«اکبر گنجی»، «ف.م.سخن» و آینده ایران

 

تقی مختار

تاسیس حکومتی سکولار دموکرات، عدالت‌محور و مستقل یا بازگشت به حکومت‌های ‏استبدادیِ وابسته؟ مساله این است

اخیرا در سایت «گویا» مطلبی دیدم از آقای «ف. م. سخن» که عنوان عجیب آن نظرم را جلب ‏کرد: «آقای آمریکا! اکبر گنجی را از کشورتان بیرون کنید!» از آنجا که نویسنده مطلب اغلب – ‏یعنی در بیشتر نوشته‌هایش – خودش را طنزنویس قلمداد می‌کند و معمولا به زبان طنز در هر ‏کاری مداخله کرده و به هر کس که به نوعی با او مخالف عقیدتی و عملی است، به قول ‏خودش، «گیر» می‌دهد و به او پیله می‌کند – آن هم بصورت مستاجر دائم سایت «گویا» با ‏روزی چند مطلب کوتاه – ابتدا فکر کردم این مطلب هم باید از جنس مطالب طنزآمیز ایشان ‏باشد ولی وقتی متن نوشته را خواندم از بابت عصبیت و پریشان‌گوئی نویسنده، با این که ‏حدس می‌زنم ریشه‌اش در کجا و انگیزه‌اش از چیست، واقعا غرق حیرت شدم.‏

آقای «ف. م. سخن» علاوه بر پرگوئی در سایت «گویا» در شبکه‌های اجتماعی، از جمله ‏‏«فیسبوک»، هم فعال است و در آنجا هم بطور دائم و پیگرانه هم ‌می‌نویسد، هم به مطالب و ‏گفته‌هایش در سایت‌ها، رسانه‌ها و تلویزیون‌های مختلف ارجاع می‌دهد، و هم زیر نوشته‌های ‏دیگران اظهارنظر می‌کند؛ به قدری زیاد که من فکر می‌کنم یا کلا – بدتر از من – بیکار است و ‏روز و شبش را با «درگیری» با هر نوع مطلب و خبر و گزارش نوشتاری یا شنیداری و دیداری ‏می‌گذراند و در نتیجه اگر عکس العملی به همه آنچه می‌خواند و می‌شنود و می‌بیند نشان ‏ندهد احتمالا خارخار درونی‌اش التیام نمی‌یابد یا رسالتی برای خودش قائل است که اگر همه ‏امور عالم را زیر نظر نداشته و سر از کار همه در نیاورد و عیب و هنر بازیگران عرصه‌های ‏سیاسی و اجتماعی را نسنجد و به هر یک از آن‌ها نمره ردی یا قبولی ندهد عمرش تباه و ‏تلف شده است. البته اگر نخواهم پا روی حق بگذارم، و در عوض انصاف را رعایت کنم، باید ‏بگویم بعضی از نوشته‌های طنزآمیز او خالی از نکته یا نکته‌های قابل تامل نیست و گه گاه ‏لبخند تلخ یا شیرینی هم به لب می‌آورد ولی متاسفانه این استعداد در اثر پرگوئی و پرنویسی ‏در خیلی از موارد ضایع می‌شود چون ظاهرا ایشان هنوز درنیافته است که «آن خشت بود که ‏پر توان زد.»‏

مطلب اخیر آقای «ف. م. سخن» درباره اکبر گنجی نمونه کامل یکی از خشت‌های خامی است ‏که اگر عنوان آن – با حروف درشتی که معمولا برای عنوان مطالب بکار می‌رود – خطابی به ‏‏«آقای آمریکا» با درخواست «بیرون کردن اکبر گنجی از این کشور» نبود، من به راحتی از ‏کنارش می‌گذشتم و خودم را وارد گفت و گوئی نمی‌کردم که طرف مورد حمله ایشان خودش ‏هم زبان دارد و هم قلم و از بابت ارائه دلیل و استدلال و شجاعت بیان هم یک سر و گردن از ‏من و امثال من بالاتر است. دو چیزی که من را برانگیخت تا عکس‌العملی به این نوشته جدی – ‏و نه طنز – نشان دهم یکی خصلت زشت پاپوش دوزی، سوسه آمدن، زیرآب زنی و ‏سخن‌چینی به قصد از میان برداشتن مخالف فکری و عقیدتی است و دیگری تحریف و تغییر و ‏تبدیل نظر و سخن و عقیده کسی به قصد تخریب او و فریب افکار عمومی.‏

همین جا – برای رفع هر سوء تفاهمی – باید بگویم و تاکید کنم که من، هرچند مطالب و مقالات ‏اکبر گنجی را به دقت می‌خوانم و سعی می‌کنم گفتارهای ویدئوئی و مصاحبه‌های گاه به گاه ‏تلویزیونی او را دنبال کنم تا بفهمم که چه می‌گوید و در کجای عرصه سیاست ایستاده و به ‏دنبال چیست، ولی نه تنها وکیل مدافع ایشان نیستم بل که از پاره‌ای جهات، و بخصوص از ‏لحاظ پیله کردن‌هایش به برخی شخصیت‌ها و نکات و مسائل و موضوعات کهنه شده و تکراری ‏مربوط به آن‌ شخصیت‌ها که اظهر من الشمس است، دل خوشی از او ندارم و بعضی ‏تندروی‌هایش را هم – با آن که می‌فهمم چرا – نمی‌پسندم، ولی این دلیل نمی‌شود که وقتی ‏می‌بینم کسی از روی بی‌دقتی و عدم درک و آگاهی نسبت به نظرات و عقاید امروز او، یا به ‏جهت مخالفت با آن‌ها، حرف و سخنش را تحریف می‌کند و طوری می‌‌‌گرداند تا بتواند چهره‌ای ‏زشت و دقیقا خلاف واقعیت و آنچه هست از او بسازد و بخورد ملت بدهد، نمی‌توانم ساکت ‏بمانم؛ بخصوص وقتی این عمل از جانب کسی انجام می‌گیرد که امروز در صف مخالفان به قول ‏خودش «حکومت نکبت اسلامی» ایستاده و با این روش سعی در حذف یک مخالف دیگر ‏‏«حکومت نکبت اسلامی» می‌کند تنها به این دلیل که دومی فردای ایرانِ بدون «حکومت نکبت ‏اسلامی» را به گونه‌ای متفاوت از آنچه در نیت و آرزوی اوست می‌خواهد.‏

گمان می‌کنم در شرایط موجود و در فضای حاکم بر عمل سیاسی و نقد و تحلیل و تفسیر امور ‏سیاسی و اجتماعی مربوط به ایران، لازم است پرده‌های ملاحظات و چشم‌پوشی‌ها و پرهیزها ‏و حرمت‌داشتن‌های سوء ‌تفاهم‌زا و نیز حفظ ظاهر کردن‌ها را کنار بزنیم و با پرداختن به ‏‏«مساله اصلی» از راستِ تلخی سخن بگوئیم که نتیجه شیرینش دستیابی به حقیقت و ‏واقعیت است. اپوزیسیون «حکومت نکبت اسلامی»، علی‌رغم ظاهر چند صدائی و پراکندگی ‏گروهی و فرقه‌ای و حزبی و رنگانگی عقیدتی، امروز کاملا دو شقه و دو گروه شده و هر شقه ‏و گروه آن با بحران‌های ویژه خودش گلاویز است: گروه «براندازان حکومت نکبت اسلامی به هر ‏قیمت» و گروه «براندازان حکومت نکبت اسلامی با نیت برقراری حکومتی دموکراتیک، سکولار ‏و متعهد به حقوق بشر.» از خیابان‌های تهران و دیگر شهرهای ایران تا خیابان‌های همه ‏شهرهای عالم که ایرانی‌ها را در خود پذیرفته‌اند، هر یک ایرانی که خود را مخالف جمهوری ‏اسلامی می‌داند از لحاظ فکری و حسی و عقیدتی به یکی از این دو شقه و گروه تعلق دارد؛ ‏هرچند که ممکن است درک دقیق و روشنی از این دوگانگی نداشته و در مواردی از بابت آن در ‏حیرت و شگفتی باشد.‏

