ علیه گروه های افراطی اسلام گرا، صادق هستند.

اما نتیجه تأثیر چندانی بر مسئله تبعیض علیه هزاره ها، نابرابری سیستماتیک و نهادینه شده ندارد. همچنین تقسیم قدرت با طالبان، و شیوع استبداد سیاسی و میل نظام به سوی فقه حنفی و فشار بر دگراندیشان، قشر به اصطلاح سکولار هزاره ها را بیش از پیش تحت فشار قرار خواهد داد.

هزاره را نباید تنها به موضع «قربانی» فروکاست. آیا میتوانید بخش هایی دیگر از تاریخ آنها همچون تاریخ مبارزه سیاسی شان را بگویید؟

ـ: بله قطعا نمی توان هزاره ها را به موضع قربانی صرف فروکاست. در مقاطعی، سران این قوم حتی نقش مخالف را هم بازی کرده اند. مثلا در دوره تیموریان، طبق گزارشاتی که از تاریخ نگاران آن دوره به دست ما رسیده (به ویژه اینجا اشاره ام به کتاب روضات الجنات فی الاوصاف المدینه الهرات است) سران قوم هزاره به چندین منطقه و ولایت همجوار یورش برده و زمین های ملاکان دیگر را از آن خود ساخته بودند. همچنین در دوره نادر افشار و سپس احمدشاه ابدالی (۱۷۴۷) که بنیان گذار افغانستان محسوب می شود، ایل هزاره، مقام های بلند نظامی را در اختیار داشتند.

قرن نوزدهم قرن سرکوب هزاره ها بود. اما در قرن بیستم، هزاره ها وارد عمل سیاسی شدند. مثلا عبدالخالق هزاره شاه مستبد افغانستان یعنی نادرشاه (۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳) را ترور کرد. او از شاگردان نسل آخر مشروطه خواهان افغانستان بود. قبل از آن، فیض محمد کاتب، بزرگترین کاتب دربار حبیب الله شاه (۱۹۰۱ تا ۱۹۱۹) و امان الله شاه و یکی از بزرگترین تاریخ نگاران افغانستان معاصر بود. همچنین اکرم یاری (قتل در ۱۹۷۹) بنیان گذار سازمان جوانان مترقی یا همان شعله جاوید، نخستین حزب چپی متمایل به چین و مائوئیسم بود. کشتمند نخست وزیر جناح پرچم و دولت کمونیستی متمایل به شوروی بود. اگر از روشنفکران اسلام گرایی چون اسماعیل مبلغ (مبارزه علیه استبداد جمهوری داوودخانی و سپس علیه استبداد حفیظ الله امین و جناح خلق) بگذریم، عبدالعلی مزاری، بزرگترین رهبر قومی هزاره ها در تاریخ محسوب می شود.

 

یک نظر بگذارید