آنچه این دو گروه از مخالفان جمهوری اسلامی را – که خواهان برچیده شدن بساط «حکومت ‏نکبت اسلامی» هستند – تا این حد روبروی هم قرار داده که در رسانه‌ها و سایت‌ها و ‏شبکه‌های اجتماعی و در جلسات و گردهمآئی‌های مختلف نه فقط انواع برچسب‌ها و اتهامات ‏را به یکدیگر بزنند و بخصوص در شبکه‌های اجتماعی زبان به فحاشی و زشت‌گوئی باز کنند، ‏بلکه برای یکدیگر خط و نشان بکشند، لیست‌های مرگ فراهم کنند، تهدید به انتقام‌گیری در ‏آینده بکنند، یا مثل مورد آقای «ف. م. سخن» حتی درخواست بیرون کردن طرف مقابلشان از ‏کشور میزبان او را بکنند، این است که متاسفانه همه تلاش‌ها در چهل و دو سال گذشته برای ‏به زانو درآوردن «حکومت نکبت اسلامی» و پائین کشیدن آن از قدرت جهنمی‌اش نتیجه‌ای ‏نداده و این امر موجب شده است که هر یک از دو گروه علت را در موجودیت گروه مقابل ببیند و ‏او را مانع دستیابی به هدف براندازی خود بداند. در این میان، البته، کسانی که هر یک به ‏گونه‌ای مستقیما در انقلاب سال ۱۳۵۷ حضور و شرکت داشته‌اند – بی‌توجه به این که امروز از ‏کرده آن روز خود پشیمان و نادم باشند یا نباشند، تحول یافته و دیگر شده باشند یا نشده ‏باشند – اگر بخواهند روی پاره‌ای اصول پافشاری کنند، در معرض بیشترین هجمه و توهین و ‏تهمت و افترا و تهدید قرار می‌گیرند زیرا به زعم مخالفانِ اغلب عصبانی و بی‌چاک و دهنشان ‏پاشنه آشیل آن‌ها حضور و شرکت در انقلاب و بدتر از آن باورشان به اصلاح «حکومت نکبت ‏اسلامی» در یک دوره زمانی است و می‌باید دائم روی این پاشنه آشیل فشار آورد؛ چه حالا ‏آن‌ها از آن انقلاب، از آن فکر و از آن باور دست کشیده باشند و چه دست نکشیده باشند.‏

کم نیستند کسانی که اکبر گنجی و دیگرانی چون او را بخاطر سابقه حضور و دخالتشان در ‏انقلاب سال ۱۳۵۷، که رنگ غلیظ اسلامی گرفت، و آنچه گفته می‌شود در سال‌های اولیه پس ‏از برقراری «حکومت نکبت اسلامی» انجام داده‌اند و بعد از مشاهده نتایج حکومت مطلقه ولی ‏فقیه به فکر مواجهه با آن و اصلاح امور افتاده‌اند – و بخصوص حالا هم که گمان می‌رود رژیم ‏بخاطر تحریم‌ها و «فشار حداکثری» آمریکا در ضعیف‌ترین موقعیت و به زعم آن‌ها در آستانه ‏فروپاشی است و این‌ها دم از دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر می‌زنند – ملامت ‏کرده و با مقصر و گناهکار دانستن‌شان نه فقط چشم دیدن آن‌ها را ندارند بلکه منتظر روزی ‏هستند که دمار از روزگارشان درآورند و اگر میسر باشد و دستشان برسد حلقه دار بر ‏گلوهاشان بیاویزند؛ بی آن که بپذیرند اکبر گنجی یکی از هزاران شرکت کننده در آن انقلاب ‏کذائی بود که همراه با شمار زیادی از آن دیگران خیلی وقت است که دیگر آن کسی نیست ‏که در دوران انقلاب یا پس از آن حتی در دوران اصلاحات بود.

کم نیستند کسانی که فراموش ‏کرده‌اند یا خودشان را به فراموشی زده‌اند از بابت حضور چند میلیونی متشکل از همه اقشار ‏مختلف مردم ایران که در روزهای قبل از انقلاب در خیابان‌های شهرهای مختلف کشور فریاد ‏‏«مرگ بر شاه» می‌کشیدند و شب‌ها در روی پشت بام‌هاشان «الله و اکبر» می‌گفتند و عکس ‏‏«رهبر» محبوب و فرشته معصومشان را در ماه می‌دیدند، و تعدادشان هم محدود به اکبر ‏گنجی و دیگر بچه مسلمان‌های تندرو و مسجدبروئی که به زعم آن‌ها دیرک انقلاب را ‏برافراشتند نبود؛ همان‌هائی که با پیروزی انقلاب دریافتند از چاله درآمده و به چاه افتاده‌اند و ‏اوضاع را که پس دیدند انگشت اتهامشان را به سوی بچه مذهبی‌ها و کسانی که بعدا ‏اصلاح‌طلب شدند – یا حتی نواندیش مذهبی – نشانه رفتند و می‌روند تا شاید وجدان ‏معذبشان آرام بگیرد.

کم نیستند کسانی که دوست دارند خیال کنند و باور کنند که آن مرد ‏فرشته صفتی که همه انتظار آمدنش را می‌کشیدند، آن «آقا» و آن «امام» که برایش شعر و ‏سرود و ترانه می‌ساختند و همه آن ماجراها که به سرعت برق و باد اتفاق افتاد «نقشه ‏خارجی‌ها» بود که به کمک «مشتی خائن» – بخصوص از جنس مذهبی و بچه مسلمان و بعدا ‏اصلاح‌طلب و روشنفکر مذهبی – به ثمر رسید و حالا باید از یک طرف دست به دامان خارجی ‏دارا و توانا و نقشه‌کش شد تا «حکومت نکبت اسلامی» را همانطور که آورد ببرد و نابود کند و ‏از طرف دیگر همه آن «مشتی خائن» را جلوی جوخه اعدام گذاشت چون نه فقط آن روز خیانت ‏کردند بلکه همین امروز هم، با دم زدن از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر – که هنوز برای ما و ‏منطقه ما خیلی زود است و لیاقتش را نداریم! – در حال خیانت هستند و چوب لای چرخ ‏ارابه‌ای که ما داریم به سوی براندازی «حکومت نکبت اسلامی» می‌رانیم می‌گذارند.

کم نیستند ‏و نبودند جوان‌ها و میانسالان و سالخوردگان عرق‌خور، کافه و‌ کاباره و دانسینگ برو، مایو و ‏بیکینی پوش کنار استخر و سواحل مختلط دریا، مینی‌ژوپ پوش و کت شلوار کراواتی آن روزها ‏که به چشم خودشان دیده‌اند که علاوه بر خودشان لااقل یک یا چند عضو دیگر خانواده‌شان ‏هم در ماه‌ها و هفته‌ها و روزهای ملتهب قبل از انقلاب با حرارت تمام از برچیدن بساط سلطنت ‏مطلقه‌ای که معتقد بودند نوکر اجنبی و «سگ زنجیری آمریکا»ست حرف می‌زدند، به پیشواز ‏اعتصاب‌ها و کارشکنی‌ها در امور جاری مملکت می‌رفتند، در تظاهرات خیابانی شرکت ‏می‌کردند، میان انقلابیون نقل و نبات و شیرینی پخش می‌کردند، حضرت عباس شده بودند و ‏مشک آب به تشنگان صحرای کربلا می‌رساندند، درهای خانه‌هاشان را به روی در مخاطره ‏افتادگان می‌گشودند، در صف‌های طولانی خرید نفت می‌ایستادند تا با آن آتش بیفروزند، ‏بسوزانند و دود به پا کنند و با همه وجود در خدمت انقلاب باشند، ولی حالا که ورق ‏آرزوهاشان برگشته و رویاها تبدیل به کابوس شده است، همه جانماز آب می‌کشند و دیگری ‏را – بخصوص آن را که هنوز در صحنه مانده و خیال رفع اشتباه خود را دارد – نه فقط مقصر که ‏عامل «حکومت نکبت اسلامی» یا مزدور آن می‌دانند.

کم نیستند کسانی که چشم بسته در ‏آن انقلاب شرکت کردند و وقتی دیدند انقلابشان «شورش» و «یورش» اسلامی و خلیفه‌ای و ‏ولائی شد، یا جانشان را برداشتند و پا به فرار گذاشتند و یا سرخوردند، روی از آن برگرداندند، ‏گوشه عزلت گرفتند، چشم بر آنچه رفت و می‌رفت و می‌رود بستند و پی کار و زندگی خود ‏رفتند و یا، – در بهترین شکل – در خفا به فکر چاره‌جوئی افتادند.

کم نیستند کسانی که این ‏همه را به چشم خود دیده‌اند و حالا همه خشم‌شان از رودستی که خورده‌اند را فقط روی ‏کسانی خالی می‌کنند که هنوز، هر یک به شکلی، در صحنه هستند ولی دیگر شباهتی به ‏انقلابیون سال ۵۷ ندارند، چشم‌هاشان را شسته و دنیای امروز را جور دیگر می‌بینند، و این را ‏به هزار زبان گفته و تکرار کرده‌اند ولی پذیرفتنی نیست چون خواست امروز آن‌ها مطابق ‏خواسته ناگزیر و ذلیلانه مخالفانشان نیست.

کم نیستند کسانی که دیده‌اند، شنیده‌اند و ‏خوانده‌اند که تقریبا همه اقشار شهرنشین ایران – جز کلان سودبران نظام پیشین که به محض ‏شنیدن اولین صدای جدی و خشمگین مخالفت سرمایه‌هاشان را برداشتند و به خارج گریختند، ‏و نیز آن دسته از راضیان وضعیت موجود آن زمان و هواداران و حمایت کنندگان رژیم ‏شاهنشاهی که به خود لرزیدند و سکوت کردند و دم برنیاوردند – در آن انقلاب شرکت داشتند ‏و با آن همراه بودند ولی بعد از نزول فاجعه پشیمان شدند و از کرده خود برائت خواستند و ‏حالا هم که برانداز «حکومت نکبت اسلامی» شده‌اند بجای برخاستن و توکل داشتن به نیروی ‏ملی خود دست تمنا به سوی بیگانه دراز کرده و بازگشت به گذشته فروپاشیده را از او طلب ‏می‌کنند.

چه بسیار سیاست‌ورزان حرفه‌ای، حامیان و هواداران آن‌ها، کارگران و اصناف و ‏پیشه‌وران و بازاریان، روشنفکران و تحصیلکردگان و نویسندگان و شاعران و ترانه‌سرایان و ‏روزنامه‌نگاران و هنرمندان عرصه‌های مختلف هنری، مذهبیون و مومنان و نیک اندیشان و پاک ‏دستان و نیز لامذهب‌ها و کافران و بداندیشان و آلوده دستان که همه با هم یکی شدند تا ‏نظام خودسر و سرکوبگر شاهی را براندازند بی آن که به درستی بدانند پس از راندن و تاراندن ‏او از قدرت چه می‌خواهند بکنند. انقلاب کوری که رخ داد کار یک نفر و دو نفر و یک حزب و دو ‏حزب و این دسیسه و آن نقشه داخلی یا خارجی نبود، انقلابی بود که میلیون‌ها نفر ایرانی در ‏آن شرکت داشتند و برای پیروز شدنش – درست یا غلط – مایه گذاشتند؛ میلیون‌ها نفری که ‏بخش بسیار بزرگی از آن با دیدن نتیجه خونین و اسارت‌بار آن انقلاب به مرور از فاجعه‌ای که به ‏دست خود آفریدند پشیمان و شرمنده شدند، از آنچه اتفاق افتاد درس‌ها گرفتند و تجربه‌ها ‏آموختند، تحول یافتند و دیگر شدند و از میان آن‌ها کسانی که امروز هنوز زنده‌اند و همچنان ‏رویاهای تباه شده‌شان را دنبال می‌کنند، در جستجوی راه‌های دیگری هستند؛ به اصل مساله ‏و مشکل وطن می‌اندیشند و به حل بنیادی مشکل و این که بهترین و مطمئن‌ترین راه برای ‏رسیدن به مقصد «آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و تامین حقوق بشر» چیست.

کم نیستند ‏کسانی – لااقل در میان کنشگران و مفسران و تحلیلگران سیاسی – که همه این واقعیت‌ها را ‏می‌دانند و شاهد و ناظر همه آنچه در بیش از چهار دهه گذشته رخ داد بوده‌اند و با ‏دگرگونی‌ها و تحولات فکری و عقیدتی شمار بالائی از چهره‌های فعال عرصه روشنفکری و ‏سیاست هم آشنایند (نگاه کنید به نوشته‌ها و آراء و عقاید روشنفکران، فعالان سیاسی – ‏اجتماعی، روزنامه‌نگاران و کنشگران مدنی، از جمله همین اکبر گنجی، در یکی دو دهه اخیر ‏که چگونه دیگر شده و تحول یافته و همپا و هماهنگ با جهانی که پوست انداخته بکلی از آن ‏دوران بریده و وارد عصری تازه شده‌اند و امور دنیا را به شکلی دیگر می‌بینند و حرف و سخن و ‏طرح و برنامه‌هائی بکلی متفاوت عرضه می‌کنند) اما نفرت از حکومت اسلامی و خشم ناشی ‏از ظلم و ستمی که بر این بسیار کسان و کل جامعه رفته است، نه تنها صبر و حوصله آن‌ها را ‏سر برده بلکه ناامیدانه وادارشان کرده است که یا برگردند به نقطه صفر و به آنچه در گذشتۀ ‏قبل از «حکومت نکبت اسلامی» بود بسنده و دل خوش کنند و با نگاهی نوستالژیک حسرت ‏بازگشت به آن دوره را بخورند و چون دستیابی به آن را در قدرت خود نمی‌بینند با درخواست و ‏خواهش و تمنا از نیروی‌های قاهر و توانای خارجی بخواهند «حکومت نکبت اسلامی» را از ‏سریر قدرت به زیر کشیده و عقربه زمان را به عقب برگردانند تا آن‌ها دوباره در آن نقطه صفر ‏خودشان یله کنند، و یا اگر انجام چنین کاری میسر نیست، یعنی قدرت‌های خارجی ‏نمی‌خواهند یا نمی‌توانند شاه ما و رئیس جمهوری ما را به نیابت از ما به ایران ببرند و بر تخت ‏سلطنت یا صندلی ریاست بنشانند، به هر قیمت و هر خسارتی – که به زعم آن‌ها در شرایط ‏بغرنج موجود اصلا و ابدا مهم نیست و اگر هم هست می‌شود ترمیم همه خسارات مادی و ‏معنوی حاصل از آن را به طرزی خوشبینانه و خیالاتی به برگزاری رفراندوم پس از فروپاشی ‏حواله کرد – لااقل «حکومت نکبت اسلامی» را واژگون و بساطش را جمع کنند تا انتقام آن‌ها ‏گرفته و دلشان خنک بشود.

از این روست که بخش عمده‌ای از این کسان خود را «برانداز» ‏می‌خوانند و شکل و محتوای نظام مورد علاقه و شاه و رئیس جمهوری خودشان را هم از ‏همین حالا تعیین کرده‌اند یا وعده ظاهری و فریبنده به تعیین و انتخابش از طریق رفراندومی ‏خیالی داده‌اند و هرکس را هم – حتی از میان مخالفان سرسخت و یک دنده «حکومت نکبت ‏اسلامی» چون اکبر گنجی – که برای برون رفت از بغرنج موجود راه و نظر و برنامه متفاوتی دارد ‏‏«خائن» و «مزدور» و «عامل حکومت نکبت اسلامی» می‌خوانند و می‌کوشند با تحریف نظرات ‏و عقایدش او را «بدنام» و از صحنه بیرون یا حذف کنند تا اینقدر در تمنای آن‌ها از بیگانه ‏مانع‌تراشی نکند؛ کاری که به نظر می‌رسد آقای «ف.م.سخن» با انتشار مقاله توهین‌آمیز، ‏‏«نخ دهنده» و «زیرآب‌زن» اخیرش درباره اکبر گنجی می‌خواهد انجام دهد.‏

ببینیم اکبر گنجی در گفتار اخیر ویدیوئی خودش چه گفته و آقای «ف. م. سخن» آن را چگونه ‏ترجمه کرده است؟

اکبر گنجی در مقدمه‌ای که برای گفتار ویدئوئی اخیرش نوشته به درخواست «نرمال شدن» ‏حکومت جمهوری اسلامی از سوی دولت دونالد ترامپ پرداخته و کوشیده است در آن – و نیز ‏در گفتار ویدئوی‌اش – این «نرمال شدن» را معنا کند؛ درخواستی که از سوی اسرائیل، ‏عربستان سعودی، امارات متحد عربی، بحرین و برخی دیگر از کشورهای عربی نیز بعنوان ‏متحدان آمریکا تکرار می‌شود. گنجی اقدام دولت ترامپ به وضع «شدیدترین تحریم‌های طول ‏تاریخ، راهبرد “فشار حداکثری”، بازگرداندن کلیه تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل و انواع ‏خرابکاری‌هایی که در درون ایران صورت گرفته و می‌گیرد»، همه را، در جهت «نرمال سازی» ‏رفتار حکومت اسلامی می‌داند و می‌کوشد توضیح دهد که چرا «نرمال سازی ترامپی قطعا به ‏معنای دموکراتیزه شدن و رعایت حقوق بشر و عدم فساد نیست» و «مهمترین مبطل آن ادعا، ‏متحدان خاورمیانه‌ای آمریکا هستند که همگی یا دارای دولت‌های استبدادیِ فاسدِ ناقضِ ‏حقوق بشر هستند و یا دارای دولت‌های آپارتایدیِ مرتکبِ جنایاتِ جنگی و اشغالگری.»‏

گنجی می‌گوید: «نرمال سازی آمریکایی قطعا به معنای عدم مداخله در امور داخلی دیگر ‏کشورها نبوده و نیست. برای این که خود آمریکا و کلیه متحدان خاورمیانه‌ای‌اش بیشترین ‏مداخله را در امور داخلی دیگر کشورها داشته و دارند.» و این سئوال را مطرح می‌کند که «پس ‏نرمال سازی ایران به روش آمریکا چه معنایی دارد و چه اهدافی را تعقیب می کند؟»‏

برای تشریح موضوع و پاسخ دادن به این پرسش و رسیدن به فهمی روشن از معنای «نرمال ‏شدن» ایران از منظر دولت ترامپ و پیامدهای عملی آن، گنجی با استفاده از مستندات و ‏کلیپ‌هائی از سخنان دونالد ترامپ، وزیر امور خارجه او مایک پمپئو، و برخی دیگر از مقامات و ‏شخصیت‌های آمریکائی موافق و مخالف ترامپ، سعی می‌کند نشان دهد که دولت ترامپ چه ‏فهمی از «نرمال بودن» دارد. او آنگاه سعی می کند با عبور از به قول خودش «چند مرحله» ‏موضوع را روشن کند.

اول می‌پردازد به این پرسش که آیا دولت آمریکا خودش یک دولت نرمال است؟ و با اشاره به ‏‏«حملات متعدد نظامی آمریکا به کشورهای مختلف و کودتاهائی که در گذشته در شماری از ‏کشورها انجام داده و هزاران غیرنظامی را از طریق بمباران و حملات پهبادی کشته و غیره و ‏غیره»، نتیجه می‌گیرد که یک چنین دولتی نمی‌تواند نرمال باشد.‏

با این همه، گنجی در ادامه گفتارش، با طرح و پذیرش این فرض که دولت آمریکا همیشه یک ‏دولت نرمال بوده، می‌پرسد آیا دولت دونالد ترامپ که امروز بر سر کار است هم واقعا یک دولت ‏نرمال است؟ و با اشاره به بیش از بیست هزار دروغی که ترامپ تا یکی دو ماه پیش گفته ‏است می‌پرسد آیا این حد از دروغ‌گوئی حتی توسط یک رهبر جهان سومی نرمال است؛ «چه ‏برسد به قدرتمندترین اقتصاد جهان و بزرگترین تولید کننده علم؟»‏

گنجی در ادامه گفتارش به مدعای ناسیونالیست بودن ترامپ می‌پردازد و با این توضیح که ‏‏«ناسیونالیست بودن لزوما عین نرمال بودن نیست» می‌گوید: «وقتی ناسیونالیسم با بیگانه ‏هراسی و نژادپرستی جمع می شود، غیرنرمال می شود.» و توضیح می‌دهد که «ترامپ ‏دستکم دوبار ملت ایران را تروریست معرفی کرده است» در حالی که «اگر منظورش جمهوری ‏اسلامی بود از لفظ حکومت یا رژیم یا خود جمهوری اسلامی استفاده می کرد. اما او آگاهانه ‏مردم ایران را تروریست قلمداد می کند.» گنجی برای اثبات نظرش در خصوص نژادپرست بودن ‏ترامپ می‌گوید: «اکثریت مردم آمریکا و نخبگان این کشور ترامپ را فردی نژادپرست می دانند ‏و ده ها شاهد و قرینه برای تائید این مدعا وجود دارد.»‏

او آنگاه به موضوع دین‌ورزی افراطی ترامپ و مداخله دادن باورهای دینی در سیاست اشاره ‏می‌کند و می‌گوید «ترامپ رقبایش را ضد دین و ضد خدا قلمداد می کند… نه تنها با دین به ‏جنگ منتقدان و رقبای خودش رفته بلکه سیاست خاورمیانه‌اش هم دینی و آخرالزمانی ‏است.» و می‌پرسد: «آیا تغییر خاورمیانه مطابق باورهای دینی آخرالزمانی نرمال است؟»‏

گنجی آنگاه به وجه دیگری از رفتار ترامپ پرداخته و می‌گوید: «دولت ترامپ دولتی است که با ‏افتخار ترور می‌کند و می‌گوید به نرم‌های جهانی باوری ندارد. دولتی است که از بسیاری از ‏معاهدات جهانی که [آمریکا] امضا کرده بیرون آمده، دولتی است که نهادهای مهم سازمان ‏ملل را، از جمله یونسکو، شورای حقوق بشر سازمان ملل، و سازمان بهداشت جهانی و غیره ‏و غیره را یکی یکی ترک کرده است. وقتی قاسم سلیمانی را ترور کردند برخی از سناتورها و ‏برخی از اعضای مجلس نمایندگان آمریکا این عمل را محکوم کردند و ترور نامیدند، تروری که ‏هیچ دلیلی برای آن وجود نداشت و دولت ترامپ هرگز هیچ پاسخ قانع کننده‌ای در این مورد به ‏کنگره آمریکا ارائه نکرد.»‏

او با اشاره به همه این نکات اینطور نتیجه می‌گیرد که «اساسا کل جریان ضد ترامپ در آمریکا، ‏حتی در میان جمهوری‌خواهان ضد ترامپ، جریانی برای عادی سازی آمریکا در داخل و خارج و ‏بازگشت به دورانی است که آمریکا دوباره به هنجارها و به تعهدات بین‌المللی متعهد شود و از ‏دوران غیرنرمال بودن به در آید.»‏

گنجی با اشاره به این که «بسیاری از روان‌پزشکان آمریکائی با نوشتن نامه‌هائی که بیش از ‏هزار امضاء داشته گفته‌اند که ترامپ شخصیت غیرنرمال دارد، شخصیتی است بسیار ‏خودشیفته، غیرقابل پیش‌بینی و خطرناک»، می‌گوید: «برای آمریکائی‌ها انتخابات سوم نوامبر ‏‏۲۰۲۰ فرصتی است برای نرمال سازی دوباره دولتشان.» و اضافه می‌کند «به این ترتیب وقتی ‏یک کشوری یا یک دولتی خودش از نظر خودشان نرمال نیست چطور از دیگری می‌خواهد که ‏نرمال بشود؟»

پس از تثبیت مدعای غیرنرمال بودن ترامپ و دولت او، گنجی می‌پردازد به «دولت اسرائیل ‏بعنوان مغز آمریکا در خاورمیانه» و با اشاره به این که «اسرائیل دولتی است اشغالگر و دارای ‏صدها سلاح هسته‌ای که به کشورهای مختلف حمله نظامی کرده و صدها نفر را در کشورهای ‏مختلف ترور کرده… مرتکب جنایت جنگی شده و دولت آپارتاید است»، می‌پرسد: «آیا یک ‏چنین دولتی نرمال است؟»‏

او آنگاه با اشاره به این که «حکومت‌های غیردموکراتیک و فاسد خاورمیانه به دو گروه متحدان ‏آمریکا و غیرمتحدان آمریکا تقسیم می شوند»، می‌گوید: «متحدین غیردموکراتیک [آمریکا] چون ‏عربستان سعودی، امارات متحده، بحرین، عمان، قطر، کویت، مصر، اردن، پاکستان، و غیره ‏مجاز به هر اقدامی هستند؛ از سرکوب شدید داخلی تا مداخله رو در روی نظامی در ‏خاورمیانه؛ از کلنگی کردن خاورمیانه تا صدور تروریست‌های اسلام‌گرا به کشورهای غیرمتحد ‏آمریکا» و نتیجه می‌گیرد که «این هم نوع دیگری از نرمال بودن است. هرگاه به ترامپ درباره ‏ارتباط وسیع آمریکا و عربستان سعودی اعتراض می‌شود او پاسخ می‌دهد که اگر من صدها ‏میلیارد دلار سلاح به عربستان نفروشم خب به کی بفروشم، پس بهتر است که متحد ما ‏باشد و ما به او بفروشیم.»‏

او سپس از ترکیه بعنوان «یکی دیگر از متحدان منطقه‌ای آمریکا» نام می‌برد و با اشاره به این ‏که «ترکیه فقط بعد از کودتای ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۶ از آن موقع تا کنون حدود دویست هزار نفر را ‏بازداشت و اخراج کرده و هنوز هم به بازداشت‌ها و اخراج‌های خودش به بهانه آن کودتا ادامه ‏می‌دهد»، می‌گوید: «اردوغان دوست شخصی و صمیمی ترامپ است» و نتیجه می‌گیرد که ‏‏«این هم یک نوع دیگر از نرمال بودن است!»‏

گنجی در ادامه به مصر می‌پردازد و می‌گوید: «وقتی مصری‌ها علیه حسنی مبارک شورش ‏کردند و او را سرنگون کردند دولت وقت آمریکا تا جائی که امکان داشت از حسنی مبارک دفاع ‏کرد، همینطور متحدانش مثل عربستان و امارات، اما وقتی مرسی با اولین انتخابات آزاد تاریخ ‏مصر رئیس جمهور آن کشور شد در عرض یک سال با دوازده میلیارد دلاری که عربستان ‏سعودی و امارات در اختیار ارتش مصر گذاشتند ژنرال سیسی دست به کودتا زد و مرسی را ‏بازداشت کرد و او را در زندان به مرگ رساند.» گنجی با اشاره به این که «قدرت سیاسی و ‏اقتصادی در مصر همیشه در چنگال ارتش بوده و هست» می‌گوید: «مصر یک دیکتاتوری نرمال ‏مقبول آمریکاست. در ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۹ همه رسانه‌های آمریکا و انگلیس و اسرائیل این خبر را ‏منتشر کردند که دونالد ترامپ ژنرال سیسی را دیکتاتور محبوب خودش نامیده است.»‏

گنجی آن وقت به سراغ افغانستان و نرمالیزه کردن طالبان می‌رود و می‌گوید: «آمریکا ‏سال‌هاست که در حال مذاکره با طالبان برای نرمال کردن آن هاست. پروسه نرمال کردن ‏طالبان تاکنون منتهی به آزادی کلیه زندانیان تروریست طالبان از زندان های افغانستان شده و ‏قرار است آمریکا تمامی نظامیانش را از افغانستان خارج کند.» او آنگاه با اشاره به امتیازهائی ‏که دو طرف به یکدیگر داده‌اند می‌گوید بر اساس این طرح نرمال سازی قرار است «طالبان برای ‏مشارکت در دولت فعلی افغانستان وارد مذاکره شوند. اما می‌دانیم که طالبان به صراحت ‏گفته‌اند که هدفی جز تشکیل امارت اسلامی در افغانستان ندارند. این هم یک معنای دیگر از ‏نرمال سازی مطلوب دولت ترامپ است.»‏

گنجی در ادامه با اشاره به پروژه نرمال کردن سودان پس از سرنگونی عمر حسن احمد ‏البشیر و اشاره به این که نظامیان آن کشور در راستای نورمالیزاسیون سودان به سرعت با ‏رهبران اسرائیل دیدار کردند و آمریکا هم بعد از این دیدارها نه فقط تحریم‌های گسترده آن ‏کشور را لغو کرد بلکه مقدمات خروج سودان از لیست تروریسم را نیز آغاز کرد، می‌گوید: «به ‏این ترتیب و با این پنج شش نکته‌ای که گفتم روشن شد که نرمال کردن دولت‌ها یا نرمال ‏شدن آن‌ها از نظر دولت ترامپ معنائی جز همگامی و همسوئی با سیاست‌های دولت آمریکا ‏ندارد. خشن‌ترین دیکتاتوری و استبداد از نظر آمریکا پذیرفته است بشرط این که با آمریکا و ‏اسرائیل رابطه داشته باشند.»‏

در اینجا گنجی به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از گفتارش می‌پردازد و می‌گوید: «خب، حالا برویم ‏سر بحث نرمالیزاسیون ایران که دولت ترامپ خواستار آن است. ترامپ بارها اعلام کرده که ‏خواستار مذاکره با ایران بدون هیچ پیش شرطی است. آیت الله خامنه‌ای تاکنون مذاکره با ‏آمریکا را نپذیرفته و آن را زیانبار و خسران محض دانسته. ترامپ در ۱۷ مرداد ۱۳۹۹ گفت: ایران ‏دوست دارد من رئیس جمهور نشوم. اما حالا من این را اعلام می‌کنم: اگر من برنده شوم ‏خیلی سریع با ایران به توافق می‌رسیم. با کره شمالی خیلی سریع به توافق می‌رسیم. اگر ‏من در انتخابات سال ۲۰۱۶ به پیروزی نرسیده بودم آمریکا الان درگیر جنگ با کره شمالی بود. ‏کره شمالی و ایران… همه این‌ها خیلی سریع با ما توافق می‌کنند. ایران برای توافق با ما له‌له ‏می‌زند ولی می‌خواهند منتظر بمانند چون ترجیح می‌دهند با بایدن توافق کنند. ترامپ دو روز ‏بعد همین وعده را در جمع خصوصی حامیان مالی‌اش در ایالت نیوجرسی مطرح کرد و زمان آن ‏را هم به یک ماه کاهش داد. ترامپ در آنجا گفت اگر ما پیروز بشویم ظرف چهار هفته توافقی با ‏ایران خواهیم داشت.»‏

گنجی آنگاه به قلب مساله وارد می‌شود و با طرح این فرض که ترامپ در انتخابات سوم نوامبر ‏آمریکا پیروز خواهد شد، می‌گوید: «در این صورت، آیت‌الله خامنه‌ای سه راه حل خواهد داشت» ‏و پس از تشریح و سبک سنگین کردن هر یک از این سه راه از دید رهبر جمهوری اسلامی، ‏اضافه می‌کند: «خب، حالا بیائیم فرض کنیم که آیت‌الله خامنه‌ای مذاکره با دولت ترامپ را ‏بپذیرد. فرض کنیم جمهوری اسلامی و دولت ترامپ نه تنها بر سر توافق هسته‌ای بلکه بر سر ‏مسائل خاورمیانه و تسلیحات هم به توافق برسند، در این صورت در رادیکال‌ترین شکل و ‏بدترین شکل ترامپ خواهد گفت که این‌ها دیکتاتورهای محبوب ما هستند. اما اگر بخواهد ‏مانند کره شمالی حرف بزند آن وقت خواهد گفت که حسن روحانی یا جانشین او، هر که ‏باشد، عشق جدید من است و ما با هم رابطه عاشق و معشوقی داریم. نرمال شدن جمهوری ‏اسلامی در رادیکال‌ترین شکل آن به معنای پذیرش خواست‌های ترامپ در مورد توافق ‏هسته‌ای، موشکی و مسائل خاورمیانه است. [این در حالی است که] مخالفان جمهوری ‏اسلامی هر توافق احتمالی ایران و آمریکا را قطعا یک ترکمنچای جدید خواهند دانست برای ‏این که هویت سازی [این گروه از مخالفان] فقط در مخالفت و تعارض با هرچه که جمهوری ‏اسلامی انجام می‌دهد صورت می‌گیرد لذا آن‌ها (= مقامات جمهوری اسلامی) هر کاری بکنند، ‏با آمریکا رابطه داشته باشند، این‌ها مخالفت می‌کنند، رابطه نداشته باشند مخالفت می‌کنند، ‏با چین رابطه داشته باشند مخالفت می‌کنند، رابطه نداشته باشند مخالفت می‌کنند چون این ‏هویت سازی [این گروه از مخالفان] است. اما فرض کنیم – ما داریم از فرضیات صحبت می‌کنیم ‏‏- که ایران و آمریکا مذاکره کنند، به توافق دست پیدا کنند، ایران به معنای مد نظر دولت آمریکا ‏نرمال بشود، اصلا یک گام بالاتر برویم، فرض کنید که ایران و آمریکا متحد بشوند، در این صورت ‏حکومت ایران هر غلطی بکند، مانند دیگر متحدان آمریکا، ترامپ آن را توجیه خواهد کرد. البته ‏در نرمالیزاسیون مانند موارد اردوغان و مورد عربستان سعودی تهدید هم در کار خواهد بود اما ‏مساله اصلی این بوده و هست که دموکراسی و حقوق بشر برای ایران اصلا ارتباطی به پروژه ‏نرمال سازی دولت ترامپ نداشته و ندارد. مساله ترامپ انجام معامله‌های بزرگ است و لاف ‏زدن پیرامون آن ها. معاملاتی که بتواند بابت آن‌ها خودش را پیروز به مردم آمریکا معرفی کند. ‏‏[از این رو] دموکراسی‌خواهان ایران یقین می‌دانند که نسبتی با دولت ترامپ ندارند و بخوبی ‏می‌دانند که پروژه گذار به دموکراسی محصول تحولات داخل جامعه ایران است نه زد و بند ‏کردن با دولت‌های سعودی و اسرائیل و آمریکا. و کسانی که دنبال این کارها می‌روند آب در ‏هاون می‌کوبند. اقشار مختلف اجتماعی و نهادهای مدنی و صنفی داخل ایران هستند که بار ‏مبارزه بر دوش آن‌هاست و در فرایند مبارزه همان‌ها خودشان رهبران واقعی جنبش ‏دموکراسی‌خواهی را خواهند ساخت. ما هم خواهان دولت‌های نرمال در ایران و خاورمیانه و ‏جهان هستیم؛ دولت‌هائی که دموکرات باشند، آزاد باشند، ملتزم به حقوق بشر باشند، ‏عدالت به مثابه نفی کلیه اشکال تبعیض‌های قومی، مذهبی و جنسی و طبقاتی را قبول ‏داشته باشند؛ دولت‌هائی که از طریق مداخله نظامی و مسابقه تسلیحاتی صلح را نابود ‏نکنند. در یک منطقه غیرنرمال – به این نکته توجه کنید – در یک منطقه غیرنرمال، یعنی ‏خاورمیانه، که تمامی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی سیاست‌های غیرنرمال را عملی می‌کنند ‏جمهوری اسلامی هم سیاست‌های غیرنرمال را تعقیب می‌کند. جهان، خاورمیانه، و تک تک ‏کشورها نیازمند هنجارهای عادلانه جهان‌شمول هستند.»

و پس از این نتیجه‌گیری و هشدار واضح و روشن، گفتار گنجی با این جمله به پایان می‌رسد: ‏‏«به عشق ایران، خدا نگهدارتان.»‏

از آنچه به دقت از گفتار ویدیوئی اخیر اکبر گنجی نقل کردم به روشنی می‌توان دریافت که او ‏می‌خواهد به کسانی که از سر ذلت و ناتوانی دست به دامان دونالد ترامپ شده‌اند بگوید و ‏هشدار بدهد که «اگر حکومت ایران تن به مطالبه نرمال سازی ترامپی دهد، پیامدهای آن برای ‏گذار غیرخشونت‌آمیز از جمهوری اسلامی به یک جمهوریِ سکولارِ دموکراتیکِ ملتزمِ به آزادی و ‏حقوق بشر و عدالت به مثابهِ رفع کلیه اشکال تبعیض‌های قومی و مذهبی و جنسی و ‏طبقاتی» فاجعه‌بار خواهد بود. او هم مانند من و بسیاری دیگر از مخالفان جدی «حکومت نکبت ‏اسلامی» – که در عین حال دغدغه ایران و آینده ایران را دارند – می‌خواهد بداند که آیا «پروژه ‏نرمال سازی ایران با اهداف و مطالبات دموکراسی خواهانِ عدالت طلبِ ایران سازگار است یا ‏نه؟» می‌خواهد بداند «نرمال سازی ترامپیستی آیا به سود گذار به دموکراسی است یا به زیان ‏آن؟»‏

لب کلام و مغز گفتار گنجی این است که «اگر ترامپ در انتخابات پیروز شود، دولت اصولگرای ‏آینده جمهوری اسلامی – به احتمال زیاد – وارد مذاکره با آمریکا خواهد شد و بدین ترتیب نرمال ‏خواهد شد. این نوع نرمال سازی فقط “ترامپیست‌ها” را به کما خواهد برد چون ‏دموکراسی‌خواهانِ متکیِ بر نیروهایِ اجتماعیِ جامعه ایران، دچار هیچ توهمی درباره دولت ‏ترامپ نبوده و نیستند. دموکراسی‌خواهان متکی به مردم – نه دولت های خارجی – آزادی و ‏دموکراسی را برای ایران و ایرانیان می‌خواهند. بدین ترتیب، اول باید ایرانی وجود داشته باشد ‏تا دموکراتیک و سکولار شود. حفظ تمامیت ارضی ایران رکن رکین دموکراسی‌خواهان ایران ‏زمین است.» و از این روست که گفتارش را با بیان عبارت «به عشق ایران» به پایان می‌برد.‏

این نگاه و این نظر، اما، گروه «براندازان به هر قیمت» را خوش نمی‌آید زیرا در وهله اول امیدی ‏به فرارسیدن روزی که «حکومت نکبت اسلامی» به دست «نیروهایِ اجتماعیِ جامعه ایران» از ‏میان برداشته شود ندارند و بخاطر ضعف و ذلت و زبونی که در خود سراغ دارند آن را رویائی ‏غیرممکن، دست‌نیافتی یا لااقل خیلی دور می‌پندارند و در وهله دوم اصرار به بازگشت به ‏گذشته‌ای دارند که اکنون دیگر به تاریخ پیوسته و به جهت تحولات عمیقی که ظرف چهار دهه ‏گذشته در جهان و ایران ما رخ داده بازگشتنی نیست؛ مگر با دخالت و نفوذ و صحنه‌گردانی و – ‏بدتر از آن – حملات نظامی بیگانه‌ای قدرتمند که چشم طمع به منافع ملی ما دارد و ایران را ‏دست نشانده خود می‌خواهد. چه کسی و کدام کله پوکِ قلدر و خودشیفته و «بادیگارد تمدن ‏غرب!» این وعده را داده است؟ دونالد ترامپ شیردل! و چه کسانی از این بابت هورا می‌کشند ‏و برایش سینه چاک می‌کنند و قربان صدقه‌اش می‌روند؟ «براندازان به هرقیمت.» دوست ‏خوش‌فکر و نازک‌اندیش من، اکبر کرمی، در یکی از پست‌های فیسبوکی اخیرش به این نکته ‏اشاره کرده و به درستی نوشته است: «عجیب نیست که ایرانی‌ها به طور چیره هوادار ترامپ ‏هستند. خشم و خشونت روی دیگر ترس و ذلت است که ایرانی‌ها تا خرخره در آن فرو ‏رفته‌اند. اما هیچ بعید نیست همین هواداران دوآتشه ایرانی ترامپ چهل سال بعد ادعا کنند که ‏ما از روز نخست مخالف ترامپ بودیم! بی‌شک خطر ترامپ برای دمکراسی آمریکا و صلح ‏جهانی کمتر از تهدیدی نیست که خمینی در ایران و منطقه آوار کرد. اگر آن روز این ایرانی‌های ‏متوهم خمینی را در ماه می‌دیدند، امروز هم به ماه طلعت ترامپ امید بسته‌اند. و آشکار است ‏آنچه خمینی را خطرناک و بدخیم کرد آدم‌ها و انگاره‌هایی بودند که از ترس و خشم و توهم ورم ‏کرده بودند. شوربختانه انگار ایرانی‌های طرفدار ترامپ در حال تکرار تاریخ سیاهی هستند که ‏از آن گریخته‌اند!» او همچنین نوشته است: «آنجه این هیولا [ترامپ] را خطرناک می‌کند حتی ‏مردمی نیستند که فریب او را می‌خوردند و در طلعت ماه او رویاهای خود را می‌جویند! ترامپ را ‏کسانی خطرناک می‌کنند که از کینه و نفرت پر شده‌اند؛ کسانی که رفتار او را نمی‌پسندند اما ‏به زور کینه و نفرتی که دارند خود را مجاب می‌کنند از این دیوانه هواداری کنند!… وقتی خشم، ‏کینه و نفرت در درون آدم‌ها تلمبار می‌شود این دست رفتار‌ها هم ممکن می‌گردد.» و این در ‏حالی است که «دشمن دشمن ما همیشه دوست ما نیست.»‏

اما آیا کسی از میان «براندازان به هر قیمت» گوشش به چنین حرف‌ها و چنین هشدارهائی ‏بدهکار است؟ آن‌ها بجای تامل و اندیشیدن در این سخنان و این هشدارها ترجیح می‌دهند هر ‏روز بر خشم و خروششان علیه کسانی که گمان دارند مانع فروپاشی و سرنگونی «حکومت ‏نکبت اسلامی» هستند می‌افزایند؛ آن‌ها را عامل و مزدور جمهوری اسلامی می‌خوانند، انواع ‏توهین‌ها و تهمت‌ها و افتراها را بر آن‌ها روا می‌دارند، برایشان خط و نشان می‌کشند، ‏نام‌هاشان را در «لیست‌های سیاه مرگ» می‌نویسند و در شبکه‌های اجتماعی به صراحت ‏می‌گویند «فردای سقوط رژیم با این‌ها کار زیاد داریم. این‌ها جزای خیانت به ایران را خواهند ‏پرداخت.»‏

دقت کنید در تحریف گفتار اخیر اکبر گنجی در روایت آقای «ف. م. سخن» که از سر خشم قصد ‏پاپوش‌دوزی برای اکبر گنجی و لو دادن و اخراج او از آمریکا دارد. مطلب را از همان ابتدا وارونه ‏کرده و این گونه بیان می‌کند: «تا چندی پیش، گیر دادن اکبر گنجی به ترامپ و دولت او بود‎.‎‏ ‏این مخالفت هیستریک را می‌شد در چهارچوب دمکراسی آمریکا به نوعی ماستمالی کرد‎.‎‏ ‏ویدئوی امروز گنجی را که دیدم مشاهده کردم که مخالفت رسمی و علنی گنجی دیگر با ‏ترامپ و دولت او نیست بلکه با کل سیستم سیاسی آمریکاست‎.‎‏ او مرده و زنده آمریکایی‌ها ‏را در این ویدئو جلوی چشمشان می‌آورد و از انفجار بمب اتم تا درخواست نرمال شدن حکومت ‏نکبت اسلامی را جزو شرارت‌های آمریکا می‌داند‎.‎‏ اینجا دیگر صحبت از دمکرات و جمهوری‌خواه ‏و بایدن و ترامپ نیست بلکه کل سیستم آمریکا زیر حمله اکبر گنجی است‎.‎‏»‏

آقای «ف. م. سخن» مطلب انتقادی خودش را این گونه آغاز می‌کند در حالی که جز یکی دو ‏مورد مربوط به سابقه آمریکا در حملات نظامی به برخی از کشورها و انجام کودتا در برخی ‏دیگر، در سراسر گفتار گنجی صحبت از دونالد ترامپ و دولت ترامپ است و هر جا هم که از ‏آمریکا نام می‌برد در رابطه با ترامپ و دولت اوست که در حال حاضر امور اجرائی این کشور را بر ‏عهده دارد و نه «کل سیستم سیاسی آمریکا.» علاوه بر این، آقای نویسنده خشمگین برای ‏تکمیل پرونده‌اش در آمریکا و علیه گنجی انتقادهای او از ترامپ و دولت ترامپ را از زبان گنجی ‏تبدیل به انتقاد از «شرارت‌های آمریکا» (که گنجی در هیچ کجای گفتارش چنین واژه‌ای بکار ‏نبرده) می‌کند و عالمانه و عامدانه پای مردم آمریکا را هم به میان می‌کشد و مدعی می‌شود ‏که گنجی در گفتارش «مرده و زنده آمریکایی‌ها را جلوی چشمشان» آورده و این جرمی و ‏خیانتی است که نمی‌شود «در چهارچوب دمکراسی آمریکا به نوعی ماستمالی کرد‎.‎‏»‏

ممکن است پرسیده شود که چرا آقای «ف. م. سخن» تا این حد با اکبر گنجی دشمنی دارد ‏که برایش در آمریکا پاپوش می‌دوزد و پرونده سازی می‌کند؟ پاسخ این پرسش در بخشی از ‏نوشته آقای «ف. م. سخن» به روشنی آمده است: «دلیل واضحش این است که این شخص ‏که امروز تمام و کمال دارد برای جمهوری اسلامی سینه می‌زند و برای او پستان به تنور ‏می‌چسباند… و با ۵۰۰ هزار دلار جایزه اعطایی غرب، در آمریکا جا خوش کرده، و از آزادی آنجا ‏برای تخریب آمریکا و توجیه جنایتکاری‌های جمهوری نکبت اسلامی به مردم ایران فعالیت ‏می‌کند، عامل بی‌آبرویی و بی‌اعتباری من ایرانی است‎.‎‏.. من خواهان جلوگیری از وارد آمدن ‏چنین ضربه‌هایی به حیثیت ایرانی خودم هستم… آمریکا متاسفانه جای دوست و دشمن خود ‏را اشتباه گرفته و به خود و به دوستان خود با بال و پر دادن به چنین عناصر مخربی ضربه می ‏زند‎.‎‏»‏

علت و دلیل اصلی خشم و غضب آقای «ف. م. سخن» همین است: «آقای گنجی برای توجیه ‏جنایتکاری‌های جمهوری نکبت اسلامی به مردم ایران فعالیت می‌کند و برای جمهوری اسلامی ‏سینه می‌زند و برای او پستان به تنور می‌چسباند!» یک چنین دروغ و اتهام بزرگی، در حالی ‏که گنجی مدت‌هاست در نوشته‌ها و سخنرانی‌ها و گفته‌هایش ساز «عبور و گذار» از جمهوری ‏اسلامی را می‌زند، من را یاد دروغ‌های شاخدار و اتهام‌های وقیحانه و کلا بی‌پایه و اساسی ‏می‌اندازد که این روزها مرشد و مقتدای آمریکائی ایشان، دونالد ترامپ، علیه رقیب ‏انتخاباتی‌اش، جو بایدن، می‌بافد و بدون کمترین شرم و خجالتی بخورد عوام می‌دهد. من فکر ‏می‌کنم اگر آقای «ف. م. سخن» معنای جملات ساده‌ای مانند «اگر حکومت ایران تن به مطالبه ‏نرمال سازی ترامپی دهد، پیامدهای آن برای گذار غیرخشونت‌آمیز از جمهوری اسلامی به یک ‏جمهوریِ…» و «نرمال سازی ترامپیستی آیا به سود گذار به دموکراسی است یا به زیان آن؟» ‏را در گفتار اکبر گنجی نمی‌فهمد یا عمدا نمی‌خواهد که بفهمد، درست این است که خودش ‏حق نوشتن و بخصوص انتقاد کردن، تهمت زدن و پاپوش دوختن برای این و آن را از خودش ‏سلب کند.‏

ترس و خشم، به قول دوستمان اکبر کرمی، «ورم کرده و تا خرخره فرو رفته» آقای «ف. م. ‏سخن» از اکبر گنجی که مخالف دخالت بیگانه در امور داخلی ایران و حمله نظامی احتمالی او ‏به کشورمان است به حدی است که تاب تحمل از کف داده و از «آقای آمریکا» می‌خواهد که او ‏را به اتهام «تخریب» این کشور از ایالت متحده بیرون کند. استدلالش هم این است که چون ‏گنجی با داشتن ویزای دائم اقامت (گرین کارت) یا سند شهروندی این کشور قسم خورده و ‏سرود آمریکا را خوانده و حالا با زدن این حرف‌ها و «تخریب» آمریکا و بخصوص با توجه به این که ‏‏«بالقوه برای آمریکا خطرناک است» زیر قسمش زده، مقامات مسئول باید او را از این کشور ‏بیرون کنند!‏

همان طور که در ابتدای این نوشته اشاره کردم، گذشته از این که گفتار اخیر ویدئوئی آقای ‏گنجی چنین ادعاهائی را – حداقل با این غلظت و درشتی و ستبری – تائید نمی‌کند، صرف ‏سخن‌چینی علیه یک فعال سیاسی با نیت لو دادن او به مقامات آمریکا و درخواست بیرون ‏کردنش از این کشور عملی است نه فقط غیراخلاقی بلکه زشت و مذموم که ایرانی‌ها در ‏سال‌های اخیر از آن بعنوان «آدم فروشی» یاد کرده و انجام دهنده آن را خوار و خفیف ‏می‌دارند.‏

و تا در بحث پاپوش دوزی و آدم فروشی هستیم، لازم است به آقای «ف. م. سخن» یادآوری ‏کنم که حتی اگر همه آنچه ایشان از اکبر گنجی به «آقای آمریکا» ریپورت کرده‌اند درست باشد ‏‏- که نیست – باز هم «آقای آمریکا»، با در نظر داشتن قانون اساسی کشورش، در موقعیتی ‏نیست که قادر باشد او را به اتهام انتقاد و خرده‌گیری از سیستم و عملکرد ایالات متحده از این ‏کشور بیرون کند زیرا حق انتقاد از عملکردهای آمریکا – و حتی رئیس جمهوری آن – در قانون ‏اساسی این کشور لحاظ شده و محفوظ است و همه افتخار دموکراسی آمریکا هم به ‏پاسداری از همین حق بیان و عقیده و بالاتر از آن حق اعتراض است؛ به هر سیاست یا ‏عملکرد سیاسی در هر سطح از بالا تا پائین و حتی «کل سیستم.» پس، بهتر و عاقلانه‌تر و ‏اخلاقی‌تر این است که نه آقای «ف. م. سخن» و نه دیگر عاشقان سینه چاک دونالد ترامپ و ‏آرزومندان «براندازی به هر قیمت» لااقل در این زمینه خودشان را سبک نکنند.‏

 

یک نظر بگذارید